انكيدو از آستانه معبد مي گذرد و به معبر گام مي نهد. مردم از ديدار وي به شگفت مي آيند. بالاي عظيمش از همه بزرگان شهر درمي گذرد. موي سر و ريشش را هيچ گاه نبريده اند. از كوهساران ئهنو پهلواني به شهر درآمده است. راه پهلوانان اوروك را به خانه مقدس بربسته است. مردان در برابر او صف آراسته اند. همه گرد آمده اند اما نگاه هراس انگيزش همه را مي گريزاند. نفوس اوروك در برابر آفرينه اعجازآميز فرو مي آيند و به پاهاي وي بوسه مي زنند. به سان كوكان از وي ترسانند. در پرستشگاه مقدس، گيل گمش را چون خدايان جامه خواب گسترده اند تا با ايشتر- الهه بارور عشق- بخسبد. گيل گمش از كاخ خويش مي آيد. گيل گمش پيش مي آيد. انكيدو بر درگاه بلند معبد ايستاده است و گيل گمش را نمي گذارد تا بدرون آيد. بسان دو كشتي گير، در آستانه خانه مقدس به هم درآويز مي شوند. پيكار آنان به معبر مي كشد. انكيدو، به سان سپاهي بر شبان اوروك فرو افتاده است. سلطان اوروك، او را چونان زني مي فشرد، او را مي غلتاند تا خود بر او افتد. او را بر سر دست برافراشته، به پيش پاي مادر مي افكند... خلائق، به شگفتي و حيرت در نيروي گيل گمش مي نگرند.
|