جستجو براي:  در 
صفحه کلید فارسی
پ 1 2 3 4 5 6 7 8 9 0 Back Space
ض ص ث ق ف غ ع ه خ ح ج چ
ش س ي ب ل ا ت ن م ك گ
ظ ط ز ر ذ د ء و . , ژ
       جستجوی پیشرفته کتاب
  09/01/1403
نویسندگان   ناشران   بانک کتاب   فروشگاه
 
 
مدیریت مقالات > داستان كوتاه

دانه ارزن
گروه: داستان كوتاه

باد گرم ملايمي بلند شد و خوشه هاي ارزن را تكان داد. از خوشه پردانه اي كه بروي زمين خم شده بود ارزن زردرنگي كنده شد و به روي زمين افتاد.
دانه ارزن به زمين گفت:
- اگرترا ناراحت كردم تقصير باد بود كه بلند شد و مرا كند و به روي تو انداخت.
زمين جواب داد: اهميتي ندارد، من ضربه هاي خيلي خيلي محكم تري هم خورده ام.
دانه ارزن همان طور روي زمين ماند و ماند و آه عميقي كشيد.
زمين از او پرسيد: چرا اين طور آه مي كشي؟
ارزن گفت: براي اين آه مي كشم كه بال ندارم.
زمين گفت: اگر بال داشتي چه كار مي كردي؟
ارزن جواب داد: اگر بال داشتم پرواز مي كردم و به جاي ديگري مي رفتم و باعث زحمت تو نمي شدم.
زمين خنديد، بدجوري هم خنديد.
دانه ارزن كه ناراحت شده بود گفت: براي چه مي خندي؟
زمين جواب داد: به عقل تو مي خندم! اين گاوميش را كه دارد مي آيد مي بيني؟ او براي من سنگين نيست. آن وقت تو از خودت صحبت مي كني؟ احمق كوچولو، خوب مرا خنداندي.
دانه ارزن سر بالا كرد و گاوميش را ديد. چقدر بزرگ و سياه بود. چه شاخ هائي داشت. با زحمت قدم بر مي داشت.
دانه ارزن كه مي خواست خودش را مهم نشان بدهد گفت:
- او كه سنگين تر از من نيست.

زمين باز خنديد و اين بار از بس خنده اش بلند و از ته دل بود به خودش مي پيچيد. آن وقت گفت:
- عزيز دردانه، از تو سنگين تر نيست؟
گاوميش رو به زمين كرد و گفت: چه شده كه اين طور مي خندي؟ نزديك است مرا به زمين بيندازي...
زمين گفت: اين جا دانه ارزني هست كه مرا مي خنداند. او مي گويد مثل تو سنگين است.
گاوميش گفت: اين دانه كجاست؟ مي خواهم او را ببينم.
زمين گفت: اين جاست، اين طرف.
گاوميش پوزه اش را بروي زمين خم كرد و گفت: - كجائي دانه كوچك؟
دانه ارزن با صدائي كه مثل صداي يك پشه ضعيف بود گفت:
- من اين جا هستم، مگر كوري كه مرا نمي بيني؟ من دانه اي هستم بدرشتي يك كوه.
گاوميش چشم گرداند نور سياهيدر چشمش بود. بعد تند نفس كشيد نفس تند او دانه را از جا بلند كرد و به داخل لانه مورچه ها انداخت. دانه وقتي كه آنجا آرام گرفت گفت:
- چه خوب شد كه اين باد تند بلند شد والا عصباني مي شدم و مثل ماشين هاي جاده صاف كن مي غلتيدم و اين گاوميش بي مزه را له مي كردم.

   
راهنماي سايت
كتاب
مقالات
پيش از مرگ بايد خواند
گزارشات
جان کلام
نقد و ادبيات
تاريخ سينما
شاهنامه خوانی
داستان های کوتاه
امثال و ادبيات كهن
افسانه ها و فرهنگ توده
آی کتاب پلی است بین پدیدآورندگان
کتاب و خوانندگان آثارشان
پیگیری و سفارش تلفنی
88140837