جستجو براي:  در 
صفحه کلید فارسی
پ 1 2 3 4 5 6 7 8 9 0 Back Space
ض ص ث ق ف غ ع ه خ ح ج چ
ش س ي ب ل ا ت ن م ك گ
ظ ط ز ر ذ د ء و . , ژ
       جستجوی پیشرفته کتاب
  10/01/1403
نویسندگان   ناشران   بانک کتاب   فروشگاه
 
 
مدیریت مقالات > ضرب المثل

دست كسي را توي حنا گذاشتن
گروه: ضرب المثل

اين ضرب المثل ناظر بر رفيق نيمه راه است كه از وسط راه باز مي گردد و دوست را تنها مي گذارد. يا به گفتۀ عبدالله مستوفي:«در وسط كار، كار را سر دادن است.» عامل عمل در چنين موارد نه مي تواند پيش برود و نه راه بازگشت دارد. در واقع مانند كسي است كه دستش را توي حنا گذاشته باشند.

اما ريشۀ تاريخي اين ضرب المثل: سابقاً كه وسايل آرايش و زيبايي گوناگون به كثرت و وفور امروزي وجود نداشت مردان و زنان دست و پا و سر و موي و گيسو و ريش و سبيل خود را حنا مي بستند و از آن براي زيبايي و پاكيزگي و احياناً جلوگيري از نزله و سردرد استفاده مي كرده اند.

طريقۀ حنا بستن به اين ترتيب بود كه مردان و زنان به حمام مي رفته اند و در شاه نشين حمام، يعني جايي كه پس از خزينه گرفتن در آن محل دور هم مي نشستند و هر يك به كاري مشغول مي شدند حنا را آب مي كردند و در يكي از گوشه هاي شاه نشين و دور از تراوش ترشحات آب به صورت مربع بر زمين مي نشستند و دلاك حمام بدواً موي سر و ريش و سبيل آنها را حنا مي بست سپس دست و پايشان را توي حنا مي گذاشت.

حنا بسته ناگزير بود مدت چند ساعت در آن گوشۀ شاه نشين تكان نخورد و از جاي خود نجنبد تا رنگ بگيرد و دست و پا و موي گيسو و ريش و سبيلش كاملاً خضاب شود و اقلاً تا هفتۀ ديگر كه مجدداً به حمام خواهند آمد رنگ حنا دوام بياورد و زوال نپذيرد. در خلال مدت چند ساعت كه اين خانمها يا آقايان دست و پايشان توي حنا بود بديهي است چون بيكار و محكوم به اقامت چند ساعته در آن گوشۀ شاه نشين بوده اند باب صحبت را باز مي كردند و ضمن قليان كشيدن با اشخاصي كه مي آمدند و مي رفتند و يا كساني كه مثل خودشان دست و پا توي حنا داشته اند از هر دري سخن مي گفتند و رويدادهاي هفته را با شاخ و برگ و طول و تفصيل در ميان مي گذاشتند.

با اين توصيف اجمالي دانسته شد كه حنا بستن چيست و دست در حنا گذاشتن و دست كسي را توي حنا گذاشتن چگونه بوده است و دست حنا بسته البته نمي توانست كاري بكند. دست و پاي كسي را در پوست گردو گذاشتن عبارت مثلي بالا دربارۀ كسي بكار مي رود كه:«او را در تنگناي كاري يا مشكلي قرار دهند كه خلاصي از آن مستلزم زحمت باشد.» آدمي در زندگي روزمره بعضي مواقع دچار محظوراتي مي شود و بر اثر آن دست به كاري مي زند كه هرگز گمان و تصور چنان پيشامد غيرمترقب را نكرده بود.

في المثل شخص زودباوري را به انجام كاري تشويق كنند و او بدون مطالعه و دورانديشي اقدام ولي چنان در بن بست گير كند كه به اصطلاح معروف: نه راه پس داشته باشد و نه راه پيش. در چنين موارد و نظاير آن است كه از باب تمثيل مي گويند:«بالاخره دست و پايش را در پوست گردو گذاشتند.» يعني كاري دستش داده اند كه نمي داند چه بكند.






اكنون ببينيم دست و پاي آدمي چگونه در پوست گردو جاي مي گيرد كه وضيع و شريف به آن تمثيل مي جويند. گربه اين حيوان ملوس و قشنگ و در عين حال محيل و مكار كه در غالب خانه ها بر روي بام و ديوار و معدودي هم در آغوش ساكنان خانه ها به سر مي برند حيواني است از رستۀ گوشتخواران كه چنگالها و دندانها و دو نيش بسيار تيز دارد. گربه مانند پلنگ از درختان نيز بالا مي رود و مكانيسم بدنش طوري است كه از هر جا و از هر طرف به سوي زمين پرتاب مي شود با دست به زمين مي آيد و پشتش به زمين نمي رسد. گربه ها نيمه وحشي در سرقت و دزدي يد طولايي داند و چون صداي پايشان شنيده نمي شود و به علاوه از هر روزنه و سوراخي مي توانند عبور كنند لذا هنگام شب اگر احياناً يكي از اطاقها در و پنجره اش قدري نيمه باز باشد و يا به هنگام روز كه بانوي خانه بيرون رفته باشد فرصت را از دست نداده داخل خانه مي شود و در آشپزخانه مرغ بريان و گوشت خام يا سرخ كرده را مي ربايد و به سرعت برق از همان راهي كه آمده خارج مي شود. خدا نكند كه حتي يك بار طعم و بوي مأكول مرغ بريان و گوشت سرخ شدۀ آشپزخانه ذائقۀ گربه را نوازش داده باشد در آن صورت گربۀ دزد را يا بايد كشت و يا به طريق ديگري دفع شر كرد چه محال است ديگر دست از آن خانه بردارد و از هر فرصت مغتنم براي دستبرد و سرقت استفاده نكند.

براي رفع مزاحمت از اين نوع گربه هاي دزد و مزاحم فكر مي كنم نوشتۀ شادروان اميرقلي اميني وافي به مقصود باشد كه مي نويسد: «... سابقاً افراد بي انصافي بودند كه وقتي گربه اي دزدي زيادي مي كرد و چارۀ كارش را نمي توانستند بكنند قير را ذوب كرده در پوست گردو مي ريختند و هر يك از چهار دست و پاي او را در يك پوست گردوي پر از قير فرو مي بردند و او را سر مي دادند. بيچاره گربه درين حال، هم به زحمت راه مي رفت و هم چون صداي پايش به گوش اهل خانه مي رسيد از ارتكاب دزدي بازمي ماند.» آري، گربۀ دزد با اين حال و روزگاري كه پيدا مي كرد نه تنها سرقت و دزدي از يادش مي رفت بلكه غم جانكاه بي دست و پايي كافي بود كه جانش را به لب برساند و از شدت درد و گرسنگي تلف شود.

   
راهنماي سايت
كتاب
مقالات
پيش از مرگ بايد خواند
گزارشات
جان کلام
نقد و ادبيات
تاريخ سينما
شاهنامه خوانی
داستان های کوتاه
امثال و ادبيات كهن
افسانه ها و فرهنگ توده
آی کتاب پلی است بین پدیدآورندگان
کتاب و خوانندگان آثارشان
پیگیری و سفارش تلفنی
88140837