جستجو براي:  در 
صفحه کلید فارسی
پ 1 2 3 4 5 6 7 8 9 0 Back Space
ض ص ث ق ف غ ع ه خ ح ج چ
ش س ي ب ل ا ت ن م ك گ
ظ ط ز ر ذ د ء و . , ژ
       جستجوی پیشرفته کتاب
  10/01/1403
نویسندگان   ناشران   بانک کتاب   فروشگاه
 
 
مدیریت مقالات > مقالات عمومي

چطور يك قصه را بنويسيم ۱
گروه: مقالات عمومي
نویسنده: يزدان سلحشور

بهانه : نوشتن

- چطور بايد شروع كرد
- مگر مى شود
- « موضوع...موضوع اش مهم است. سرم مثل يك بادكنك شده؛ پر هوا اما هيچى به فكرم نمى رسد خداى من! پس همينگوى و چخوف چطور مى نوشتند »
- «از خاطرات خودم بنويسم ببينيد خاطرات محشرى دارم! اما نه! به محض اين كه خودكار را مى گذارم روى كاغذ، همه چيز مثل آن غول چراغ جادو دود مى شود و به هوا مى رود. چه بايد كرد چطور بايد نوشت »

اين ها سؤالات پيش پاافتاده اى است كه بر مسائل پيش پاافتاده دلالت مى كنند تا نويسندگان بالقوه آينده را با بهانه هاى پيش پاافتاده از سر باز كنند! مى خواهيد كه يك راز مهم را بدانيد گوش تان را بياوريد نزديك تر! راستش را بخواهيد هيچ كس نمى خواهد كه شما واقعاً نويسنده شويد نه ارواح سرگردان شخصيت ها كه «قصه هاى نوشته شده» مثل بطرى آن جن هشت هزار ساله در فيلم «دزد بغداد»، برايشان يك زندان ابدى اند نه مكان هايى كه از به دام افتادن در قصه هاى شما بيزارند نه زمان هاى زيبايى كه مى توانند براى خودشان درچهار فصل ول برگردند و خوش باشند اما يك دفعه گرفتار ذهن شما مى شوند نه كلمات كه بالاخره بايد خوشحال باشند كه سر و سامانى مى گيرند و عاقبت به خير مى شوند اما بيشتر خوش دارند توى لغت نامه ها يا زبان مردم كوچه و بازار، جهانگردى كنند تا اين كه توى خانه ذهن شما، گيس شان مثل دندان هاشان سفيد شود! نه حتى خودتان! بله،خودتان! شما بزرگ ترين دشمن خودتان هستيد چون ترجيح مى دهيد چرخ خياطى همسرتان را براى تعمير، شش كيلومتر روى دست اين طرف، آن طرف ببريد اما داستان ننويسيد يا اگر خانم باشيد شش روز تمام، روزى ۱۲ ساعت خانه را بيرون بريزيد و در و ديوارها را بساييد اما نيم ساعت پشت ميز ننشينيد تا به اين لذت بخش ترين فعاليت عمرتان كه در واقع ، همزمان رنج بارترين عملكرد عمرتان نيز هست رو آوريد! باعث تأسف است! اما تأسف كارى برايتان نمى كند.

شما بايد بخواهيد. بخواهيد كه بنويسيد. اين اولين اصل و مهم ترين ايده نوشتن است؛ با اين همه حتى نويسندگان حرفه اى هم براى نشستن پشت ميز و نوشتن، نياز به يك «بهانه نوشتن » دارند. «بهانه نوشتن» مثل قلم موست در نقاشى. اگر نباشد ، نقاشى اى وجود ندارد.

البته بعضى از نقاش ها باانگشت، بعضى ديگر با كاردك يا وسايل ديگر نقاشى مى كشند اما شما نمى توانيد چيز ديگرى را جايگزين اين «بهانه» كنيد. يك «بهانه نوشتن» خوب مى تواند انگيزه مالى باشد براى نويسندگان حرفه اى؛ مثل همان بهانه اى كه داستايفسكى را واداشت كه ظرف دو هفته رمان «قمارباز» را بنويسد يا درواقع قرائت كند و همسر آينده اش برايش تندنويسى كند. [اگر در جايى خوانديد كه اين زمان، كمى يا خيلى بيشتر از دو هفته بوده تعجب نكنيد. از همين الآن ياد بگيريد كه با اعتماد به نفس زياد با «واقعيت» ها بازى كنيد! شما بايد در آنها دست ببريد و دگرگون ، اما قانع كننده شان كنيد!]

براى يك نويسنده تازه كار، دلايل ساده ترى هم وجود دارد. مثلاً اين كه مى خواهد به دبير ادبيات شان در دبيرستان ثابت كند كه آنقدرها هم كه مدعى است چيزى سرش نمى شود. [خب! اين كه خيلى بدآموزى دارد پس ننويسم سعى كنيد موقع نوشتن زياد خودتان را درگير بايد و نبايدهاى جزئى نكنيد بالاخره اين مسائل كه اتفاق مى افتد، نمى افتد ] يا خسته شده از اين كه بارها براى همسر آينده اش، از روى نوشته هاى ديگران رونويسى كرده و او هم فهميده و به روش نياورده اما بالاخره فهميده، نفهميده يا خيلى چيزهاى ديگر كه هركدام از آن بهانه هاى فرضى مى توانند يك قصه كوتاه يا رمان را شكل دهند؛پس چرا بايد با صرف انرژى، ايده آماده را در اختيار شما بگذارم تا بنويسيد و استفاده اش را ببريد! خب،خودم مى نويسم!

«خب،خودم مى نويسم!» يك جمله طلايى است كه بايد قاب كنيد و بالاى سرتان، همانجا كه ميزتان را قرارداده ايد بگذاريد و هرگز فراموشش نكنيد. ببينيد! بدترين بلايى كه مى توانيد سر خودتان بياوريد اين است كه مثل وراج ها بنشينيد و دم به دم درباره قصه آينده تان و موضوع آن صحبت كنيد. ممكن است فكركنيد كه اين اخطار فقط براى وراجى كردن جلوى نويسنده هاست. اما... اخطار با علامت رعد و برق و يك جمجمه! شما با صحبت كردن درباره اش، جلوى آدم هاى غيرنويسنده، از آنها ايده نمى گيريد بلكه فقط انرژى ذخيره شده درونى تان را براى نوشتن ، اندك اندك از دست مى دهيد و ناگهان درمى يابيد كه چند ماه يا حتى چند سال، گذشته و شما آن قصه را ننوشته ايد نه فقط به دليل از دست رفتن تمركز وانرژى تان، بلكه به اين دليل مهم كه لذت «نقالى» جايگزين لذت «نوشتن » شده و شما به «آرامش» رسيده ايد و ديگر آن موضوع، مثل پرواز يك زنبور عسل بغل گوش تان، آزارتان نمى دهد؛ زنبورى كه نشانه اى از وجود يك كندوست كه عسل اش انتظار شما را مى كشد!

برگرديم به «بهانه نوشتن»؛ مهم ترين بهانه به اعتقاد من ، رسيدن به « آرامش » است. واقعيت آن است كه قصه نويسى، شما را - اگر دچار جنون ادوارى هم باشيد- به آدمى اجتماعى و قابل تحمل بدل مى كند. نگوييد كلى نويسنده را مى شناسيد كه خيلى «شلوغ كارند»، اينها ادا و اصول است ، وگرنه مثل بره رام اند!

ما با نوشتن - غير از كار قصه نويسى - بخشى از انرژى منفى ذهن مان را - در واقع دلمشغولى ها و بخش عذاب آور روح مان را - تخليه مى كنيم. در قصه نويسى، اين تخليه انرژى منفى به توان هاى بالا مى رسد چون آنهايى كه ازشان متنفريم در شكل و شمايل شخصيت هاى قصه جسميت مى يابند و ما مى توانيم هر بلايى كه خواستيم سرشان بياوريم! مى توانيم برويم سراغ «موقعيت »هايى كه در خواب و بيدارى، واقعاً عذابمان مى دهند و مثل كابوس، دائم ما را از جا مى پرانند و به فكر وا مى دارند.

مى توانيم حوادث ناگهانى زندگى مان را در قصه هامان، نشان ديگران دهيم بدون اين كه مورد قضاوت آنها قرار گيريم. در واقع، قصه در اين مرحله نقش شنل سحرآميز افسانه ها را بازى مى كند كه هركس آن را روى سرش مى كشيد، ديگر كسى نمى توانست ببيندش. شما اين امكان را به خودتان مى دهيد كه ديگران و زندگى ديگران را ببينيد و درباره آن قضاوت كنيد بدون اين كه توسط آنها ديده شويد. شما بدترين واقعيت هاى زندگى تان را اگر در قصه بياوريد، همه مى گويند اين كه قصه است؛ البته از من اين نصيحت را قبول كنيد و اگر خواستيد يك «واقعيت مهم » را بنويسيد از راوى «اول شخص» يعنى «من» استفاده نكنيد چون بلافاصله آن واقعيت به شما منتسب مى شود! «سوم شخص» مناسب تر است براى پنهانكارى! وقتى با «من» شروع مى كنيد به مخاطب اين طور القا مى شود كه قصه واقعى زندگى شماست و [وقتى كه مى خواهيد يك قصه باور نكردنى را تعريف كنيد، «من راوى» فوق العاده است و «كلاه باور» تا گوش هاى خواننده پائين مى آيد!] بعد، كار خيلى مشكل مى شود. فكر نكنيد كه اين مشكل، خاص نويسندگان تازه كار است ، گراهام گرين - كه از نويسندگان طراز اول قرن بيستم است - پس از به پايان بردن رمان «مقلدها» به ناشرش مى نويسد: «ببين! ديگر خسته شده ام از اين كه خوانندگان، زندگى خصوصى من و شخصيت هايم را يگانه فرض كرده اند. اصلاً هم ميل ندارم كه اين بار توى نشريات زرد بنويسند كه گرين مثل شخصيت اين رمان، نام پدرش در پرده اى از ابهام است!» و البته «مقلدها» مثل بخش قابل توجهى از رمان هاى گرين، از زاويه ديد «اول شخص» نوشته شده بود. هى!هى! هنوز اين بخش تمام نشده! ببينيد! يك راه منطقى وجود دارد كه شما از «من راوى» استفاده كنيد و به راحتى توسط خوانندگان به افشاى زندگى خصوصى تان متهم نشويد.

راهى كه «فيتزجرالد» مثلاً در رمان «گتسبى بزرگ» انتخاب كرد، يعنى يك «من راوى» كاملاً «بچه مثبت» درباره زندگى يك گنگستر گزارش مى داد با حفظ فاصله از حريم خلافكارى هايش يا همين كار را «دكتروف» به روشى ديگر دردرمان «بيلى بتگيت» انجام داد منتها اين دفعه «من راوى» يك نوجوان بود كه معصوميت نسبى اين سن را نيز به معصوميت نسبى «يك گزارشگر» افزوده بود و باورپذيرى قضايا را دو چندان كرده بود! خب! اين كارها را هم مى توانيد بكنيد كه بعداً مفصل تر درباره شان صحبت مى كنيم اما تا اين مرحله، شما تازه خودتان را قانع كرده ايد كه مى خواهيد قصه بنويسيد و پشت ميز نشسته ايد. بنابراين مرحله بعدى نوشتن ... !

   قسمت بعد
راهنماي سايت
كتاب
مقالات
پيش از مرگ بايد خواند
گزارشات
جان کلام
نقد و ادبيات
تاريخ سينما
شاهنامه خوانی
داستان های کوتاه
امثال و ادبيات كهن
افسانه ها و فرهنگ توده
آی کتاب پلی است بین پدیدآورندگان
کتاب و خوانندگان آثارشان
پیگیری و سفارش تلفنی
88140837