جستجو براي:  در 
صفحه کلید فارسی
پ 1 2 3 4 5 6 7 8 9 0 Back Space
ض ص ث ق ف غ ع ه خ ح ج چ
ش س ي ب ل ا ت ن م ك گ
ظ ط ز ر ذ د ء و . , ژ
       جستجوی پیشرفته کتاب
  06/02/1403
نویسندگان   ناشران   بانک کتاب   فروشگاه
 
 
مدیریت مقالات > ضرب المثل

لولو
گروه: ضرب المثل

هر گاه بخواهند طفلي را از گريه و بازيگوشي باز دارند او را از لولو مي ترسانند و در حالي كه پدر يا مادر انگشت بر روي بيني مي گذارد به طرف حياط خانه اشاره مي كند و مي گويد: لولو آمد. اگر چه لولو جزء امثله سائره نيست ولي چون در مورد اطفال بازيگوش به كار مي رود قطعاً ريشه تاريخي و علت تسميه اي دارد كه لازم آمد معلوم شود اين واژه از كجا و به چه مفهوم و منظوري در زبان فارسي داخل شده است.

ابولؤلؤ يا فيروز يك نفر ايراني اهل نهاوند و از اسيران جنگ جلولاء بود كه در دستگاه مغيرة بن شعبه از سران و داهيان صدر اسلام به شغل غلامي و بندگي خدمت مي كرده است. چون صنعتگر ماهر و زبردستي بود مغيره او را مجبور مي كرد كه در خارج از خانه كار كند و ماهي يك صد درهم به وي بدهد. هر قدر ابولؤلؤ تضرع و زاري كرد كه اين مبلغ را تخفيف دهد و يا بابت قيمتش حساب كند تا بتواند روزي از قيد بندگي آزاد شود و زندگي مستقلي براي خودش تشكيل دهد مغيره به علت طينت و خست و لئامت ذاتي زير بار نمي رفت و هميشه با شكنجه و آزار ابولؤلؤ را وا مي داشت كار كند و برايش درهم و دينار بياورد.

روزي مغيرة بن شعبه كه در آن موقع والي كوفه بود براي گزارش حوزه حكمراني خود به اتفاق عده اي از ملازمان و همراهان كه ابولؤلؤ جزء آنها بود وارد مدينه شد و نزد خليفه دوم عمر بن خطاب رفت.

مسعودي در اين زمينه چنين مي گويد: عمر اجازه نمي داد هيچ كس از عجمان وارد مدينه شود. مغيرة بن شعبه بدو نوشت: من غلامي دارم كه نقاش و نجار و آهنگر است و براي مردم مدينه سودمند است. اگر مناسب دانستي اجازه بده او را به مدينه بفرستم و عمر اجازه داد. وي ابولؤلؤ نام داشت و از اهل نهاوند بود. ابولؤلؤ فرصت را مغتنم شمرد و در موقعي كه خليفه تنها بود به نزدش شتافت و دادخواهي كرد. عمر جواب داد: «تو غلام مغيره هستي و جان و مال تو در اختيار اوست.» ابولؤلؤ گفت: «تو هم خليفه مسلمين هستي و مي تواني به او توصيه كني كه اين مبلغ را بابت آزاد كردنم به حساب بياورد، چنانچه موافق نيست اقلاً ماهي ده درهم از من بگيرد تا به اميد آزاد شدن و تأمين آتيه مبلغي بتوانم ذخيره كنم.» عمر جواب داد: «تو صنعتگر خوبي هستي و نجاري و مسگري و چلنگري هم مي داني. مخصوصاً شنيدم كه در ساختن آسياي بادي استاد هستي. خوب است به جاي گله و شكايت يك آسياي بادي در مدينه بسازي زيرا امسال غلات بيت المال زياد است و مي تواني از اين طريق فايده بري زيرا با اين همه هنر و صنعت كه داري گمان نمي كنم مقدار مالي كه مغيرة از تو مي خواهد زياد باشد.» ابولؤلؤ گفت: «آسياي بادي در مدينه عملي نيست زيرا بادگير ندارد.» خليفه گفت:«در مكه بساز.» ابولؤلؤ جواب داد: «گندم در مكه به قدري كمياب است كه مردم براي آرد كردن گندم محتاج آسياي بادي نيستند و مي توانند با دست آس يعني آسياي دستي آرد كنند.» عمر گفت: «آسياي بادي تو در مكه اگر براي آرد كردن گندم مفيد نباشد اين فايده را دارد كه باعث تفريح خاطر سكنه شهر و زوار و حجاج در ايام انجام اعمال حج مي شود و از اين راه فايده مي بري.»




ابولؤلؤ چون از انجام مقصودش مأيوس و نااميد شد و دانست كه خليفه به هيچ وجه حاضر نيست به شكايتش رسيدگي كند از اين زندگي ننگين و از جان خود سير شده با حالت خشم و نفرت در جواب خليفه گفت: «براي تو يك آسياي بادي بسازم كه تا روز قيامت گندم آرد كند!» و يا به روايت ديگر گفته: «اگر سلامت بمانم آسيابي برايت خواهم ساخت كه در شرق و غرب از آن تعريفها كنند.» اين بگفت و از نزد خليفه دور شد.

عمر فهميد كه ابولؤلؤ با اين عبارت كنايه آميز او را تهديد به قتل كرده است ولي چون قصاص قبل از جنايت را جايز نمي دانست وي را مجازات نكرد. چند روز بعد از عمر براي اداي فريضه نماز صبح به مسجد رفته بود در ركعت دوم ابولؤلؤ از پشت سر به او حمله كرد واز پاي در آورده شخص ديگري به نام كليب راهم كه پشت سر خليفه ايستاده بود كشته و فرار كرد.

به روايت ديگر: ابولؤلؤ صبح دير از خواب برخاست به طوري كه نماز را در منزل به جا آورد و چون مانعي نمي توانست جلوي تصميم اين جوان حساس ايراني را بگيرد بدون آنكه مطلب را با ارباب خود در ميان نهد به سرعت حركت كرد و در خم كوچه اي پنهان شد و هنگام مراجعت عمر از مسجد ناگاه جلوي او سبز شد. تا رفت عمر كه از او چيزي بپرسد دشنه فيروز كار خود را كرد. باري، ابولؤلؤ را مردي از بني تميم دستگير كرد وي را بدان كار بكشت. به روايت خواند مير: ابولؤلؤ همان كارد را بر حلق خويش ماليد و قبل از دستگير شدن خود را كشت. و عمر پس از سه روز در گذشت (سال 23 هجرت) ولي به روايت شمس الدين محمد آملي بعضي گويند در آسيابي كه از براي او ساخته بود به خلوت دريافت و كاربزد و بگريخت و سنه اربع و عشرين هجري وفات يافت.

بعضي از سران و بزرگان دستگاه خلافت عمل ابولؤلؤ را به تحريك ايرانيان دانسته و اتفاق طلحه و عبيدالله بن عمر و تعدادي سوار به خانه ايرانيان مقيم مدينه يورش بردند و عده كثيري از آنان من جمله هرمزان سردار ايراني و خليفه غلام سعد بن وقاص را به جرم همدستي با هرمزان كشتند و حتي نسبت به اطفال و كودكان شيرخوار ايراني رحم نكردند. چيزي نمانده بود كه سلمان فارسي را هم بكشند ولي چون نديم و صحابي پيغمبر بود از ريختن خونش در گذشتند و او را در سياه چال زندان انداختند. بقيه ايرانيان از ترس جان خود را به بيت المال رسانيدند زيرا بيت المال مصون از تعرض بود ولي طلحه مي خواست عنفاً وارد بيت المال شود كه حضرت علي بن ابي طالب (ع) را آگاه كردند و آن افصح فصحاي عرب و شير بيشه شجاعت بقوت بيان و هيبت ذوالفقار جلوي آنها را گرفت و ايرانيان متحصن و پراكنده را از مرگ حتمي نجات بخشيد.

كاري به فرجام اين كشتار وحشيانه نداريم كه اگر علي (ع) نبود نهال نورس اسلام در همان سنوات اوليه بعد از رحلت پيغمبر به دست اين گونه افراد ناجوانمرد به كلي ريشه كن مي شد. مقصود اين است كه چون اين قتل و غارت ناشي از سوء قصد ابولؤلؤ نسبت به خليفه دوم بوده است و در واقع اگر ابولؤلؤ دست به قتل عمر بن خطاب نمي زد اين كشتار بي رحمانه رخ نمي داد لذا جرأت و تهور بي باكي ابولؤلؤ كه توانست خليفه مقتدر و سختگيري چون عمر را هلاك كند چنان رعب و هراسي در دلها مردم انداخت كه بعدها هر وقت ايرانيان مقيم حجاز مي خواستند اطفالشان را از بازيگوشي و شيطنت باز دارند به آنها مي گفتند: لولو آمد و منظور از لولو همان ابولؤلؤ بود كه بر اثر كثرت استعمال به لولو تبديل شد و رفته رفته در تمام مناطق فارسي زبان رايج گرديد.

   
راهنماي سايت
كتاب
مقالات
پيش از مرگ بايد خواند
گزارشات
جان کلام
نقد و ادبيات
تاريخ سينما
شاهنامه خوانی
داستان های کوتاه
امثال و ادبيات كهن
افسانه ها و فرهنگ توده
آی کتاب پلی است بین پدیدآورندگان
کتاب و خوانندگان آثارشان
پیگیری و سفارش تلفنی
88140837