بدان اي پسر كه مردمان تا زنده باشند ناگزير باشد تا دوستان كه مرد اگر بي برادر باشد به كه بي دوست، از آنچه حكيمي را پرسيدند كه: دوست بهتر يا برادر؟ گفت: بر ادر هم دوست به.
پس انديشه كن بكار دوستان بتازه داشتن رسم هديه فرستادن و مردمي كردن ، ازيرا كه هر كه از دوستان نه انديشد دوستان نيز ازو نه انديشند پس مرد همواره بي دوست بود و ايدون گويند كه: دوست دست بازدارنده خويش بود . وعادت كن كه هر وقت دوستي گرفتن ازيرا كه با دوستان بسيار عيبهاي مردم پوشيده شود و هنرها گستريده گردد. ولكن چون دوست نو گيري پشت با دوستان كهن مكن، دوست نو همي طلب و دوست كهن را برجاي همي دار تا هميشه بسيار دوست باشي كه گفته اند: دوست نيك گنجي بزرگست. ديگر انديشه كن كه از مردماني كه با تو براه دوستي روند و نيم دوست باشند با ايشان نيكويي و سازگاري كن و بهر نيك و بد با ايشان متفق باش تا چون از تو همه مردمي بينند دوست يك دل شوند كه اسكندر را پرسيدند كه: بدين كم مايه روزگار اين چندين ملك بچه خصلت بدست آوردي؟ گفت كه: بدست آوردن دشمنان بتلط٧ف و بجمع كردن دوستان بتعهد. و آنگه انديشه كن از دوستان دوستان كه دوستان دوستان هم از جمله دوستان باشند. و بترس از دوستي كه دشمن ترا دوست دارد كه باشد كه دوستي او از دوستي تو بيشتر باشد پس باك ندارد از دشمني با تو كردن از قِبَل دشمن تو. و بپرهيز از دوستي كه مردوست ترا دشمن دارد و دوستي كه از تو بي بهانه و بي حجتي بگله شود نيز بدوستي وي طمع مكن. و اندر جهان بي عيب كس مشناس اما تو هنرمند باش كه هنرمند كم عيب بود و دوست بي هنر مدار كه از دوست بي هنر فلاح نيابد. و دوستان قدح را دوستان غم و فرح. و بنگر ميان نيكان و بدان و با هر دو گروه دوستي كن، با نيكان بدل دوست باش و با بدان بزفان دوستي نماي تا دوستي هر دو گروه ترا حاصل گردد. و نه همه حاجتي بنيكان افتد وقتي باشد كه بدوستي بدان حاجت آيد بضرورت كه از دوست نيك مقصود برنيايد اگر چه راه بردن تو نزديك بدان بنزديك نيكان ترا كاستي درآيد چنانكه راه بردن تو بنيكان نزديك بدان آب روي فزايد و تو طريق نيكان نگه دار كه دوستي هر دو قوم ترا حاصل گردد.
اما با بي خردان هرگز دوستي مكن كه دوست بي خرد از دشمن بخرد بتر بود كه دوست بي خرد با دوست از بدي آن كند كه صد دشمن با خرد با دشمن نكند. و دوستي با مردم هنري و نيك عهد و نيك محضر دار تا تو نيز بدان هنرها معروف و ستوده شوي كه آن دوستان تو بدان معروف و ستوده باشند. و تنهايي دوستردار از هم نشين بد، چنانكه من گويم: اي دل رفتي چنانكه در صحرا دد نه اندوه من خوري و نه اندوه خود
هم جالس بد بودي تو رفته بهي تنهايي به بسي زهم جالس بد
|