در همين دوره با دكتر سيمين دانشور - نويسنده، مترجم و دانشيار رشته «زيبايى شناسى» دانشگاه- ازدواج كرد كه البته چنان كه حكايتش در آخرين اثر جلال: «سنگى بر گورى» آمده است، از او صاحب فرزند نشده است. آل احمد پس از آغاز مبارزات دكتر مصدق براى ملى كردن نفت، با معرفى مظفر بقايى كرمانى به خليل ملكى، آن دو را براى تاسيس «حزب زحمتكشان ملت ايران» تشويق كرد و خود نيز به آنان پيوست اما در سال ۱۳۳۱ هنگامى كه بقايى از در مخالفت با دكتر مصدق نخست وزير و رهبر نهضت ملى ايران در آمد، او را ترك كرده و در معيت ملكى، حزب جديدى را با رويكرد جهان سومى و در راستاى حمايت از مصدق و نهضت ملى زير عنوان: «نيروى سوم» تاسيس كرد.
اما همكارى جلال با حزب اخير نيز به خاطر كوشش خزنده برخى از اعضا براى كسب قدرت و ظاهراً به علت دفاع وى از يكى از اعضاى غايب كنگره حزب - ناصر وثوقى - نتوانست تداوم يابد. او در ارديبهشت ۱۳۳۲ به عنوان اعتراض از حزب استعفا داد اما همكارى خود را با خليل ملكى - رهبر حزب - قطع نكرد.
۸ آل احمد در «يك چاه و دو چاله» درباره دوران همكارى خود با حزب «نيروى سوم» به خاطره اى اشاره مى كند كه به نوعى مى تواند علت قطع همكارى او را با ديگر اعضاى حزب كه مى كوشيدند از طريق نزديك شدن به مصدق خود را به قدرت نزديك كنند, توضيح دهد. وى مى نويسد: «آن روزها من داشتم زمين سياست را زير پاى خودم لق مى كردم. براى اينكه بدانيد چه مى گويم يك تجربه اش را نقل مى كنم. در بحبوحه قدرت جبهه ملى و دكتر مصدق بود. و قرار بود اعضاى كميته مركزى ما «حزب نيروى سوم» خدمت نخست وزير برسند: يعنى دكتر مصدق. به نوعى ناز شست كه در تنها گذاشتن بقايى كرده بوديم و پشتيبانى ها از دولت وقت. همه را صدا كرده بودند و اتوبوس گرفته بودند و اعضاى كميته ها هول مى زدند و سيد قزوينى (اصغر سيد جوادى) و من مانديم نفرهاى آخر كه ته اتوبوس جا گرفتيم. توى خيابان كاخ در خانه دكتر مصدق كه اتوبوس ايستاد و حضرات همچنان هول زنان پياده شدند، رو كردم به سيد كه حالش را دارى كه به جاى اين مراسم برويم [...] بخوريم؟ حاضر بود و رفتيم، او سپس با لحنى قلندرانه اضافه مى كند: «براى من نزديك شدن به قدرت هرگز لطفى نداشته است. گر چه قدرتى كه تو در ساختنش شركت كرده باشى و به خاطرش روز نهم اسفند ۱۳۳۱ را ديده باشى با آن خاطره ها... كه بماند. من اين جورى بود كه در حزب مى پلكيدم و هميشه ملاقات با خودم را پاى يك فنجان قهوه يا [...]ترجيح داده ام به ملاقات بزرگان.»
۹ آل احمد پس از كناره گيرى از نيروى سوم تا مرگ مشكوكش ديگر در هيچ حزب ديگرى عضويت نيافت و صرفاً به صورت يك فعال سياسى مستقل، نقش خود را به عنوان يك معلم، اديب، مترجم و روزنامه نگار دنبال كرد. او در «جبهه ملى اول» به سمت سردبيرى روزنامه شاهد - كه ارگان جبهه ملى ايران بود- و همچنين سردبيرى ارگان نيروى سوم به همين عنوان انتخاب شد. اما در كنار اين مسئوليت ها به همكارى مطبوعاتى خود با ملكى در مجله «علم و زندگى» در دوره هاى بعد نيز ادامه داد. آل احمد پس از كودتاى ۲۸ مرداد ۱۳۳۲- كه ظاهراً به علت انزوا صبح روز ۳۰ مرداد از آن با خبر مى شود
۱۰ - همچنان به دفاع انفرادى خود از نهضت ملى ايران و شخص دكتر مصدق ادامه داد و حتى هنگامى كه وى در ۱۴ اسفند ۱۳۴۶ در تبعيدگاه خويش - روستاى احمد آباد - فوت كرد، زير كنترل شديد ساواك، جزء معدود روشنفكرانى بود كه به رغم خطرات احتمالى براى مشايعت پيكر مصدق به احمدآباد رفت.آل احمد پس از روى كار آمدن دولت كودتا ( دولت زاهدى ) در فضاى سياسى خفقان آميز ايران، دوباره به كار نگارش و ترجمه روى آورد و در اين مدت چندين داستان، قصه و تك نگارى خود را منتشر ساخت. او تقريباً در تمامى اين داستان ها و قصه ها به گونه اى سربسته مى كوشيد فضاى سياسى بسته ايران را منعكس كند و به نقد آن بپردازد. چنان كه در «سرگذشت كندوها» به كنايه به قضيه نفت و شكست جبهه ملى پرداخته بود و يا در «از رنجى كه مى بريم» تلويحاً از تجارب شكست خورده خود در حزب توده، سخن به ميان آورده بود، در «مدير مدرسه» با اشاراتى صريح به اوضاع كلى زمانه و مسائل استقلال شكن پرداخته بود. در قصه «نون القلم» (۱۳۴۰/۱۹۶۱) - كه به سنت قصه گويى شرقى است - به كنايه علل شكست و ناكامى نهضت هاى چپ معاصر را در لفافه يك دوره تاريخى مورد ارزيابى و نقد قرار داده بود و دست آخر در «نفرين زمين» كه سرگذشت معلم يك روستا را بيان مى كند، موضوع «اصلاحات ارضى» حكومت وقت و وابستگى اقتصادى كشور به كمپانى هاى غربى و همچنين مكانيزه كردن كشاورزى و صنعت و خدمت اجبارى نظام وظيفه را به گونه اى غيرمستقيم به باد انتقاد گرفته بود. آل احمد همچنين جزء معدود روشنفكرانى بود كه در قضيه ۱۵ خرداد ۱۳۴۱ جانب «امام خمينى» را گرفت و از نهضت او به عنوان يك نهضت مترقى - كه راست و چپ در كوبيدنش با هم رقابت مى كردند ياد كرد.
۱۱ او شخصاً پس از اين واقعه به قم رفت و با آيت الله ديدار كرد. امام خمينى در اين باره مى گويد: «آقاى جلال آل احمد را جز يك ربع ساعت بيشتر نديده ام. در اوايل نهضت، يك روز ديدم آقايى در اتاقى نشسته اند و كتاب ايشان «غرب زدگى» در جلوى من بود، ايشان به من گفتند: چه طور اين چرت و پرت ها پيش شما آمده است! يك همچون تعبيرى و فهميدم كه ايشان هستند. مع الوصف ديگر او را نديدم. خداوند ايشان را رحمت كند.»
۱۱ آل احمد حتى بعدها كه كتاب مهم ديگرش: «در خدمت و خيانت روشنفكران» را انتشار داد، در مقدمه آن نوشت: «طرح اول اين دفتر در دى ماه ۱۳۴۲ ريخته شد به انگيزه خونى كه در ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ از مردم تهران ريخته شد و روشنفكران در مقابلش دست هاى خود را به بى اعتنايى شستند.»۱۲ رخداد ۱۵ خرداد ۴۲ اثر عميقى در ذهن و زبان آل احمد نهاد. مى توان گفت اين واقعه بيش از اندازه او را نسبت به بخشى از روحانيت دلگرم و خوش بين ساخت و متقابلاً وى را درباره بخش صامت و ساكت روحانيت و روشنفكران به انديشه و البته پرخاشگرى واداشت.
|
|