ليسنگ هنوز هم از آفريقا حرف مى زند و چندى پيش درباره بحران موجود در زيمبابوه گفت: «واقعاً فاجعه است. من خيلى خيلى به اين كشور اهميت مى دهم اما متأسفانه در سراشيبى سقوط است. مردم در قحطى غذا هستند و واقعاً از گرسنگى در حال مردن. آنها از ايدز تلف شده اند و همه اينها وحشتناك است چون زيمبابوه زمانى كشورى بود كه به همه آفريقا غذا مى رساند. من به تنها دوستى كه در آنجا برايم مانده زنگ مى زنم و يكشنبه ها اخبار بسيار بدى را دريافت مى كنم.» تجربه دوران كودكى ليسنگ و همين طور نگاه ژرف تر او به بحران موجود در اين قاره با مجموعه داستان هاى «كودكان خشونت» تداوم يافت كه با استقبال مواجه شد. اين ۵ رمان به هم پيوسته داستان شخصيتى به نام مارتا كست است؛ يك زن سفيدپوست آفريقايى كه خود را از قيد و بند يك ازدواج خفقان آور مى رهاند، به سياست هاى چپ روى مى آورد، به لندن مى رود و در آنجا به جنبش هاى سياسى پشت مى كند. ليسنگ مى توانست به نوشتن اين نوع رمان ها كه نوستالژى دوران كودكى اش را در او زنده مى كردند ادامه دهد اما روحيه او همواره از كليشه سازى بيزار بود. از همين رو در ۳دهه گذشته با روى آوردن به رمان هاى علمى ـ تخيلى تصوير تازه اى از خود ارائه داد كه چندان مقبول كسانى كه به فمنيسم و يا آفريقامحورى رمان هايش عادت كرده بودند نيفتاد. شاخص ترين رمان او در اين ژانر مجموعه «Canopun in Argos» بود كه در آن به بررسى تكامل و انقراض گونه ها و جوامع در عصر فضا مى پردازد. ليسنگ در باطن به كارهاى اخيرش علاقه بيشترى دارد اما نفوذ و شهرت ادبى او بى شك با به تصوير كشيدن زندگى زنان در قرن بيستم به دست آمد. بسيارى از منتقدان مجموعه رمان هاى «كودكان خشونت» او را كه شبه اتوبيوگرافى هستند منسجم ترين اثر او توصيف كرده اند. جلد پنجم اين رمان ها با نام «شهر چهار دروازه» با مرگ مارتا كست در دنيايى ويران در اواخر قرن بيستم به پايان مى رسد. گفته مى شود كه اين رمان به همراه رمان «the canopus in argos» او انعكاس بخش تأثير صوفى گرى بر فرآيند ادبى ليسنگ و توجه او به مقوله پيوند روح با يك وجود متعالى بود. ليسنگ كه از نوشتن رمان با نام واقعى خودش خسته شده بود تصميم گرفت ۲ رمان بعدى اش «خاطرات يك همسايه خوب» (۱۹۸۳) و «اگر پيرها مى توانستند» (۱۹۸۴) را با نام مستعار جين سومرز بنويسد و با نگارش آنها مشكلات نويسندگان گمنام را به تصوير بكشد. استفاده از نام مستعار همچنين به اين نويسنده كمك كرد تا انواع مختلف داستان را تجربه كند و نثر خود را غنى سازد. ليسنگ در رمان هاى بعدى خود همچون «خاطرات يك بازمانده» و «تروريست خوب» و يا «ماراودان» درباره خواهر و برادرى كه در جهش زمان به آينده در دنياى پرخشونت بزرگ مى شوند آن دغدغه اى را به خوانندگانش نشان مى دهد كه آكادمى نوبل از آن به عنوان «نگاه اين نويسنده به يك فاجعه جهانى كه بشر امروزى را مجبور مى كند به زندگى ساده و اوليه خود بازگردد» ياد كرده بود. براى نويسنده اى مانند ليسنگ كه در ۸۸ سالگى نوبل مى گيرد «نوشتن» مانند آن غريزه اوليه بقا در انسان هاى نخستين است. او در مصاحبه اى با گاردين در اوايل امسال درباره عشق وافرش به نويسندگى گفته بود: «براى كسى مانند من نوشتن كارى است كه بايد انجام دهم. بايد بنويسم وگرنه ديوانه مى شوم. من نمى توانم كه ننويسم. اگر چنين شود حتماً مشكلى در من پيش آمده است، شايد كه مرده باشم!»
|