جستجو براي:  در 
صفحه کلید فارسی
پ 1 2 3 4 5 6 7 8 9 0 Back Space
ض ص ث ق ف غ ع ه خ ح ج چ
ش س ي ب ل ا ت ن م ك گ
ظ ط ز ر ذ د ء و . , ژ
       جستجوی پیشرفته کتاب
  04/02/1403
نویسندگان   ناشران   بانک کتاب   فروشگاه
 
 
مدیریت مقالات > گزارشات

داستان هاي عامه پسند
گروه: گزارشات
نویسنده: مترجم : شيلا ساسانى نيا

به مناسبت مرگ سيدنى شلدون

به مناسبت مرگ سيدنى شلدون، نويسنده كتاب هاى پر فروش آمريكايى كه رمان هاى جذابش، فيلمنامه هاى همه پسندش و نمايش هاى پربيننده اش او را به شخصيتى ماندگار در برادوى و هاليوود تبديل كرد.


هدف نهايى و آرمانى بسيارى از نويسندگان، پرفروش شدن آثارشان است، اما براى عده معدودى ديگر موفقيت در برادوى، هاليوود و تلويزيون مى تواند همانقدر شيرين و لذت بخش باشد كه نوشتن رمان هاى پر خواننده. در مورد سيدنى شلدون كه در ۸۹ سالگى و پس از فتح قله هاى هر چهار عرصه درگذشت، نيز همين حقيقت مصداق داشت. در ۵۰ سالگى يعنى پس از گذشت ۲۰ سال از دريافت نخستين اسكارش براى نوشتن بهترين فيلمنامه اوريژينال«The Bachelor and The Bobby-Soxer» بود كه او نخستين رمان موفقش را به رشته تحرير درآورد.

در آن زمان ۶ نمايش از او در برادوى بر روى صحنه رفته بود و در سال ،۱۹۷۰ وقتى كه نخستين كتابش را به بازار داد يكى از ۳ مجموعه فيلم هاى تلويزيونى اش هر هفته از تلويزيون آمريكا پخش مى شدند. اگر چه چيپ واژه اى است كه نخبگان دنياى ادبيات در انتقاد از آثار او به كار گرفته اند اما او خود زمانى گفته بود: من براى منتقدان نمى نويسم، براى خواننده ها مى نويسم. آثار شلدون در شمارگان ميليونى در كشورهاى مختلف به فروش رسيده اند و همين محبوب بودن او را نزد عوام و خواننده هايى كه به او ارادت خاصى دارند، ثابت مى كند.


نام شلدون به كتاب ركوردجهانى گينس راه يافته است و اين نه فقط به دليل ترجمه آثارش به بيشترين تعداد زبان ها در دنياست بلكه همچنين براى شمارگان بالاى آنهاست كه به ۳۰۰ ميليون نسخه مى رسند. او همچنين تنها نويسنده اى است كه ۳ جايزه معتبر يعنى يك اسكار براى فيلم «...The Bachelor» در سال ۱۹۴۷ و با بازى كرى گرانت، سرلى تمپل، يك جايزه تونى براى نمايش موفق «كله سرخ» در برادوى و يك جايزه ادگارآلن پو براى نوشتن رمان هاى معمايى- پليسى را در كارنامه حرفه اى اش دارد. شلدون پس از موفقيت نخستين رمانش با نام «صورت عريان» ۱۷ رمان ديگر نوشت كه همگى آنها به فهرست پرفروش ترين آثار داستانى نيويورك تايمز راه يافتند و حتى برخى از آنها بر صدر جدول نشستند.

نخستين اثر پرفروش شلدون در فهرست نيويورك تايمز دومين رمان او با نام «روى ديگر نيمه شب» (۱۹۷۴) بود و به دنبال آنها رمان هاى پر خواننده ديگرى همچون ردخون (۱۹۷۷)، «اگر فردا بيايد» (۱۹۸۶)، شن هاى زمان (۱۹۸۸)، هيچ چيز تا ابد نمى ماند (۱۹۹۴)، «آسمان در حال فروپاشى است» (۲۰۰۰) و «آيا از تاريكى مى ترسى» است كه در سال ۲۰۰۴ به بازار آمد و شلدون آن را در ۸۸ سالگى خود نوشت. بيشتر رمان هاى او فضاسازى هاى خارق العاده، روايت هاى پويا و پلات هاى در هم پيچيده اى داشتند كه در اغلب آنها زنان پر صلابت و با اراده در دنياى خشن و مردانه سربلند بيرون مى آمدند و همين بر جذابيت آثارش نزد زنان كه بيشترين خوانندگان آثارش را تشكيل مى دادند، مى افزود.

شلدون در مصاحبه اى گفته بود: «در دنياى واقعى نه زنان و نه مردان، هيچ كدام كليشه اى نيستند. در نتيجه درباره زنانى مى نويسم كه سر سخت اند، قاطع اند، حكمفرمانى مى كنند، سلطه جوهستند و درباره مردانى كه در نقطه مقابل ضعيف اند، بى رحم اند و اسير اميال نفسانى خوداند، اين دنيا بيشتر از آنچه كه ما فكر مى كنيم پيچيده است و آكنده از شخصيت هاى پيچيده است و اين سورى است براى نويسندگان!» او درباره حضور زنان در آثارش افزوده بود «دوست دارم درباره زنانى بنويسم كه با استعداد و توانا هستند، اما مهم تر از همه براى لطافت روح زنانه خود اهميت قائل اند.»


موفقيت شلدون ثروت و رفاه بى شائبه اى براى او به ارمغان آورد. او به بيش از ۹۰ كشور دنيا سفر كرد، خانه اند رولويد وبر، آهنگساز معروف، را در لندن خريد و سپس فروخت و آثارپرفروش خود را در يك خانه ويلايى بسيار زيبا و مجلل برفراز يك تپه كه مشرف به «بلوار سانست» بود به رشته تحرير در آورد و براى خود يك آشپز مخصوص فرانسوى داشت. او تنيس يا گلف بازى نمى كرد، اما در عوض روزانه ۹ ساعت از وقت خود را صرف خواندن كتاب هايش براى يك حروفچين مى كرد وسپس بارها نسخه حروفچينى شده را مى خواند و ويراستارى مى كرد. عشق و علاقه او به كارش آنچنان بود كه سال ها پيش وقتى حريقى در نزديكى محل سكونت او و همسرش رخ داده بود و پليس از آنها و همسايگان خواست تا خانه هاى خود را ترك كنند و اقلام مورد نياز خود را بر دارند او به برداشتن چندين بسته كاغذ و تعدادى خودكار بسنده كرد و درباره انگيزه خود از اين كار گفت: «مى دانستم كه ممكن است ما را در يك متل سكنى دهند و من بايد به نوشتن ادامه مى دادم.

در نتيجه همه آن چيزهاى باارزش را در خانه گذاشتم و فقط كاغذ و خودكارم را برداشتم. نويسندگى اين چنين با من عجين شده است.» اگر چه سن و سالش بالاست ولى همواره از فناورى و ابزارهاى مدرن در حرفه نويسندگى استقبال مى كرد، اگر چه تنها به هنگام نوشتن هجدهمين رمانش «آيا از تاريكى مى ترسى» (۲۰۰۴) بود كه او به مزاياى بى شمار استفاده از كامپيوتر پى برد. او همان موقع گفته بود: «پيش تر از كامپيوتر براى كارهاى تحقيقاتى استفاده نكرده بودم، اما اين بار از كار با نرم افزارى كه يك دايرة المعارف حجيم را اين چنين در دسترس مى ساخت حيرت زده شدم. او در اين رمان به برخى از اكتشافات شخصى اش از دنياى روبه رشد فناورى اشاره كرده است.




سيدنى شلدون كه با نام واقعى «سيدنى سككتل» در سال ۱۹۱۷ در شيكاگو به دنيا آمد پسر فروشنده اى بود كه «در سرتاسر زندگيش هرگز يك كتاب هم نخواند» و بعد ها خود را به عنوان «تنها عضو خانواده اش كه دبيرستان را تمام كرد» توصيف كرد. او نخستين اثر ادبى اش را كه يك شعر بود در ۱۰ سالگى فروخت و موفق به كسب بورسيه افتخارى براى تحصيل در دانشگاه نورت وسترن شد، اما فقر و افسردگى روحى او را به ترك تحصيل و انصراف از دانشگاه وا داشت.

او پس از چند ماه به فروشندگى بليت تئاتر و سپس فروشندگى كفش روى آورد و سپس در يك كلوب موسيقى مشغول به كار شد. مدير برنامه يكى از گروه هاى موسيقى در شيكاگو از يكى از ترانه هاى او استقبال كرد و آن را خريد و همين سكوى پرتابى براى «سيدنى جوان» شد تا موفقيت خود را درعرصه ترانه نويسى بيازمايد. او براى نوشتن ترانه راهى نيويورك شد، اما جاذبه هاى اين شهر بويژه سينما او را به هاليوود هدايت كرد و در آنجا بود كه جذب استوديوى فيلمسازى يونيورسال شد. شلدون گفته بود: «اين فيلم ها را هر روز مى ديدم، با همه اين بازيگران جذابى كه براى مردم آن زمان ستاره بودند: كرى گرانت، جودى گارلند، كلارك گيبل و آنها چنان زندگى هيجان انگيز و باشكوهى داشتند كه دوست داشتم جزئى از آن باشم.»


او خيلى زود به فيلمنامه نويسى روى آورد و براى گيرايى آنها از تكنيك هاى خاصى استفاده مى كرد كه بعدها به شباهت آنها با تكنيك هاى رمان نويسى اش اشاره كرد. او در مورد آن گفته بود: «همان تكنيك سريال هاى قديمى كه شنبه ها بعدازظهر پخش مى شد. در پايان هر فصل مردك را بين زمين و هوا روى قله كه معلق نگه دار».


شلدون به همراه يكى از شركاى فيلمنامه نويسى اش «بن رابرتز» فيلمنامه هاى چندين فيلم همچون «قهرمان قرضى» (۱۹۴۱) و... را نوشتند كه شلدون بعدها درباره آنها گفته بود: «نمى توانم آنها را فيلم هاى درجه B بنامم. آنها فيلم هاى درجه z بودند، اما براى همان ها هم به ما پول دادند و از كار ما تجليل شد. ما حرفه اى بوديم. براى فيلم «The carter case» (۱۹۴۲) شلدون و رابرتز براى مطرح كردن يكى از چهره هاى منفى كه كمترين شكى به آن مى شد به توافق رسيدند و حاصل كار درخشان بود. شلدون براى مدت كوتاهى در نيروى هوايى ارتش آمريكا در جريان جنگ جهانى دوم خدمت كرد، اما در نهايت مرخص شد و دوباره همكارى خود را با رابرتز براى نوشتن نمايشنامه هايى براى برادوى آغاز كرد. در بازگشت به هاليوود او با نوشتن فيلمنامه اوريژينال«The Bachelor and The Bobby-Soxer»(۱۹۴۷) به شهرتى فراگير دست يافت و به همين واسطه اسكارى را در عرصه سينما دريافت كرد.

او سپس به نوشتن فيلمنامه و همچنين نمايشنامه براى چندين موزيكال روى آورد كه با استقبال مواجه شدند. موفقيت شلدون در سينما هم با برنامه هاى شوپتى دوك (۶۶-۱۹۶۳) و «I Dream of Jeannie» (۱۹۷۰-۱۹۶۵) بود. داستان اين مجموعه درباره فضانوردى بود كه سر از يك سرزمين بى آب و علف درمى آورد و پيامى را در يك بطرى مى يابد. شلدون در مجموع فيلمنامه بيش از ۲۵۰ مجموعه و برنامه تلويزيونى را نوشت.




شلدون با وجود همه اين موفقيت ها ۲ تجربه ناموفق هم در عرصه كارگردانى داشت. نخستين تجربه «همسر رؤيايى» (۱۹۵۳) با بازى «كرى گرانت» و «ديوراكر» بود و ديگرى «داستان باستر كيتون» بود كه خود تهيه كنندگى، كارگردانى و فيلمنامه نويسى آن را برعهده گرفت. اين فيلم با بازى دونالد اكونور در نقش اين كمدين يك شكست حرفه اى مطلق بود و درس عبرتى شد تا شلدون ديگر هرگز به سراغ فيلمسازى نرود.


شلدون در سال ۱۹۷۰ وارد عرصه رمان نويسى شد و نخستين رمان خود را به چاپ رساند. او با هدف پر و بال دادن به تخيلاتش به نوشتن آثار پرفروش روى آورد و در مصاحبه اى گفت: «در يك كتاب، تخيلاتتان حد و مرزى ندارد. دغدغه هزينه و بودجه نداريد و مى توانيد هر چقدر كه دوست داشته باشيد شخصيت هاى مختلف داشته باشيد و به همه آنها يكى يك قايق تفريحى بدهيد!»


اگرچه رمان هاى شلدون به دليل كثرت شخصيت هاى حاضر در پلات معروف اند، اما او خود با يك شخصيت در ذهن داستانش را آغاز مى كند. او همچنين به خلق موقعيت هاى دلهره آور در پايان هر فصل علاقه وافرى داشت به طورى كه در مصاحبه اى گفته بود: «وقتى مردم به پايان يك فصل مى رسند كتاب را مى بندند و مى خوابند. من رمان هايم را به عمد طورى مى نويسم كه وقتى مى خوابند به آخر فصل برسد، مجبور شود يك يا دو صفحه بعدى را هم ورق بزند.» او اضافه كرده بود: «وقتى مردم به من مى گويند تمام شب آنها را با كتاب هايم بيدار نگه داشته ام احساس موفقيت مى كنم».


شلدون اگرچه عيناً همچون شخصيت هايش زندگى نكرده است، اما همواره سعى داشته به گونه اى با آنها همرنگ و هم خو شود. او معمولاً به لوكيشن هاى مختلفى كه داستان هايش در آنجاها اتفاق مى افتادند سفر مى كرد و با افرادى كه كارشان مشابه كار شخصيت هاى رمان هايش بود، مصاحبه مى كرد. اين احساس همدردى و همفكرى با قهرمانان رمان هايش تا بدانجا بود كه زمانى گفته بود: «دقيقاً همان احساسى را پيدا مى كنم كه شخصيت هايم دارند، بتازگى من و همسرم در هواپيما بوديم و او يكدفعه مرا ديد و گفت: «چرا گريه مى كنى؟» من خودم متوجه نشده بودم كه در حال گريه هستم، اما همان موقع مشغول نوشتن صحنه اى بودم كه در آن يكى از قهرمانان دچار مشكل بزرگى مى شد».


شلدون با عشق و علاقه وافر به نويسندگى تا سال هاى پايانى زندگى اش قلم خود را روى زمين نگذاشت. او گفته بود: «هر استعدادى يك موهبت است. من فكر مى كنم همه ما بايد با توجه به هر استعدادى كه داريم نهايت تلاشمان را بكنيم تا هنر را اعتلا بخشيم. استعداد ما مى تواند در عرصه رمان نويسى، موسيقى يا نقاشى باشد. فقط نبايد فراموش كنيم كه به خاطر اين استعدادها از خداوند تشكر كنيم».

   
راهنماي سايت
كتاب
مقالات
پيش از مرگ بايد خواند
گزارشات
جان کلام
نقد و ادبيات
تاريخ سينما
شاهنامه خوانی
داستان های کوتاه
امثال و ادبيات كهن
افسانه ها و فرهنگ توده
آی کتاب پلی است بین پدیدآورندگان
کتاب و خوانندگان آثارشان
پیگیری و سفارش تلفنی
88140837