پدر:- خوب پس ترا تنبيه نمي كنم كوچولو، اما براي اينكه اين روز را فراموش نكني صد خط جريمه ميشوي، بايد صد بار بنويسي: «نبايد هرگز دروغ گفت.» پسر:- با مداد يا مركب؟ پدر:- با مركب. مي بينم كه پسر باشرفي هستي و عليه اين مجازات اعتراض نمي كني. حال اگر مؤدبانه عذرخواهي اين جريمه را نيز لغو كنم. (با خودش) با اين جور بچه ها بايد ملايم رفتار كرد. خميره اش خوب است. منهم مثل او بودم. پسر:- (با خودش) اگر عذر بخواهم قضيه پاك كن ماليده است؟ پدر:- خوب؟ پسر:- من نوشتن صد خط را ترجيح ميدهم پدر. پدر:- چطور؟ تو نميخواهي از من عذر بخواهي؟ پسر:- نه پدر. پدر:- (با خودش) عين خودم است، عيناً مثل خودم! او حاضر نيست اين ترحم را كه به وجدان او لطمه ميزند بپذيرد. منهم مثل او بودم! ولي در مقابل پدر نميشود ناديده گرفت (به پسرش) پس تو نمي خواهي معذرت و پوزش بطلبي؟ نمي فهمي كه خطاكار هستي؟ پسر:- (با خودش) قطعاً مركب را پاك ميكند ولي من آنطرف تيره را روي مداد هم امتحان مي كنم! پدر:- كوچولوي من جواب بده. سكوت بر شخصيت تو مي افزايد ولي در مقابل پدرت بايد حرف بزني. من يك قاضي هستم و در عين حال دوست تو. پسر:- (با خودش) نبايد سرم كلاه برود، اگر اين كار را بكنم تنبيه را ملغي ميكند و آنوقت ديگر نمي توانم در دفتر كارش بمانم. يك كمي از آن پاك كن را با چاقويم خواهم بريد! خيلي كم، او چيزي نخواهد فهميد. پدر:- ببينم، تو بمن اعتماد نداري؟ پسر:- (با خودش) آنوقت آن جاي بريده شده را سياه ميكنم كه او نفهمد. پدر:- باز هم لجاجت مي كني؟ خوبست (خوشحال ميشود. با خودش) عين او بودم، كاملاً مثل او! پسر:- پدر، من... پدر:- خوب چي؟ پسر:- من صد بار جمله را رونويس مي كنم. پدر:- (با خودش) خوب شد، بايد استفاده كرد. راضي هستم كه او پوزش نخواست! بايد فقط صد خط جريمه را بنويسد من نيز ترجيح ميدادم كه شكنجه را تحمل كنم ولي حقير؛ كوچك نشوم (خيلي جدي و محكم به پسرش) پس تو صد بار جمله «نبايد هرگز دروغ گفت» را مي نويسي. خيلي زود و پيش از آنكه جريمه را تمام كني شام نخواهي خورد. پسر:- بلي پدر. پنجاه خط با مداد پنجاه خط با مركب پدر:- براي من فرقي نمي كند. فوري اينجا بنشين، توي همين اطاق و تو سر ميز شام نخواهي آمد مگر اينكه جريمه ات را تمام كرده باشي زود باش مشغول كار شو (پسر پشت ميز مي نشيند و پدر بطرف در ميرود) پدر:- ( با خودش) او خبط نكرد. راضي بود! راضي از اينكه خودش را تحقير نكرد! آه كه چقدر راضي هستم راضي از او! چه شخصيت عالي دارد. (خارج ميشود) پسر:- بالاخره رفت. 2 يك ساعت بعد.... پدر:- خوب! جريمه تمام شد؟ پسر:- بلي پدر- اما من ده خط اشتباه كردم. يكصد و ده خط جريمه نوشتم و حالا مشغول پاك كردن آن ده خط هستم پنج خط مدادي و پنج خط مركبي (پسر با خوشحالي سرگرم پاك كردن خطوط است) پدر:- (با خودش) آه كه چقدر اين بچه دقيق و باشرف است! چه زحمت خارق العاده اي؟ اخلاق وجدان، اطاعت... عيناً مثل خودم، بدون كم و زياد! او بايد مثل من قاضي بشود احساس خشنودي مي كند و سر پسرش را مي بوسد).
|