همين كه اسكندر نامه فور را خواند، به آراستن لشكر پرداخت و با سپاهي چون دريا بسوي فور هندي تاخت. اما دشواري راه كه همه كوه بود و دريا و سنگلاخ، آتش جنگ را در دل جنگجويان فرو نشاند و در نخستين منزل، نزد اسكندر لب به شكايت گشودند كه:اي قيصر! فوز هندي كه جنگ ترا نجسته بود، چرا سپاه را در اين راه و اين مرز بي ارزش تباه مي كني؟ ما تاكنون پيروز بوده ايم اما اكنون اسبان ما پاي رفتن ندارند. مگردان همه نام ما را به ننگ نكردست كس جنگ با آب و سنگ اسكندر از گفتارشان برآشفت كه: شما از روم تا ايران از ميان باغ و آبادي گذشتيد و در جنگ با ايرانيان نيز زيان و آزار نديد. من اين راه را بدون شما مي سپارم و ياري يزدان و سپاه ايران مرا بس است كه از شما روميان انتظار نيكخواهي نيست. روميان كه قيصر را خشمگين ديدند، زبان به پوزش گشودند كه ما فرمانبرداريم و اگر اسبهايمان از رفتن باز ايستادند، خود را پياده به نبردگاه مي رسانيم و اگر از خونمان دريا جاري شود و از كشته هايمان پشته برپا شود، از جنگ روي برنميگردانيم. اسكندر كه سخنان آنها را شنيد، لشكر را به آرايشي نو آراست. صد هزار سوار ايراني كارآزموده را در پيش و چهل هزار جنگجوي رومي در پس آنها، دوازده هزار خنجر گزار از دليران مصر و بربر را پشت آنها قرار داد و شصت اخترشناس و موبد را هم برداشت و با چنين سپاه بيكراني بسوي نبرد فور آمد. چون آگاهي به فور رسيد كه سپاه اسكندر به قنوج رسيده، لشكر انبوهش را به دشت كشيد و و در چهار ميل به صف كرد. پيلان جنگي چون كوه در جلو و پس پشت آنها سواران جنگجو آماده رزم ايستادند. از آن سو جاسوسان خبر به اسكندر بردند كه اسبان تو تاب خرطوم فيلان جنگي فور را نخواهند داشت. اسكندر دانش پژوهان را فراخواند و آن فروزانگان پس از گفتگوي بسيار، چاره كار را يافتند. هزار و دويست آهنگر پارسي، رومي و مصري را گرد آوردند و از آهن، هزار اسب و سوار آهنين ساختند. درزها را به ميخ و مس بستند و درون آنها را به نفت سياه آكندند. سر ماه كارها به انجام رسيد. از آهن سپاهي بگردون براند كه جز با سواران جنگي نماند
|