جستجو براي:  در 
صفحه کلید فارسی
پ 1 2 3 4 5 6 7 8 9 0 Back Space
ض ص ث ق ف غ ع ه خ ح ج چ
ش س ي ب ل ا ت ن م ك گ
ظ ط ز ر ذ د ء و . , ژ
       جستجوی پیشرفته کتاب
  01/02/1403
نویسندگان   ناشران   بانک کتاب   فروشگاه
 
 
مدیریت مقالات > شاهنامه

پند دادن كتايون اسفنديار را
گروه: شاهنامه

كتايون با چشماني اشكبار نزد اسفنديار آمد و گفت:«پسرم، از بهمن شنيدم كه به زابلستان مي روي تا رستم زال خداوند گرز و شمشير را به بند آوري. فرزندم، پند مادر را بشنو و خود را براي پادشاهي در بلا ميفكن و به جنگ پيلتني كه جگر گاه ديو سفيد را دريده، فرزند يلش سهراب را در رزم كشته و به خون سياوش درياي خون به پا كرده مشتاب. نفرين بر اين تاج و تخت و اين كشتار و تاراج باد. پدرت پير شده اما تو جواني و همه چشمها به سوي تست.»



مرا خاكسار دو گيتي مكن


از اين مهربان مام بشنو سخن



اسفنديار پاسخ داد:«مادر مهربانم، آنچه از رستم و هنرهايش گفتي سراسر درست است و خود نيك مي دانم كه پهلواني چون پيلتن سزاوار بند و چنين بدي شايسته شاه نيست.

اما چكنم كه ياراي سرپيچي از فرمان و دل بريدن از اين دستگاه و پادشاهي را ندارم. رستم نيز اگر به فرمان من تن دهد، هرگز از من تلخي نخواهد ديد. اما اگر بناست زمانم در زابلستان سرآيد، بي گمان اخترم مرا به آن سو مي كشد.»
مادر، خون از ديده باريد و موي از سر كند كه:«تو جان خود را به دست گرفته اي و به جنگ پيلتن مي روي.

آخر پهلوان پيرانه سر چگونه تن به سرزنش خواهد داد و دست بسته به فرمان تو خواهد شد. او نه فرمان و نه بند و نه پند مرا خواهد پذيرفت. بدرود پسرم، كه من از بد روزگار بيمناكم» اسفنديار با دلي پر درد از پيش مادر بازگشت و او را اشكبار بر جاي نهاد.

قسمت قبل   قسمت بعد
راهنماي سايت
كتاب
مقالات
پيش از مرگ بايد خواند
گزارشات
جان کلام
نقد و ادبيات
تاريخ سينما
شاهنامه خوانی
داستان های کوتاه
امثال و ادبيات كهن
افسانه ها و فرهنگ توده
آی کتاب پلی است بین پدیدآورندگان
کتاب و خوانندگان آثارشان
پیگیری و سفارش تلفنی
88140837