عبارت بالا به هنگام اظهار تواضع و فروتني به كار مي رود. في المثل براي دوست خود هديه اي مي فرستيد ولي آن هديه را در خور شأن و مقامش نمي بينيد. در اين موقع از عبارت مثلي بالا استفاده كرده چنين مي گوييد و يا مي نويسد: «تقاضا دارد اين ران ملخ را بپذيريد.» فكر مي كنم صرفاً ناچيز بودن ران ملخ كه احياناً مورچه اي را سير نمي كند در حالي كه در واقعۀ زير سپاه بي كراني را سير كرده است موجب شده باشد كه از باب تواضع و تخاشع صورت ضرب المثل پيدا كند. اما ريشۀ تاريخي آن: داستان رسالت و سلطنت حضرت سليمان را قبلاً در قسمت دو قورت و نيمش باقي است در همين بخش شرح داديم و مخصوصاً به تفصيل بيان داشتيم كه بنابر حكم و مشيت الهي چگونه بر تمام مخلوقات و موجودات عالم سلطه و سيطره پيدا كرده است. قضا را روزي سليمان نبي با لشكريان و همراهان خود طي طريق مي كرد تا ضمن سركشي از بلاد و قصبات تابعه به عرض و درخواست متقاضيان و شاكيان رسيدگي كند. در مسير خود به وادي مورچگان «كه قسمت جنوبي طائف و يا به گفتۀ اكثر مفسران وادي نمل در شام و سوريۀ فعلي بوده است» رسيد كه كثرت عدد مورچگان بسيط زمين را سياه كرده بود: حتي اذا اتو اعلي وادالنمل. عرجا رييس مورچگان به آواز بلند گفت:«يا ايها المنل ادخلو امساكنكم لايحطمنكم سليمن و جنوده و هم لايشعرون.» يعني: اي مورچگان، به منازل و مساكن داخل شويد تا پايمال سم ستوران سليمان و لشكريانش نشويد زيرا آنها نمي دانند و توجهي به شما ندارند. سليمان از گفتار عرجا بخنديد و با تفرعن و تبختر علت صدور چنان فرمان را توضيح خواست. عرجا رييس مورچگان چون تندي و تفرعن سليمان را ديد گفت:«ملايمتر صحبت كن زيرا اگر تو پادشاه روي زمين هستي من در هفت طبقۀ زيرزمين سلطنت مي كنم كه هر طبقه چهل هزار فرمانده و هر فرمانده چهل ميليون مورچه در اختيار دارد كه همه تحت فرمان من هستند. اگر امر و مشيت الهي تعلق گيرد آن چنان قدرت و زورمندي دارم كه قويترين دشمنان را با يك حمله از پاي درمي آورم.» سليمان گفت: « اگر راست مي گويي پس چرا فرمان دادي كه مورچگان به خانه هاي خود بگريزند؟» عرجا بدون تأمل جواب داد: « از آن جهت چنين فرماني صادر كردم كه اين زمين زر و سيم دارد و آدمي در به دست آوردن احجار كريمه حريص است، از طرف ديگر چون دستور حمله و تعرض ندارم ترسيدم كه براي به دست آوردن زر و سيم آمده باشي و لشكريان تو مورچگان را بر زيرپاي سم ستوران كنند.» سليمان گفت: « پس چرا تو نگريختي و تا آخرين لحظه برجاي ماندي؟» عرجا جواب داد: « من رييس مورچگانم و شرط سروري و مهتري آن نيست كه زيردستان را در بلا افكند و خود بگريزد. اگر هنوز اين ندانسته اي، بدان.» آن گاه بين سليمان و عرجا رييس مورچگان در پيرامون دنياي فاني و قدرت لايزال خداوندي محاوره و گفتگو زياد رفت به قسمي كه سليمان را در مقابل منطق قوي و اظهارات مستدل عرجا قدرتي نماند و اشك از ديدگانش سرازير گرديد. سليمان از عرجا خواست كه پندي آموزنده دهد شايد به كار آيد. عرجا گفت: « از عطايايي كه خداي تعالي ترا بخشيد يكي را بازگوي.» سليمان جواب داد: « چه عطيه اي بالاتر از اين، كه خداي مهربان باد را مركب من ساخته است تا هر جاي قصد كنم به وسيلۀ باد و به سرعت باد بروم.» عرجا گفت:« اي سليمان، داني كه اين چه معني دارد؟ يعني، هرچه ترا از اين دنيا دادم همچو باد است، درآيد و نپايد و برود. اكنون كه چنين است به مال و مقام دنيوي غره مشو و به همنوع خود خدمت كن. هر كس را كه حق تعالي سروري و مهتري دهد بر او فرض و لازم است كه نسبت به كهتران و زيردستان مشفق و مهربان باشد. من هر روز در ميان قوم خود گردش مي كنم تا اگر مورچه اي را رنج و محنت و شكستگي رسيده باشد از او تيمار و پرستاري كنم. راستي، اين نكته را هم بگويم كه حق تعالي سلطنت روي زمين را نيز به من تكليف فرمود ولي نپذيرفتم زيرا ميل داشتم كه هميشه مورچه اي ضعيف باشم تا شكوه و جلال سلطنت مرا از خود باز ندارد.»
|