جرياني را كه قصد دارم براتون تعريف كنم در تحريريه روزنامه "مورنينگ بيكن" اتفاق افتاد. من خبرنگار اين روزنامهام. اغلب داستان يا گزارشهايي كه ممكن است درباره هرچيزي باشد، را مينويسم. هرچيزي كه در نيويورك سيتي ميبينم و ميشنوم. پول خيلي زيادي از نوشتن و چاپ آنها گيرم نميآيد، ولي چون كار ثابتي ندارم، بالتبع حقوق مناسبي هم ندارم. آن روز "تريپ" ناگهان وارد اتاق من شد و كنار ميزم ايستاد. او در چاپخانه روزنامه كار ميكند. ابتدا فكر كردم براي عكسي كه راجع به مطلبم فرستادم، مشكلي پيش آمده. مثل هميشه هم بوي مواد شيميايي و رنگ زودتر از خودش به آدم ميرسيد. دستهايش هم رنگي و لكه لكه بودند. گويا با اسيد سوخته باشد. "تريپ" حدوداً بيست و پنج سال دارد، اما 40 ساله به نظر ميرسد. خوب كه نگاهش ميكردي، رنگپريده، درمانده و مريض احوال به نظر ميرسيد، كه اين هم دليل خودش را داشت. تريپ عادت داشت از همه پول قرض بگيرد. كار هميشگياش بود. از بيست و پنج سنت تا يك دلار، نهايتاً يك دلار ميشد. خودش خوب ميدانست كسي بيشتر از يك دلار به او نميدهد. چه بوي رنگي در اتاق ميآيد. در حالي كه سعي ميكرد با يك دست دست ديگرش را بگيرد، روي صندلي كنار ميزم نشست. بيفايده بود. نميتوانست لرزش دستهايش را پنهان كند. هردو ميلرزيدند؛ ويسكي، همهاش به خاطر آن تفريح لعنتي بود. برعكس او من آن روز به خاطر چاپ يكي از داستانهايم 5 دلار دستمزد گرفته بودم و خيلي سرحال بودم. همينطور كه براندازش ميكردم، پرسيدم: خب ترييپ چطوري؟ -داري يه دلار به من قرض بدي؟ اين دفعه، بدبختتر از هميشه اين جمله را ادا كرد. گويا بدجوري گير افتاده باشد. -دارم. راستش را بخواهي 5 دلار هم دارم. البته با هزار بدبختي آنها را به دست آوردم. اگر بخواهي ميتونم برات بگم، چطوري. تازه به خاطر اينكه خوب موقعي دستم را گرفته، خيلي خوشحالم... خوب، ملتفتش كردم كه اين پول چقدر براي من حياتيه. چرا كه هرلحظه ميترسيدم دستش را براي آن يك دلار دراز كند. -من كه نميخواهم ازت پول قرض بگيرم! من يه ماجرايي بارت تعريف ميكنم كه راست كار تواِ. تو اگه اونو بنويسي كه ميتوني هم بنويسي، بعدشم چاپش كني، پول خوبي گيرت ميآد. خرجش براتو فقط يه دلاره، يك دلار... تازه اين پولو برا خودم نميخوام كه... -جداً؟ خب حالا بگو ببينم اين ماجراي جذاب چي هست حالا؟ -آهان، خوب گوشاتو باز كن. يه دختر، يه دختر خوشگل، اونقدر كه مطمئنم تا حالا مثل اونرو تو عمرت نديدي. ماه، خوشگل و دوست داشتني. بيست ساليه كه توي روستا بوده و اين اولين باريه كه اومده نيويورك. من توي سي و چهارم ديدمش. خيابون سي و چهارم. انصافاً زيباترين دختريه كه توي عمردم ديدم.
|