دو مرد: يكي چيني و ديگري فرانسوي. مرض و شكست در تمام وجودشان رخنه كرده است. هر دو براي مردن به «هنگ كنگ» آمده اند و در يكي از «هتل- عشرتسرا»هاي آن اقامت گزيده اند... «از مقدمه كتاب» آن وقت، «ژان شرالف» بي مقدمه: - چرا پذيرفتيد كه به اينجا بياييد؟ آقاي «ليو» به آرامي جواب مي دهد: - من حق انتخاب كردن نداشتم. آنها مرا اخراج كردند. - علي رغم همه آنچه... - بله. آن چيزها ديگر بحساب نمي آمدند. - حق با آنها بود. من چي شده بودم؟ من حالا چي هستم (خنده اي كوتاه) يكي تقريباً مثل شما! بلي، ژان شرال فرانسوي و ليوي چيني هر دو مثل هم شده بودند ولي در دو زمينه متفاوت و بدو گونه رويارو. ژان شرال، در مبارزه سياسي (جنگ بين المللي اسپانيا و نهضت مقاومت فرانسه) شكست خورد. نااميدي از «مردان مبارز» او را بسوي «زنان متفنن» كشاند. اين دو دنيا با هم فاصه زيادي داشتند- هنر نويسندگي در اين فضاي بحراني مه آلود، پيوندي شد. بين يك پرتگاه و يك كوره راه پلي از طناب بسته شد و اين پل در فاصله بسيار كوتاهي از كوره راه، گسست. ژان شرال خود را به كوره راه پرت كرد و ديگر، كوره راه براي او پناهگاه بود... بدينسان، «ژان شرال» در دنيائي غوطه خورد كه اهليت آنرا نداشت. «ناتواني جسمي» لاجرم او را به ناتواني مهلكتري سوق داد و توانائي نوشتن را از وي گرفت. او در منتهاي اين ناتواني شوم به زمره نويسندگاني پيوست كه دو راه بيشتر ندارند؛ يا بايد با سايه خود حكايت كنند و يا در جلد قهرمانان اثرهايشان درآيند... و لاجرم، او و «ليوي چيني» كه از انتخاب چيزهاي مثبت (بنظر خودشان) وامانده بودند، براي نجات روح محروم از انتخاب، گزيري جز گزينش چيزهاي منفي نداشتند.- آنها مهاجر دنيائي شدند پر از پوسيدگي، تخدير، تحميق، فحشا. و سرانجام قويترين منفي ها و لذيذترين انتخابها يعني مرگ. دو شخصيت در زير يك پوشش مشترك- اما در زير اين سقف، تابشها و جريانها متفاوت است. مرد چيني كه هياهوي بسيار گريخته، نيازي بحرف زدن ندارد، و مرد فرانسوي كه فراري فضاهاي بسته و آرام كافه هاي تنگ و سواحل بظاهر گسترده و در نهان بسي محدود است، ميخواهد پهنه جولاني بجويد. اين پهنه براي حرف زدن است و او در طلب گوشي شنوا و پرحوصله است. «شرال» بجاي قلم خشكش، زبان خيس خود را بكار گرفته است و پي در پي مجال مي آفريند كه به گذشته اش برگردد و صحنه هاي آنرا باز گويد، و «ليو» علي رغم پختگي و خونسردي موذيانه اش، در اين كار او را ياوري ميكند.- هر بار كه مجال حرف براي آقاي «شرال» دست ميدهد، پرده ها را پشت هم پاره ميكند و پيش ميرود. در اينجا لازم است برگرديم بمقدمه كتاب. آنجا كه «پياتيه» ميگويد: «بازي «گو» بازي بسيار زيركانه ايست و دام گستردن و غافلگير كردن از خصايص بارز آنست. رمان نيز پابپاي اين بازي پيش ميرود.»
|