جستجو براي:  در 
صفحه کلید فارسی
پ 1 2 3 4 5 6 7 8 9 0 Back Space
ض ص ث ق ف غ ع ه خ ح ج چ
ش س ي ب ل ا ت ن م ك گ
ظ ط ز ر ذ د ء و . , ژ
       جستجوی پیشرفته کتاب
  09/01/1403
نویسندگان   ناشران   بانک کتاب   فروشگاه
 
 
مدیریت مقالات > افسانه ها و فرهنگ توده

در ياد كردن پندهاي نوشين روان

گروه: افسانه ها و فرهنگ توده
نویسنده: عنصرالمعالي كيكاوس بن اسكندربن قابوس

اول گفت: تا روز و شب آينده و رونده است از گردش حالها شگفت مدار.
دوم گفت: چرا مردمان از كاري پشيماني خورند كه از كار ديگري پشيماني خورده باشد؟
پند سيم چرا ايمن خسبد كسي كه با پادشاه آشنايي دارد؟
پند چهارم چرا زنده شمرد كسي خويشتن را كه زندگاني او جز بكام بود؟
پند پنجم چرا نخواني كسي را دشمن كه جوانمردي خويش در آزار مردمان داند؟
پند ششم چرا دوست خواني كسي را كه دشمن دوستان تو باشد؟
پند هفتم با مردم بي هنر دوستي مكن كه مردم بي هنر نه دوستي را شايد و نه دشمني را.
پند هشتم گفت: بپرهيز از ناداني كه خود را دانا شمرد.
پند نهم داد از خويشتن بده تا از داور مستغني باشي.
پند دهم حق گوي اگرچه طلخ باشد.
پند يازدهم اگر خواهي راز تو دشمن نداند با دوست مگوي.
دوازدهم خرد نگرش بزرگ زيان مباش.
سيزدهم بي قدر مردم را زنده مشمر.
چهاردهم گفت: اگر خواهي كه بي گنج توانگر باشي بسندكار باش.
پانزدهم گفت: بگزاف مخر تا بگزاف نبايد فروخت.
شانزدهم گفت: مرگ به زانكه نياز بهم سران خويش.
هفدهم گفت: از گرسنگي بمردن به از آنكه بنان فرومايگان سير شدن.
هژدهم گفت: بهر تخايلي كه ترا صورت بندد بر نامعتمدان اعتماد مكن و از معتمدان اعتماد مبر.
نوزدهم بخويشاوندان كم از خويشتن محتاج بودن مصيبتي عظيم دان كه در آب مردم به كه از فزغ زنهار خواستن .
بيست ويكم گفت نادان تر از آن مردم نبود كه كهتري را بمهتري رسيده بيند همچنان بوي بچشم كهتري نگرد.
بيست و دوم گفت: شرمي نبود بزرگتر از آن كه بچيزي دعوي كند كه نداند وانگه دروغ زن باشد.

بيست و سيم گفت: فريفته تر زان كسي نبود كه يافته بنا يافته بدهد.
بيست و چهارم بجهان در فرومايه تر از آن كسي نيست كه كسي را بدو حاجت بود و تواند اجابت كردن آن حاجت و او وفا نكند.
بيست و پنجم گفت: هر كرا ترا بي گناهي زشت گويد ويرا تو معذورتردار از آن كسي كه آن سخن بتو رساند.
بيست و ششم گفت: بخداوند مصيبت عزيز آن دردسر نرسد كه بران كسي كه بي فايده گوش دارد.
بيست و هفتم از خداوند زيان بسيار آن زيان مند تر كه ويرا ديدار خشم زيان مند بود.
بيست و هشتم هر بنده اي كه او را بخرند و بفروشند آزادتر از آن كس بود كه گلو بنده بود.
بيست و نهم گفت: هر چند دانا كسي بود كه با دانش وير ا خرد نيست آن دانش بر وي وبال بود.
سي ام گفت كه: هر كسي را كه روزگار او را دانا نكند هيچ دانا را در آموزش او رنج نبايد بردن كه رنج او ضايع بود.
سي و يكم گفت: همه چيزي از نادان نگاه داشتن اسان تر كه ايشان را از تن خويش.
سي و دوم گفت: اگر خواهي كه مردمان نيكو گوي تو باشند مردمان را نيكوگو باش. گفت: اگر خواهي كه رنج تو بجاي مردمان ضايع نشود رنج مردمان بجاي خويش ضايع مكن.
سي و سيم اگر خواهي كه كم دوست و كم يار نباشي كينه مدار.
سي و چهارم گفت: اگر خواهي كه بي اندازه اندهگن نباشي حسود مباش.
سي و پنجم اگر خواهي كه زندگاني بآساني گذاري روش خويش را بر روي كاردار.
سي و ششم گفت: اگر خواهي كه از رنج دورباشي آنچه نرود مران.
سي و هفتم اگر خواهي كه ترا ديوانه سار نشمارند آنچه نيافتني بود مجوي.
سي و هشتم اگر خواهي بآب روي باشي آزرم را پيشه كن.
سي و نهم اگر خواهي كه فريفته نه باشي كار ناكرده را بكرده مدار .
گفت: اگر خواهي كه پرده تو دريده نشود پرده كسان مدر.
گفت: اگر خواهي كه در پس قفاي تو نخندند زيردستان را باك دار .
گفت: اگر خواهي كه از پشيماني دراز ايمن گردي بهواي دل كار مكن.
گفت: اگر خواهي كه از زيركان باشي روي خويش در آينه كسان بين .
گفت: اگر خواهي كه قدر تو بجاي باشد قدر مردم بشناس.
گفت: اگر خواهي كه بر قول تو كار كنند بر قول خويش كار كن.
گفت: اگر خواهي كه ستوده مردمان باشي بران كس كه خرد زونهان باشد نهان خويش آشكارا مكن.
گفت: اگر خواهي كه برتر از مردمان باشي فراخ نان و نمك باش.
گفت: اگر خواهي كه از شمار آزادان باشي طمع را در دل خويش جاي مده.
گفت: اگر خواهي كه از شمار دادگران باشي زيردستان خويش را بطاقت خويش نيكودار.
گفت: اگر خواهي كه از نكوهش عام دور باشي اثرهاي ايشان را ستاينده باش.
گفت: اگر خواهي كه در هر دلي محبوب باشي و مردمان از تو نفور نباشند سخن بر مراد مردمان گوي.
گفت: اگر خواهي كه تمام مردم باشي آنچه بخويشتن نپسندي بهيچ كس مپسند.
گفت: اگر خواهي كه بر دلت جراحتي نيوفتد كه بهيچ مرهم بهتر نشود با هيچ نادان مناظره مكن.
گفت: اگر خواهي كه بهترين خلق باشي چيز از خلق دريغ مدار.
گفت: اگر خواهي كه زبانت دراز بود كوتاه دست باش .

اينست سخنها و پندهاي نوشروان عادل، چون بخواني اي پسر اين لفظها را خوار مدار كه ازين سخنها هم بوي حكمت آيد و هم بوي ملك زيرا كه هم سخنان ملكانت و هم سخن حكيمان؛ جمله معلوم خويش كن و اكنون آموز كه جواني چون پيرگردي بانديشيدن حاجت نيايد كه پيران چيزها دانند.

معني كلمات :

- پشيماني خوردن: متأسف شدن
- نه دوستي را شايد: براي دوستي شايسته نيست
- خرد نگرش: در اينجا بمعني كوته بين و كوته نظر. مركب از خرد و نگرش از مصدر نگريستن
- بسند كار: راضي و خشنود
- فزغ: قورباغه
- زنهار خواستن: امان خواستن
- بجهان در: در جهان
- خداوند: صاحب
- گلوبنده: شكمباره، پرخور
- بجاي: درباره، درحق
- ديوانه سار: مجنون
- بكرده مدار: انجام شده تصور مكن
- پرده دريدن: رسوا كردن
- قفا: پشت سر
- باك دار: التفات كن، مراعات كن
- روي خويش در آينه كسان بين: يعني ببين مردم درباره تو چگونه قضاوت مي كنند
- فراخ نان و نمك: دست و دل باز
- در شمار: در زمره
- كوتاه دست باش: با دستت بكسي آزار و اذيت و زيان مرسان.
- معلوم خويش كن: در فر اگيري همه آنها كوشش كن

قسمت قبل   قسمت بعد
راهنماي سايت
كتاب
مقالات
پيش از مرگ بايد خواند
گزارشات
جان کلام
نقد و ادبيات
تاريخ سينما
شاهنامه خوانی
داستان های کوتاه
امثال و ادبيات كهن
افسانه ها و فرهنگ توده
آی کتاب پلی است بین پدیدآورندگان
کتاب و خوانندگان آثارشان
پیگیری و سفارش تلفنی
88140837