عبارت مثلي بالا از طرف كسي اصطلاحاً اظهار مي شود كه از كيفيت قضاوت و داوري نوميد شود و حكم محكمه را بر مجراي عدالت و بي نظري نبيند. در واقع چون محكمه را به مثابه ديوان بلخ ملاحظه مي كند از طرح دعوي منصرف شده به ذكر ضرب المثل بالا متبادر مي شود. اين ضرب المثل رفته رفته عموميت پيدا كرد و در حال حاضر به طور كلي هر گاه كسي از قصد و نيت خويش انصراف حاصل كرده باشد به آن تمسك و تمثيل مي جويد.
اكنون ببينيم ريشه تاريخي آن چيست و خر اين دراز گوش زحمتكش و بي آزار، چه نقشي در آن بازي مي كند. همان طوري كه در مقاله ديوان بلخ يادآور شد ريشه تاريخي ضرب المثل بالا هم مربوط به عصر زمان سلطان محمود غزنوي است كه شهر بلخ از بزرگترين بلاد خراسان بزرگ بود و بلخيان از نعمت امنيت و آسايش به حد وفور برخوردار بوده اند.
تجربه نشان داد كه اگر نعمت و آسايش توأم با تلاش و فعاليت نباشد آحاد و افراد مردم به سوي تن پروري و تن آسايي گرايش پيدا مي كنند و لاجرم مفاسد اخلاقي و اجتماعي كه لازمه عيش و عشرت و نوشخواري است در روح و جان آن ملت نفوذ و رسوخ مي كند. سكنه بلخ در قرن چهارم و پنجم هجري چنان وضعي را داشته اند. همه و همه از حاكم گرفته تا سالار شهر و ميرشب و كلانتر و محتسب و شحنه، حتي قاضي ديوان بلخ كه علي القاعده بايد حافظ نظم و قانون و حامي حقوق و ناموس مردم باشد در منجلاب فساد و تباهي مستغرق بوده اند. در اين تاريخ كه مورد بحث و مقال است مرد فاسد جاه طلبي به نام ابوالقاسم غلجه صدر و قاضي القضات ديوان بلخ بود كه با مأموران انتظامي و ضابطين دادگستري همدستي داشت و از هر گونه ظلم و ستم و زورگويي نسبت به افراد ضعيف و ناتوان دريغ نمي ورزيد.
قضا را شخصي به نام مهرك كه پسر يك نفر بازرگان بود و پس از مرگ پدر تمام مال و ميراث را در راه مناهي و ملاهي بر باد داده بود بر اثر توصيه و سفارش مادرش نزد شمعون يهودي صراف ثروتمند بلخ رفت و از او مبلغ يك هزار درم وام خواست تا سرمايه و دستمايه كار خويش قرار دهد. چون شمعون با پدر مهرك سابقه دوستي داشت حاضر شد مبلغ پانصد درم به مهرك قرض دهد و در سر سال مبلغ شش صد و پنجاه درم بگيرد. ضمناً از نظر محكم كاري در سند قيد كرد: «چنانچه مهرك در موعد مقرر نتواند قرضش را بپردازد شمعون مجاز باشد پنج سير از گوشت رانش را ببرد و به جاي طلبش بردارد.» به همين ترتيب توافق به عمل آمد و مهرك با آن سرمايه استقراضي مشغول كسب و كار شد. اتفاقاً چون زرنگ و دست اندر كار تجارت و بازرگاني بود سود كلاني برد و سرمايه را چند برابر كرد ولي متأسفانه معاشران ناجنس كه از پيش با او آشنا بودند دوباره به سراغش آمدند و هنوز سال به سر نرسيده بود كه سود و سرمايه همه را از دستش خارج كردند. شمعون مطالبه وجه كرد، مهرك نداشت كه بدهد ولي چون راضي نبود گوشت بدنش بريده شود شكايت به ديوان بلخ بردند. شمعون براي آنكه زهر چشمي از ساير بدهكارانش بگيرد مهرك را كه روزگاري اعتبار و احترام داشت از بازار پر جمعيت بلخ عبور داد. در بين راه خري كه قماش و مال التجاره بارش كرده بودند در زير بارگران از پاي در افتاد و رهگذران به كمك خر و خركچي شتافتند.
مهرك براي آنكه كار خيري انجام دهد شايد وسيله نجات و خلاصي او از دست شمعون شود دم خر را گرفت و بازور وقت هر چه تمامتر به طرف بالا كشيد. خر برنخاست ولي دمش كنده شد و در دست مهرك ماند. خر كچي بناي داد و فرياد را گذاشت و براي اقامه دعوي و دادخواهي به دنبال شمعون و مهرك روان گرديد. مهرك بيچاره كه وضع را چنين ديد از هول و اضطراب به هر سو مي دويد و راه فراري مي جست تا بگريزد. در اين فكر و انديهش بود كه در خانه اي را نيمه باز ديد، همين كه در را به شدت باز كرد تا داخل خانه شود زن صاحبخانه را كه باردار و پا به ماه بود چنان تنه زد كه به شدت اصابت، جنين افتاد و بچه سقط شد.
شوهر آن زن كه هفت سال قبل عروسي كرده بود و پس از نذر و نيازها تازه مي خواست صاحب فرزند شود از اين پيشامد غير منتظره برافروخت و با مهرك درآويخت. مردم جمع شدند و او را نصيحت كردند كه به جاي نزاع و مجادله بيهوده به معيت دو نفر شاكي ديگر به ديوانخانه برود و به قاضي ابوالقاسم غلجه شكايت كند. دسته جمعي به راه افتادند ولي مهرك دل توي دلش نبود واز بخت بد و حواس پرتي دم بريده الاغ را كه به هر سو تكان مي داد به چشم اسب تصادف كرده آن حيوان زبان بسته را از يك چشم نابينا كرد. صاحب اسب كه پسر كنيز خسرو امير بلخ بود پس از جار و جنجال به جمع مدعيان پيوست و به جانب دارالقضا راهي گرديدند.
در بين راه متهم بيچاره كه محكوميتش را حتمي و قطعي مي دانست در يك لحظه از غفلت همراهان استفاده كرد و از ديوار كوتاهي بالا رفت تا مگر در وراي آن راه ناگزيري بجويد. از قضاي روزگار از بالاي ديوار كوتاه كه اتفاقاً از داخل باغ بسيار مرتفع بود بر روي شكم پيرمرد خفته اي افتاد و خفته از سنگيني بدن مهرك و هول حادثه ناگهاني در دم جان داد و پسرش به خونخواهي پدر با چهار نفر مدعي ديگر هم عنان شده رهسپار دارالقضا گرديدند.
|