جستجو براي:  در 
صفحه کلید فارسی
پ 1 2 3 4 5 6 7 8 9 0 Back Space
ض ص ث ق ف غ ع ه خ ح ج چ
ش س ي ب ل ا ت ن م ك گ
ظ ط ز ر ذ د ء و . , ژ
       جستجوی پیشرفته کتاب
  01/02/1403
نویسندگان   ناشران   بانک کتاب   فروشگاه
 
 
مدیریت مقالات > افسانه ها و فرهنگ توده

گيل گمش لوح دوم
گروه: افسانه ها و فرهنگ توده

انكيدو از آستانه معبد مي گذرد و به معبر گام مي نهد.

انكيدو از آستانه معبد مي گذرد و به معبر گام مي نهد. مردم از ديدار وي به شگفت مي آيند. بالاي عظيمش از همه بزرگان شهر درمي گذرد. موي سر و ريشش را هيچ گاه نبريده اند. از كوهساران ئهنو پهلواني به شهر درآمده است. راه پهلوانان اوروك را به خانه مقدس بربسته است. مردان در برابر او صف آراسته اند.

همه گرد آمده اند اما نگاه هراس انگيزش همه را مي گريزاند. نفوس اوروك در برابر آفرينه اعجازآميز فرو مي آيند و به پاهاي وي بوسه مي زنند. به سان كوكان از وي ترسانند.

در پرستشگاه مقدس، گيل گمش را چون خدايان جامه خواب گسترده اند تا با ايشتر- الهه بارور عشق- بخسبد. گيل گمش از كاخ خويش مي آيد. گيل گمش پيش مي آيد. انكيدو بر درگاه بلند معبد ايستاده است و گيل گمش را نمي گذارد تا بدرون آيد. بسان دو كشتي گير، در آستانه خانه مقدس به هم درآويز مي شوند. پيكار آنان به معبر مي كشد.

انكيدو، به سان سپاهي بر شبان اوروك فرو افتاده است. سلطان اوروك، او را چونان زني مي فشرد، او را مي غلتاند تا خود بر او افتد.
او را بر سر دست برافراشته، به پيش پاي مادر مي افكند... خلائق، به شگفتي و حيرت در نيروي گيل گمش مي نگرند.

انكيدو به خشمي ناگزير، خروش برمي آورد. موي سر عظيمش پريشان و درهم است. او از دشت آمده، ابزار آرايش مو نمي شناسد.

انكيدو بر سر پاي برمي خيزد. انكيدو در همآورد خويش نظر مي كند. چهره اش تيره مي شود. سيمايش درهم مي رود. دست هايش بر ران هاي خسته فرو مي افتد. اشك، چشم هايش را پر مي كند.

ري شت- خاتون مادر- دست هاي او را در دست هاي خويش مي گيرد.

ري شت، با او- با انكيدو- چنين مي گويد: «- تو فرزند مني. هم امروز ترا زاده ام. من مادر توام، و اينك برادر تست كه آنجا ايستاده.»

و انكيدو دهان گشود. و با او- با خاتون مادر- چنين گفت: «- مادر! من برادر خود را در نبرد بازيافتم!»

و گيل گمش با او- با انكيدو- چنين مي گويد: «- تو ياور و يار مني. اكنون دوشادوش من به پيكار برخيز!»

ئن ليل- خداي ديارها و خاك-، خومبه به را به نگهباني سدرهاي جنگل دور دست خدايان برگماشته بود، تا مردمان را از آن برماند. او- خومبه به- آوازي به سان نعره توفان ها دارد. درختان، بادم او مي خروشند. از نفسش بانگ مرگ برمي خيزد.

هر كه بدان جا- به كوهساران سدر- پاي مي نهد، از پاسدار خشمالود جنگل هراس مي كند. هر كه به جنگل مقدس نزديك مي شود، پيكرش سراپا به لرزه مي افتد.

گيل گمش با او- با انكيدو- چنين گفت: «- خومبه به، نگهبان جنگل سدر، به درگاه شه مش- خداي آفتاب و داور ارواح و آدميان- گناه ها مي كند...

از آن جا كه پاسداري سدرهاي مقدس را بدو در سپرده اند، از مرز خويش پاي فرا نهاده است: از جنگل به دشت مي آيد تا آدميان را برماند. بسان توفان غرنده درختان را به خروش مي افكند. هر آن كس را كه به جنگل نزديك شود مي كشد. هم اگر زورمندي باشد، دستان او برزمينش مي افكنند...

من مي خواهم اين آفرينه خوف انگيز را به زانو درآورم. اي همدم من! ما سر آن نداريم كه در اوروك بياساييم. ما سر آن نداريم كه تنها، در پرستشگاه ايشتر فرزنداني بسازيم. ما بر آن سريم كه خطر كنيم و به جست و جوي كنش هاي پهلوانان بيرون آييم. با تو مي خواهم كه به دشت بتازم.»

انكيدو با او- با همدم خويش- چنين مي گويد:

«- خومبهبه، آن كه به سويش مي رويم، مي بايد كه آفرينهئي باشد سخت هراس انگيز... تو مي گوئي كه با تو او قدرت هاي بس شگفت دربند است. و ما مي بايد با او به پيكار درآييم؟»

گيل گمش با او- با انكيدو- مي گويد:

«- اي همدم من! ما به جانب سدرهاي مقدس مي رويم. با نگهبان، با خومبهبه به پيكار برمي خيزيم و عدوي خدايان و آدميان را به خون درمي كشيم!»

قسمت قبل   قسمت بعد
راهنماي سايت
كتاب
مقالات
پيش از مرگ بايد خواند
گزارشات
جان کلام
نقد و ادبيات
تاريخ سينما
شاهنامه خوانی
داستان های کوتاه
امثال و ادبيات كهن
افسانه ها و فرهنگ توده
آی کتاب پلی است بین پدیدآورندگان
کتاب و خوانندگان آثارشان
پیگیری و سفارش تلفنی
88140837