جستجو براي:  در 
صفحه کلید فارسی
پ 1 2 3 4 5 6 7 8 9 0 Back Space
ض ص ث ق ف غ ع ه خ ح ج چ
ش س ي ب ل ا ت ن م ك گ
ظ ط ز ر ذ د ء و . , ژ
       جستجوی پیشرفته کتاب
  31/01/1403
نویسندگان   ناشران   بانک کتاب   فروشگاه
 
 
مدیریت مقالات > افسانه ها و فرهنگ توده

در حق فرزند و حق شناختن
گروه: افسانه ها و فرهنگ توده

اگر پسريت آيد، اي پسر، اول چيزي بايد كه نام خوش برو نهي كه از جمله حقهاي پدران بر فرزندان يكي آنست كه او را نام خوش نهد.
دوم آنكه: بدايه گان عاقل و مهربان سپارد ، و بوقت سنت كردن سنت كني و بحسب طاقت خويش شادي كني. و قرآنش بياموزي تا حافظ قرآن شود. و چون بزرگتر شود اگر رعيت باشي ويرا پيشه اي بياموزي و اگر اهل سلاح باشي بمعلم سلاح دهي تا سواري و سلاح شوريدن بياموزد و بداند كه بهر سلاحي كار چون بايد كردن.

و چون از سلاح آموختن فارغ گردي بايد كه فرزند را شناو كردن بياموزي، چنانه من چون ده ساله شدم ما را حاجبي بود با منظر گفتندي ويرا، رايضي و فروسيت نيكو دانستي.
پدرم رحمه الله مرا بوي سپرد تا مرا سواري و زوبين و تيرانداختن و نيزه باختن و كمند افگندن جمله هرچه در باب فروسيت و رجوليت بود بياموختم. پس حاجب با منظر و ريحان خادم پيش امير شدند و گفتند: اي خداوند: خداوندزاده هر چه ما دانستيم بياموخت، خداوند فرمان دهد تا فردا بنخجيرگاه آنچه آموخته است بر خداوند عرضه كند .
امير گفت: نيك آيد . روز ديگر برفتم و هرچه دانستم بر پدر عرضه كردم. امير ايشان را خلعت فرمود.
پس گفت: اين فرزند مرا آنچه بياموخته اي نيك بدانسته است ولكن بهترين هنري نيامو خته است.
گفتند: آن چه هنرست؟
امير گفت: اين همه هر چه داند از معني هنر و فضل همه آنست كه اگر بوقت حاجت اگر وي نتواند كرد ممكن بود كه كسي از بهر وي بكند، آن هنر كه ويرا بايد كرد از بهر خويش و هيچ كس از بهر وي نه تواند كرد ويرا نياموخته ايد.
ايشان پرسيدند كه آن كدام هنرست؟
امير گفت: شنا كردن كه از بهر وي جز وي كسي نه تواند كردن. و دو ملاح جلد را از آبسكون بياوردند و مرا بديشان سپرد تا مرا شناو بياموختند بكراهيت نه بطبع ولكن نيك بياموختم.

تا اتفاق اوفتاد كه آن سال كه بحج همي رفتم از راه شام بر در موصل ، ما را قطع افتاد و قافله بزدند و عرب بسيار بودند و ما با ايشان بسنده نبوديم . در جمله الامر من برهنه بموصل آمدم، هيچ چاره نداشتم، اندر كشتي نشستم بدجله و ببغداد رفتم و آنجا كار نيكو شد و ايزد تعالي توفيق حج داد. غرضم آنست كه اندر دجله پيش از آنكه بعبكره رسند جايي مخوفست و گردابي صعب، چنانكه اوستادي جلد بايد كه ملاحي داند تا آنجا بگذرد، كه اگر صرف آن نداند كه چون بايد گذشت كشتي هلاك شود.
ما چند تن اندر كشتي بوديم بدان جاي رسيديم. ملاح اوستاد نبود، ندانست كه چون بايد گذشتن، كشتي بغلط اندر ميان آن جايگه برد و غرقه گشت. قريب بيست و پنج مرد بوديم، من و مردي ديگر بصري و غلامي از آن من زيرك كيكاوسي نام بشناو بيرون آمديم؛ ديگران جمله هلاك شدند.

بعد از آن مهر پدر اندر دل من زيادت گشت، در صدقه دادن از بهر پدرم و ترحم فرستادن زيادت كردم و بدانستم كه آن پير اين چنين روزي را پيش همي ديد كه مرا شناوگري آموخت و من ندانستم.

پس بايد كه هرچه آموختني باشد از فضل و هنر فرزند را همه بياموزي تا حق پدري و شفقت پدري بجاي آورده باشي كه از حوادث عالم ايمن نتوان بود و نتوان دانست كه بر سر مردمان چه گذرد. هر هنر ي و فضلي روزي بكار آيد، پس در فضل و هنر آمو ختن تقصير نبايد كردن.
و در هر عملي كه مرو را آموزي اگر معلمان از بهر تعليم مر او را بزنند شفقت مبر، بگذار تا بزنند كه كودك علم و ادب و هنر بچوب آموزد نه بطبع خويش.

اما اگر بي ادبي كند و تو از وي در خشم شوي، بدست خويش ويرا مزن، بمعلمانش بترسان و ادب كردن ايشان را فرماي كردن تا كينه تو اندر دل وي نماند. اما با وي هميشه صبور باش تا ترا خوار نگيرد و دايم از تو تران بود. و درم و زر و آرزويي كه ويرا بايد از وي باز مدار تا از بهر درم مرگ تو نخواهد از بهر ميراث. و نان فرزند ادب آموختن دان و فرهنگ دانستن، اگرچه بدروز فرزندي بود تو بدان منگر، شرط پدري بجاي ار و اندر ادب آموختن وي تقصير مكن هر چند كه اگر هيچ مايه خرد ندارد اگر تو ادب آموزي و اگر نياموزي خود روزگارش بياموزد.

ولكن تو فرهنگ و هنر را ميراث خود گردان و بوي بگذار تا حق وي گزارده باشي كه فرزندان مردمان خاصه را به از هنر و ادب و فرهنگ نيست و فرزندان عامه را ميراث به از پيشه نيست، هر چند پيشه نه كار كودكان محتشمانست، هنر ديگرست و پيشه ديگر.
اما از روي حقيقت نزديك من پيشه بزرگترين هنرست و اگر فرزندان مردمان خاصه صد پيشه دانند چون بكسب نكنند همه هنرست و هنر يك روز به بر آيد.

اما چون پسر بالغ گشت بنگر اندر وي اگر سر صلاح و كدخدايي دارد و داني كه بزن و كدخدايي مشغول خواهد شدن پس تدبير زن خواستن كن و زنش بده تا آن حق نيز گزارده باشي.

اما اگر پسر را زن همي دهي و اگر دختر را بشوي دهي با خويشاوندان خويش وصلت مكن و زن از بيگانگان خواه كه با قرابات خويش اگر وصلت كني و اگر نه كني ايشان خود خون و گوشت توند.
پس زن از قبيله ديگر خواه تا قبيله خويش را بدو قبيله كرده باشي و بيگانه را خويش گردانيده تا قوت تو يكي دو باشد و از دو جانب ترا معونت كنان باشند. پس اگر داني كه سر كدخدايي و روز بهي ندارد پس دختر مسلماني را با وي در بلا مفگن كه هر دو از يكديگر برنج باشند، بگذار تا چون بزرگ شود خود چنانكه خواهد كند يا بزندگاني تو يا بعد از مرگ تو كه بهمه حال چنان تواند بود كه فرستاده باشند.

اگر دختريت باشد ويرا بدايگان مستور سپار و نيكو بپرور، و چون بزرگ شود بمعلم ده تا نماز روزه و آنچه در شريعت است بياموزد ولكن دبيري مياموزش و چون بزرگ شود جهد آن كن كه هرچند زودتر بشويش دهي.

اما داماد نيكو روي گزين. پس بايد كه داماد پاك روي و پاك دين و با صلاح و با بسيار كدخدايي باشد چنانكه تو نان و نفقات دختر خويش داني كه از ك جا و از چه و چون خواهد بودن . اما بايد كه داماد از ت فروتر بود هم بنعمت و هم بحشمت تا وي بتو فخر كند نه تو بوي تا دخترت براحت و با ستر و بزرگي زيد.

و چون چنين آمد كه گفتم از وي چيزي بيشتر مطلب و دختر فروش مباش كه او خود اگر مردم باشد مروت خويش بجاي آرد، تو آنچه داري بذل كن و دختر خود را در گردن وي كن و برهان خود را از محنتي عظيم و هر دوستي كه ترا بود ويرا همين پند ده تا برين جمله او نيز برود

- سنت كردن: ختنه كردن
- سلاح شوريدن: جنگاوري و سلحشوري
- شناو كردن: شنا كردن
- رايضي: رام كردن و دست آموز نمودن چارپايان چموش.
- فروسيت: سواركاري و اسب شناسي
- زوبين: نيزه دو پيكان
- رجوليت: مردمي و مردانگي
- خداوندزاده: شاهزاده، ملكزاده
- نيك ايد: مورد قبول است، خوب است
- ملاح جلد: كشتيبان چست و چالاك
- آبسكون: درياي مازندران
- بكراهيت: از روي اكراه و بي ميلي
- بطبع: از روي ميل
- شام: سرزمين سوريه كه سابقاً هاماوران نيز خوانده مي شده است.
- موصل: نام شهري در كشور عراق كه در ساحل دجله بنا شده است.
- ما را قطع افتاد: راهزنان راه مارا زدند.
- قافله بزدند: راهزنان قافله ما را غارت كردند
- ما با ايشان بسنده نبوديم: در مقابل دزدان از عهده برنمي آمديم
- در جمله الامر: در ميان همه
- صرف: بفتح صاد يعني روش و شيوه اي كه در بر گرداندن مسير كشتي بكار مي رود
- ترحم فرستادن: طلب مغفرت كردن
- خوار نگيرد: حقير و كوچك نشمرد
- بدروز: سينه روز، بدبخت
- بوي بگذار: براي او باقي گذار
- گزارده باشي: انجام داده باشي
- نزديك من: به اعتقاد من
- بكسب نكنند: از آن كسب روزي نكنند
- كدخدايي: دامادي، داماد شدن
- قرابات: خويشاوندان، منسوبان
- معونت كنان: ياري دهندگان، كمك كاران
- مستور: پوشيده، پاكدامن
- دبيري: نويسندگي
- يعني بداني كه راتبه و مخارج روزانه دخترت را دامادت از چه طريقي و چگونه بدست مي آورد
- فروتر: پائين تر
- با ستر: با آبرومندي، با خوشنامي
- دختر فروش مباش: دختر را براي پول و ثروت به شوهر مده
- مردم باشد: انسان باشد
- برود: در اينجا يعني انجام دهد، عمل كند

قسمت قبل   قسمت بعد
راهنماي سايت
كتاب
مقالات
پيش از مرگ بايد خواند
گزارشات
جان کلام
نقد و ادبيات
تاريخ سينما
شاهنامه خوانی
داستان های کوتاه
امثال و ادبيات كهن
افسانه ها و فرهنگ توده
آی کتاب پلی است بین پدیدآورندگان
کتاب و خوانندگان آثارشان
پیگیری و سفارش تلفنی
88140837