خداوند آزادي، دانش، هنر، زيبايي، در بيابان طلب بر سر راهش منتظرند، تا وي كوزه خالي و غبار گرفته خويش را از آب كدامين چشمه پر خواهد كرد.
نامه حكيم توس كاري بس سترگ و كارستان است. حكيم بلند پايه ايران زمين به هنگام خلق حماسه عظيم خويش، هم بر زبان و تكنيك و فضا و هم بر كشف و شهود مورد نياز وقوفي شايسته و در خور داشته است، او هم بر جريانهاي فرهنگي، سياسي روزگار خويش تأمل مينمود، هم از قدر و منزلت بلند زبان آگاهي داشت و هم پاس سخن گرامي ميداشت، كه نيك دريافته بود ستايشگران حقير و بيمايه، دُر دَري را در پاي خوكان ميريزند و او چنين نميخواست. شاعر گرانقدر ايران زمين با آگاهي شگفتي از شكوه و بلندي سخن، آن را بذر جاودانگي و ناميرايي خويش و ميهن كرد. او بود كه موجب بالندگي و روييدن دوباره فرهنگ و زبان سرزمين ايران شد، و چنين بود كه ناميرا گشت: نميرم ازين پس كه من زندهام كه تخم سخن را پراكندهام اين احياگر بزرگ در هنگامهاي به "رنج سال سي" كمر همت بست كه خصم عزم جزم كرده بود كه "ايران" را بميراند و او ايران را زنده كرد "بدين پارسي"! هنگامه زايش شاهنامه ايران به لحاظ انديشه، آرمان و هويت ملي و فرهنگي خويش، در چنبره سقوط و مرگ گرفتار آمده بود، از يك سو گرفتار سياستهاي ضد ايراني خلافت عربي و از سويي ديگر اسير حكومت غزنوي بود. او در كار اين احياگري و بيداري دو شيوه حكيمانه را برگزيده بود: الف) احياي فرهنگ و هويت ملي. ب) پيروي و هواداري از تشيع در برابر دين خليفه عربي. اوست كه با شهامت در هنگامه خلافت عربي و سلطنت غزنوي از راه "مولاي عدالت" دفاع ميكند: اگر خلد خواهي به ديگر سراي گرت اين بد آيد گناه من است برين زادم و هم برين بگذرم به نزد نبي و علي گير جاي چنين دان كه اين راه، راه من است يقين دان كه خاك پي حيدرم او شاعري دردآگاه و ژرفانديش بود و دريافت عميقي از اوضاع و احوال سرزمين خود داشت و با دانش و بينش عميقاش نه تنها معضلات را آشكار ساخت بلكه شيوه مداواي آنها را نيز ارايه داد. او آتشي در سرماي ظلمت برانگيخت كه هرگز خاموشي نگيرد. شعلههاي آن آتش كهن هنوز سر برميكشند. اگر هزاران كتاب پيرامون نامه حكيم توس فراهم آمده همه از آن آتشي است كه از ذات شاعر مايه گرفته است و او چنان ققنوسي خويش را خاكستر كرد تا از دل خاكسترش مدام ققنوسي بُرنا برآيد. نخستين جرقههاي نگارش اين كتاب در دوران تحصيل مؤلف و در دل كلاسي زده شد و نرم نرمك از آن آتش اهورايي بهره گرفت و فربه شد. اين نوزاد به هنگامهاي نطفهاش منعقد گشت كه كمتر كسي در حيطه هنر تئاتر به فرهنگ ملي روي خوش نشان ميداد. اما او دل سپرد، عاشق شد و پاي در راه نهاد كه سِكه سلطان نميخواست، صِله ارباب حضر را گدايي نميكرد، كه فقط مأمور به پاسخ قلب خويش بود.
|