جستجو براي:  در 
صفحه کلید فارسی
پ 1 2 3 4 5 6 7 8 9 0 Back Space
ض ص ث ق ف غ ع ه خ ح ج چ
ش س ي ب ل ا ت ن م ك گ
ظ ط ز ر ذ د ء و . , ژ
       جستجوی پیشرفته کتاب
  01/02/1403
نویسندگان   ناشران   بانک کتاب   فروشگاه
 
 
مدیریت مقالات > شاهنامه

بازگشتن اسفنديار نزد گشتاسپ
گروه: شاهنامه

اسفنديار پس از دريافت نامه تدارك بازگشت ديد، به سپاهيانش خواسته بخشيد و فرمود تا ده هزار از شتراني كه داغ ارجاسپ داشتند از كوه و دشت به دژ آوردند.

در گنج ارجاسپ را گشود و بر هزار شتر بار دينار و گنج بست و سيصد شتر ديبا و تخت و كلاه به همين گونه از مشك و عنبر و گوهر و پارچه هاي زر بفت و پرنيان و جامه ازهر كدام صد شتر بار كردند و براي خواهرانش عماريه هاي مجلل آراست. دو دختر و دو خواهر و مادر گريان و نالان ارجاسپ را همراهشان كرد و به سوي ايران فرستاد. آن گاه آتش در رويين دژ افكند و ديوارهايش را فرو ريخت و از همه بر و بوم چين و توران گرد برآورد.

سه پسر دلير او با سپاهشان از راه بيابان به ايران بازگشتند و اسفنديار از راه هفت خان نخجير كنان رفت تا در مرز ايران به پسران رسيد و از آن جايگاه با گنج و سپاه نزد گشتاسپ آمد.

چون آگاهي بازگشت دليران رسيد، شهر را آراستند و آذين بستند و مشك و عنبر افشاندند و هوا را آكنده از بوي خوش و آواز و رود و رامشگران كردند. گشتاسپ به بزم و شادي آراست و با بزرگان لشكر و كشور، موبدان و دانايان به پيشواز شتافتند. اسفنديار چون روي پدر را ديدي شادان او را در برگرفت، بر فر او آفرين خواند كه:

«بي تو مباد زمان و زمين».

از آنجا به كاخ شاه آمدند، در ايوان ها خان گستردند و مي خسروان در جام هاي بلور به گردش درآمد.

پسر خورد با شرم ياد پدر

پدر همچنان نيز ياد پسر

گشتاسپ از اسفنديار خواست تا آنچه در هفت خان گذشته بود را باز گويد اما اسفنديار به پدر گفت:«امروز دل به بزم و مي بسپار و فردا داستان را بشنو.»

قسمت قبل   قسمت بعد
راهنماي سايت
كتاب
مقالات
پيش از مرگ بايد خواند
گزارشات
جان کلام
نقد و ادبيات
تاريخ سينما
شاهنامه خوانی
داستان های کوتاه
امثال و ادبيات كهن
افسانه ها و فرهنگ توده
آی کتاب پلی است بین پدیدآورندگان
کتاب و خوانندگان آثارشان
پیگیری و سفارش تلفنی
88140837