جستجو براي:  در 
صفحه کلید فارسی
پ 1 2 3 4 5 6 7 8 9 0 Back Space
ض ص ث ق ف غ ع ه خ ح ج چ
ش س ي ب ل ا ت ن م ك گ
ظ ط ز ر ذ د ء و . , ژ
       جستجوی پیشرفته کتاب
  01/02/1403
نویسندگان   ناشران   بانک کتاب   فروشگاه
 
 
مدیریت مقالات > افسانه ها و فرهنگ توده

ادبيات و اساطير
گروه: افسانه ها و فرهنگ توده
نویسنده: حسن گوهر پور

نماد و اسطوره در يك تلقى عمومى و معناى دم دستى، هر روزه در زبان و به تبع آن در رفتار ما قابل مشاهده است.

بخش قابل توجهى از نشانه هايى كه ما در رفتارهاى جمعى مان از آن پيروى مى كنيم، نشانه هايى است كه به دليل تاريخى بودن شان به نماد و اسطوره بدل شده اند، البته اين نكته مهم حائز اهميت است كه تاريخى بودن، تنها دليل نماد بودن نيست، در هر حال زندگى انسان از بدو اجتماعى شدن با نماد درگير بوده است. شكل، تأويل و برداشت هاى مختلف از نمادها به لايه هاى اجتماعى، تاريخ تمدن، قوم شناسى فرهنگى، روانكاوى و روان شناسى، نقد هنر، تاريخ ادبيات و اديان و... وابسته است. به اين معنا كه نمادهاى مختلف ممكن است در گروه هاى متفاوت معنايى گاه همخوان و گاه مغاير و متفاوت داشته باشند.
اما در همه اين بافت ها «نماد» جزو اصلى ترين كهن الگوى ذهن بشر هميشه مطرح بوده و خواهد بود. اما ادبيات به دليل مكتوب كردن بخش اعظمى از گفتارهاى مردم عامه و به اصطلاح ادبيات شفاهى بسيارى از اين نمادپردازى ها و اسطوره ها را در خود پنهان دارد. «يونگ» در «انسان و سمبل هايش» معتقد است:
«تاريخ نمادگرايى نشان مى دهد كه هر چيزى مى تواند معناى نمادين پيدا كند، مانند اشياى طبيعى (سنگ ها، گياهان، حيوانات، انسان ها، كوه ها، دره ها، خورشيد، ماه، باد، آب، آتش) و يا آنچه دست ساز انسان است (مانند خانه، كشتى و يا حتى خودرو) و يا اشكال تجريدى (مانند اعداد، سه گوشه، چهارگوشه و دايره) در حقيقت، جهان و آنچه در اوست، يك نماد بالقوه است.
انسان با گرايش طبيعى كه به آفرينش نمادها دارد به گونه اى ناخودآگاه اشيا يا اشكال را تغيير مى دهد و بدين سان به آن ها اهميت روانى بسيار مهمى مى دهد تا حالتى هنرى يا مذهبى به خود بگيرند. تاريخ ما كه از گذشته بسيار دور همواره تنگاتنگ مذهب و هنر قرار داشته، نشان مى دهد براى نياكانمان پرمعنا بوده اند و آن ها را به هيجان درمى آورده اند». حال ادبيات با پيشينه اى كه دارد و با همخوانى و همخونى پنهان و آشكارايى كه با مردم و فرهنگ شفاهى آن ها دارد از قرار معلوم و براساس تحقيقات يكى از اساسى ترين و اصلى ترين ابزار انتقال اين نمادها به نسل هاى متفاوت انسانى بوده است.
ادبيات با جوهره اى كه دارد و با انديشه، تخيل و احساسى كه در سراسر خود جريان داده براحتى مى تواند انتقال دهنده اين فرايند مهم در نسل هاى انسانى باشد. به طور مثال حيواناتى كه در ادبيات كاربرد فراوان داشته اند بخشى از همين اسطوره پردازى و نمادگرايى هستند. «آداب و رسوم قبايل بدوى آفريقا در دوران كنونى مى تواند تا حدودى روشنگر مفهوم اين نمايه هاى اسرارآميز و بدون ترديد نمادين باشد.
در آئين آموزش اسرار مذهبى، در جمعيت هاى سرى و يا حتى در نظام پادشاهى اين قبايل، حيوانات و رفتن در قالب حيوانات نقش مهمى ايفا مى كند. در اين گونه موارد حيواناتى مانند شير يا پلنگ سلطان يا رئيس هستند». در واقع اگر به دقت نگاه كنيم هنوز هم در ادبيات شفاهى و فرهنگ عامه و در بخش هاى قابل توجهى از ادبيات مكتوب از اين نمادها استفاده مى شود و شاعران ما با استفاده از اين نمادپردازى ها براى خلق مفاهيم زنده در ذهن شان تلاش كرده اند. گاه اين نمادها كه در ادبيات شفاهى جايگاه محكمى يافته اند، آنقدر دم دستى و تكرارى شده اند كه انسان از يافتن پيشينه نمادين آن متعجب مى شود.
به عقيده دكتر ميرجلال الدين كزازى «يكى از كهن ترين مادر خدايان يا مابغان كه بازتاب و اثر آن پس از هزاران سال، هنوز بر فرهنگ هاى بزرگ ديده مى شود و برآمده از ميان رودان است «ناناى» نام دارد. واژه «ننه» در زبان فارسى، نيز «ناناى» در زبان هاى فرانسوى و انگليسى، «ننا» در اسپانيايى، همه واژگانى هستند كه گراميان مادينه را بدان ها مى خوانند از اين نام باستانى به يادگار مانده اند.
حتى واژگانى چون نى نى به معناى كودك يا ننو كه گونه اى گاهواره گياهى بوده است از اين ريشه برآمده اند زيرا كه با مادر در پيوندند.

اين نمادها و اساطير آن گونه كه شايسته آن هاست در سده هاى ۶ تا ۹ در ادبيات ايران بازنمود داشته اند، به طور نمونه ، خاقانى بسيار عالى و اعلا از اين گونه است، ناصرخسرو، خيام، عطار و حتى حافظ به اين موارد اعتنا داشته اند. امهات چارگانه در نظر كمتر شاعرى يا شايد بهتر است بگويم كم مى يابيم شاعرى را كه از آب، باد، خاك و آتش و اخلاط اين ها سخنى نگفته باشد.
در واقع نمادپردازى و توجه به اسطوره جزء جدا ناشدنى ادبيات است، حتى در آثار ديگر فرهنگ ها هم همين گونه است، «اوليس» در «الياد و اوديسه» سراسر با چنين نمادهايى درگير است، نمادهايى كه سراسر اين ۲ اثر جاودانه را در خود فروبرده اند. شايد اشاره به اين نكته خالى از لطف نباشد كه بسيارى از رفتارهاى عمومى روزمره ما همان طور كه پيش تر هم آمد جنبه نمادپردازى و اسطوره اى داشته باشد كه ابتدا با فرهنگ و ادب شفاهى انتقال يافته و سپس با ادب مكتوب به مخاطب رسيده است.
از «جفت بودن كفش» به معناى سفر كردن تا «آب پشت سر مسافر ريختن» نمونه هايى از اين حوزه اند. نمادپردازى و اسطوره پردازى در اثر ديگر ادب پارسى «شاهنامه فردوسى» نمود نمايان ترى دارد. اين اثر در درجه نخست اهميت خود اين نكته را دارد كه توانسته بسيارى از عادت هاى نمادين ايرانيان را در عهد باستان تا دوران معاصر خودش به ثبت رسانده و بازگو كند. عادت هايى كه كمتر متنى با اين حجم به آن پرداخته است.
در اين اثر از ستاره شناسى و تأثير اختران بر سرنوشت انسان سخن رانده شده تا پولادين شدن انسان به دلايل مابعدالطبيعى. اين ويژگى در يك اثر حماسى در ادبيات ما كم نظير است. نمادها در شاهنامه فردوسى به قدرى در تاروپود اثر تنيده شده اند كه گاه باورپذير بودن آن ها براى ذهن چندان غريب نمى نمايد. به عقيده «گوستاويونگ»؛ «اسطوره قهرمان رايج ترين و شناخته شده ترين اسطوره هاست، و ما آن را در اساطير قديم يونان و روم در قرون وسطى، در خاور دور، در ميان قبايل بدوى كنونى مى يابيم و در خواب هاى ما هم پديدار مى شود. اسطوره داراى جاذبه اى فريبنده است و اگرچه كمتر به چشم مى آيد، اما اهميت روانى بسيار دارد.
هرچند اسطوره ها در جزئيات بسيار متفاوتند، اما هر چه بيشتر موشكافى كنيم بيشتر متوجه مى شويم كه ساختارشان شبيه يكديگر است وگرچه توسط افراد يا گروه هايى كه هيچ گونه رابطه مستقيم فرهنگى با يكديگر نداشته اند آفريده شده اند. اما همگى الگويى جهانى و مشابه دارند، مانند قبايل آفريقايى و بوميان آمريكاى شمالى، يونانيان و «اينكاها» ما همواره داستان هاى مشابهى درباره تولد معجزه آسا، اما مبهم قهرمان مى شنويم و شواهدى كه حكايت از نيروى فوق بشرى، زودرس، رشد سريع در قدرت گرفتن و والا شدن، مبارزه پيروزمندانه عليه نيروهاى اهريمنى، گرفتار غرور شدن و افول زودهنگام بر اثر خيانت يا فداكارى قهرمانانه اى كه به مرگ وى انجاميده، دارند».
اين گونه است كه ادبيات و اسطوره يا نماد در يكديگر تنيده شده اند. «نورتروپ فراى» منتقد ادبى؛ اسطوره را شالوده ساختارى ادبيات مى داند و گونه اى «رتوريك» اسطوره شناسى را عرضه مى كند كه به دستور زبان بيان ادبى «تزوتان تودورف» شباهت دارد.
مجموعه اى از اسطوره هاى سنتى يك فرهنگ خاص، اساطير آن فرهنگ را مى سازد. اين اساطير توصيف ها و تبيين هايى درباره منشأ جهان به دست مى دهند و به شيوه خاص خود توضيح مى دهند كه چرا جهان آن گونه بوده و چرا دگرگون شده و چرا برخى وقايع رخ داده اند. انسان هاى متعلق به يك فرهنگ يا جامعه اى خاص از طريق داستان هاى اجدادى يا اسطوره ها ياد مى گيرند كه چگونه زندگى كنند و چه معناهايى به زندگى شان بدهند. از آنجا كه بسيارى از نويسندگان در كارشان از داستان هاى كهن يا اسطوره هاى فرهنگ خود يا فرهنگ هاى ديگر بهره مى گيرند، اسطوره به صورت يك داستان قدرتمند در ادبيات ظاهر مى شود» همان گونه كه مى دانيم نماد و اسطوره جهانى پر از استعاره به ادبيات مى دهد، جهانى كه ادبيات با آن مى تواند آرمانشهرى بيافريند و خوانندگانش را ساكنان آن آرمانشهر كند.
جهان اسطوره جهانى است كه در آن امكان وقوع هر پديده اى وجود دارد و اين امكان، ادبيات را به عمقى از تأثيرپذيرى مى رساند كه غيرقابل باور است. پرداختن به نماد و اسطوره براى ادبيات امرى گريزناپذير است چرا كه غناى ادب بويژه در ادب پارسى، منوط به تمدن و فرهنگى است كه ريشه هاى چند هزار ساله دارد و ريشه ادب پارسى به صورت مكتوب يك دهم اين تاريخ هم به شمار نمى آيد (اگرچه ادب شفاهى از تاريخ ديرينه ترى برخوردار است).
در مقدمه كتاب فرهنگ مصور نمادهاى سنتى آمده است؛ «مطالعه نماد، فقط يك تبحر نيست، نماد با خودشناسى انسان مربوط است. نماد يكى از ابزارهاى معرفت و كهن ترين و بنيادى ترين روش بيان محسوب مى شود ابزارى كه موجب آشكار شدن مفاهيمى مى گردد كه به صورت ديگرى قابل بيان نيستند». در واقع نمادها زبان بيانى تمدن ها به شمار مى روند و با حضور آن هاست كه تمدنى بارور يا فقير قابل تصور است، اما «نمادها نه فقط جهانى هستند بلكه در طول اعصار باقى مانده و تا به امروز رسيده اند، آن ها در خطوط متعارف انديشه قرون و رؤياهاى نژادى شمول يافته اند. نماد تخيل ما را برمى انگيزد و ما را به اقاليم بى كلام انديشه رهبرى مى كند. اين انديشه از آن خود فرد نيست، نماد نمى تواند به طور غيرطبيعى براى بيان خواسته ها و افكار شخصى به وجود آيد.
نماد از خود فراتر مى رود و جهانى مى شود و جزو ذات حيات معنوى است نماد چه برونى باشد چه پست، بيانى حقيقى و تعالى است كه به هيأت نماد درآمده است». پس نمادگرايى يكى از اساسى ترين دغدغه هاى بشر بوده كه اگرچه آگاهانه آن را نساخته و در ذهن نپرورانده، اما هميشه پس پشت ذهنش رخنه كرده است. در ادامه اين متن ما به برخى از نمادهايى كه در ادبيات و فرهنگ پارسى بسيار از آن ها نام برده شده، اشاره مى كنيم، نمادهايى كه نه تنها براى تمدن ما داراى شناسنامه است، بلكه در فرهنگ ها و تمدن هاى ديگر ملل هم داراى قواعد و شناسنامه است.
جهان اسطوره اى جهانى است كه نمادهاى سازنده آن در ضمير ناخودآگاه آفرينندگانش مشتركند، اشتراكات اين نمادها به قدرى است كه در نمودهاى بصرى آن هم مشترك است. در اين معنا نقاشى، طراحى، ادبيات، تئاتر، موسيقى و سينما از نشانه هايى سود مى برد كه در بيشتر ملت ها با كمى تفاوت در معنا، آفريده شده است.
آب: يكى از عناصر اربعه است، اين عنصر در كهن الگوها منشأ همه مخلوقات است و به قول افلاطون مايعى است كه همه چيز را محقق مى سازد. آب ها نماد مادر كوير هستند و تولد، اصل مؤنث و بارورى را تداعى مى كند. همين طور شيره حيات است و با خشكسالى در تضاد. آب و آتش ۲ عنصرى هستند كه با هم متفاوتند، اما سرانجام در هم نفوذ مى كنند و با هم آميخته مى شوند.
اما در «اسلام» اين گونه نيست. آب در اين مرتبه به معناى شفقت، معرفت باطنى، تطهير و زندگى است، آب در اسطوره هاى اسلامى وقتى قرار است به شكل چشمه يا باران بروز كند در معناى تطهير خواهد بود. اما آب براى «ايرانى هاى» باستان هم نيرويى شمسى بوده و هم نيرويى قمرى كه آغاز هستى به نوعى با آن شكل گرفته يا قسمتى از آن بوده است.
«بودايى» ها تغيير پيوسته جهان عينى و عبور از چشم را نماد عبور از دنياى وهم مى داند. «مصرى» هاى باستان آب را نماد تولد، باز زايى و رشد مى دانستند. آتش: آتش بيشتر در معناى تجديد حيات است. استحاله، ديگرى شدن با تكامل از آن جايى كه نابود كننده دروغ و جهل و وهم و مرگ نيز سوزاننده ناپاكى هستند، مظهر حقيقت و معرفت به شمار مى روند. در تمدن اسلامى آتش و شعله نشان از نور و گرما و دو نرخ دارد، و در تمدن بودايى نشان خرد كه همه نادانى ها را مى سوزاند، است.
چينى ها آتش را خطر، خشم، سبعيت ، سرعت تعبير مى كنند. و در ايران باستان علاوه بر مركز مقدس و نيرويى شمسى تداعى كننده نظم و قانون نيز هست.

مسيحيان آتش را حميت مذهبى و شهادت تعبير مى كنند و مصرى ها آتش را نماد وحى مى دانند. اگر در آئين هندو نظرى بيندازيم خواهيم فهميد كه نور و معرفت متعالى، انرژى حياتى خرد در ضمن آتش باقواى ويرانگرى، رهانندگى و بازآفرينى كه در سلطه شيوا (Siva) هستند با آتش يكى دانسته شده است. ذكر اين نكته خالى از لطف نيست كه فيثا غورث هم به آتش به عنوان يك عنصر بى توجه نبوده است.
باد: باد نماد بى ثباتى و بى استحكامى است. از سويى ديگر مترادف با روح و جوهر روحى در نظر گرفته شده است. در سنت اوستايى در ايران باستان، باد نقش پشتيبان جهان و تنظيم كننده توازن جهانى و اخلاقى را برعهده داشته است. در ميان يونانيان، بادها خدايان آشفته و سراسيمه اى هستند كه در عمق غارهاى جزاير آيولوسى منزل دارند. وقتى باد در رؤيا ديده مى شود نويد اين دارد كه پديده اى مهم در شرف وقوع است. باد، تداعى كننده روح و دم حياتى عالم است.
خاك: برخى حتى آن را مادة المواد ايجاد كننده هستى دانسته اند، اما بيشتر اساطير و فرهنگ هاى شفاهى از آن با عنوان «زمين مادر» و سفره اى كه همه در آن روزى مى خورند، نام برده اند. خاك روزى مردم را از درونش بيرون مى ريزد. كوه: يكى ديگر از اشكال اساطيرى و نمادهايى كه در ادبيات و اسطوره باز نمود هاى فراوانى داشته «كوه» است. كوه در شكل نمادينش مركز جهان فرض شده است كه از ميان آن محور قطبى عبور مى كند.
كوه نماد پايدارى، ابديت، استحكام و سكون است، قلل كوه ها، خورشيد، باران وايزدان تندر را تداعى مى كنند. از لحاظ معنوى قلل كوه مظهر قلمرو عقل مطلق است: زيارت كوه مقدس نماد آرزو، دورى از هوس هاى دنيوى، دستيابى به قلمروهاى عالى و صعود از جزئى و محدود به كلى و نامحدود است. كوه هايى يكه دو قله هم دارند جايگاه ايزدان شمسى اند.
درخت: درخت، تركيب آسمان و زمين و آب و زندگى پوياست كه در تقابل با سنگ و حيات ساكن قرار دارد. در فرهنگ نمادها آمده است درخت در وسط، سر جهان را به هم وصل مى كند و تا حد امكان بين آنها ارتباط برقرار مى كند، همچنين نيروى شمسى را قابل دسترسى مى كند. درخت نماد اصل مؤنث و جنبه روزى دهى و پناهندگى و حفاظت مادر كبير است، او نيز آب هاى بيكران را كنترل مى كند. درخت هميشه سبز و مظهر زندگى ابدى نيز هست، روح ناميرا و بى مرگى هميشه در آن جريان دارد. درخت برگريز هم نمايانگر دنياست كه دارد پوست عوض مى كند و نو مى شود.
شاهين: يكى ديگر از نمادهاى رايج در فرهنگ شفاهى و مكتوب سرزمين ما «شاهين» است. شاهين نماد درون نگرى، پيروزى، تكبر، اصل روحانى، رهايى از بندگى، اقتدار و قدرت از جمله ويژگى هايى هستند كه «شاهين» آنها را تداعى مى كند در فرهنگ نمادهاى سنتى آمده است: در تمدن اسكانديناوى معتقدند شاهين مظهر خرد است و روى درخت «ايگ دراسيل» ديده مى شود و به مفهوم نورى است كه با مار تاريكى مى ستيزد. رومى ها شاهين را مظهر امپراتورى، فروتنى، پيروزى و دقت مى دانستند. سومرى ها هم آن را نماد قدرت و علم مطلق مى دانستند.
كژدم: يكى ديگر از نمادها كژدم است. كژدم تداعى گر مرگ، ويرانگرى و مصيبت است. سومرى ها و سامى ها كژدم را نگهبانان دروازه خورشيد و كوهستان هاى شرق مى دانستند و عبرى ها آن را نماد زهر و مرگ. مصرى ها معتقد بودند، كژدم نشانه اى است براى هوس انگيزى.
اين نمادها تعداد بسيار اندك و قليلى از انبوهى اساطير و نمادهايى است كه در فرهنگ شفاهى و مكتوب ملت ها سال هاست در حال زيستن است. اين نمادها با حضور در ادبيات و هنر ملت ها اين دستاوردهاى انسان را دستاويز مناسب براى زيستن مى كند. اين نماد ها وقتى در ادبيات مى آيند عمقى در اثر ايجاد مى كنند كه كمتر كسى مى تواند آن را ناديده بگيرد .
نمادها شكل هايى هميشه زنده هستند كه پويايى خود را وقتى بيشتر جلوه گر مى كنند كه در دوره اى ميزان استفاده از آنها افزايش يافته باشد.
ادبيات يكى از مأمن هاى هميشگى اسطوره و نمادهايى است كه امروز كمتر به آن توجه مى شود.

   
راهنماي سايت
كتاب
مقالات
پيش از مرگ بايد خواند
گزارشات
جان کلام
نقد و ادبيات
تاريخ سينما
شاهنامه خوانی
داستان های کوتاه
امثال و ادبيات كهن
افسانه ها و فرهنگ توده
آی کتاب پلی است بین پدیدآورندگان
کتاب و خوانندگان آثارشان
پیگیری و سفارش تلفنی
88140837