جستجو براي:  در 
صفحه کلید فارسی
پ 1 2 3 4 5 6 7 8 9 0 Back Space
ض ص ث ق ف غ ع ه خ ح ج چ
ش س ي ب ل ا ت ن م ك گ
ظ ط ز ر ذ د ء و . , ژ
       جستجوی پیشرفته کتاب
  31/01/1403
نویسندگان   ناشران   بانک کتاب   فروشگاه
 
 
مدیریت مقالات > افسانه ها و فرهنگ توده

در بازرگاني كردن
گروه: افسانه ها و فرهنگ توده

هر چند بازرگاني صناعتي نيست كه آن را پيشه مطلق توان گفتن ولكن چون حقيقت بنگري رسوم او بر رسوم پيشه ورانست و زيركان گويند: اصل بازرگاني بر جهل نهاده اند و فرع آن بر عقل، مقصود ازين سخن آنست كه هر كه او بطمع فزوني يك درم از شرق بغرب شود و از غرب بشرق شود بكوه و بدريا و تن و خواسته را بر مخاطره نهد، از دزد و صعلوك و حيوان مردم خوار و ناايمني راه باك ندارد، از بهر مردمان غرب نعمت شرق رساند و بمردمان شرق نعمت غرب رساندف ناچاره كه آباداني جهان بدو باشد. و اين جز بازرگان نباشد و چنين مخاطره كسي كند كه چشم خرد دوخته باشد.

و بازرگاني دو گونه است و هر دو مخاطره است: يكي معامله و يكي مسافره ، و معامله مقيمان را بود كه متاع كاسد را بر طمع فروتر بخرند و اين مخاطره بر مال بود و دلير مردي بايد كه او را دل دهد كه چيز كاسد خرد بر اميد فزوني؛ ومسافر را گفتم كه كدام باشد، بر هر دو روي بازرگاني دليريست و ناباكي بر مال و بر تن. و با دليري بايد كه راستي و امانت دارد و طريق ديانت سپرد واز بهر سود خويش زيان ديگران نه خواهد و بطمع سود سوزش دل خلق نجويد. و معامله با آن گروه كند كه زير دست او باشند و اگر با بزرگتر از خود كند با كسي كند كه ديانت و مروت دارد و از مردم فريبنده بپرهيزد. و با مردمي كه متاع بصارت نه دارد معامله نكند تا از در كوب ايمن باشد . و با مردم تنگ بضاعت و سفيه معاملت نه كند پس اگر كند طمع از سود ببرد تا دوستي تباه نشود كه بسيار دوستي بسبب اندك مايه سوزيان تباه شده باشد. و بطمع بيشي بنسيه معاملت نكند كه بسيار بيشي بود كه كمي بار آورد. و خرد نگرش نباشد كه خرد نگرش نباشد كه خرد نگرش بسيار زيان بود.

و اصل تباهي بازرگاني در باتصرفيست تا از تصرف بتوان خوردن از مايه نبايد خوردن كه بزرگتر زياني بازرگان را از سرمايه خوردنست. و بهتر متاعي آنكه بمن و رطل خرند و بدرمسنگ فروشند و بترين متاعي برخلاف اينست. و از غله خريدن بر اميد سود بپرهيزد كه غله فروش مادام بدنام باشد و بدنيت. و تمام تر ديانتي آنست كه بر خريده دروغ نگويد، كافر و مسلمان را بر خريده دروغ گفتن ناپسنديده بود چنانكه من گويم:

اي در دل من فگنده عشق تو فروغ
بر گردن من نهاده تيمار تو يوغ

عشق تو بجان و دل خريد ستم من
داني بخريده بر نگويند دروغ

و بايد كه بيع ناكرده هيچ چيز از دست بنه دهد و در معامله شرم ندارد كه زيركان گفته اند كه: شرم بسيار از روزي بكاهد، و محابا كردن از بيشي عادت نكند كه متصرفان اين صناعت گفته اند كه: اصل بازرگاني تصرفست و مروت، تصرف مال نگاه دارد و مروت جاه.

اما بازرگاني كه كم سرمايه بود بايد كه از هنبازي پرهيز كند واگر هنبازي كند با كسي غني و با مروت كند و شرمگين، تا وقت حيف از و حيف برگيرد، و بروي حيف نكند و بنو سرمايگي متاعي نخرد كه ويرا خرج بسيار افتد و چيزي نخرد كه تغير در وي آيد و چيزي مرده و كشته نخرد. و بر سرمايه بخت آزمايي نكند مگر كه داند كه اگر زياني بود بيش از نيم سرمايه نبود.

بياع با ديانت و امين گزيند و صحبت با سه قوم كند: با مردم جوانمرد پيشه و عيار و با مردم توانگر و با مروت و با مردم راه دان و بوم شناس و جهد كند تا خود را بگرما و سرما و تشنگي و گرسنگي خود كند و اسراف نكند در آسايش تا اگر وقتي بضرورتي اوفتد رنجش نرسد. و بهر كاري كه بتواني كردن هم تو كن و بر كس ايمن مباش كه دنيا زود فريبست. اما سرمايه بازرگاني راستي و ديانت شناختن بود و در خريد و فروخت جلد باش و امين و راست گوي و بسيار خرو بسيار فروش باش. و تا بتواني بنسيه ستد و داد مكن. و مردم چيز ناديده را بچيز استوار مدار و بر مردم ناآزموده ايمن مباش و آزموده را هر دم ميازماي و آزموده را بنا آزموده مده و مردم بمردم آزماي پس بخويشتن كه هر كه بخويشتن نشايد ممكن بود كه كسي ديگر را هم نشايد و آزموده را بنا آزموده مده كه روزگاري بايد دراز تا كسي آزموده و معتمد بدست آيد كه اندر مثل آمده است كه: ديو آزموده به از مردم ناآزموده.

اما هر كرا آزمايي بكردار آزماي نه بگفتار و بنجشكي نقد به دان كه طاووسي بنسيه. و تا در سفر خشك ده نيمي يابي بطمع ده يازده در دريا منشين كه سود دريا تا كعب بود و زيانش تا گردن؛ نبايد كه بطمع اندك مايه سود سرمايه بزرگترين بر باد دهي. بر خشك اگر واقعه اي بيفتد كه مال بشود اگر مال بشود مگر جان بماند و مال را عوض بود جان راعوض نبود. ولكن از بهر آثار تعجب را يك بار در نشيني روا بود بوقت توانگري كه رسول صلي الله عليه و سل٧م گفته است:«اركبوا البحر مر٧ة و انظروا في آثار عظمة الله جل٧ جلاله» . و بوقت ستد و داد بي مكاس مباش و لكن مكاس در خور اخريان كن و كار خويش حمله بدست كسان باز مهل ، چه گفته اند كه: بدست كسان مار بايد گرفت و سوزيانهاي خويش هميشه نبشه دار تا از بيهده و غلط ايمن باشي و با عاملان خود پيوسته شمار كرده دار كه آن چون داد داده بود.

و هيچ چيز بر خويشتن نبشته حجت مكن تا اگر خواهي كه منكر شوي تواني شدن. و پيوسته سود و زيان و كدخدايي خويش و معامله خود را مطالعه همي كن تا از آگاه بودن سود زيان خويش فرو نماني. و از خيانت كردن با مردم بپرهيز كه هر كه با مردمان خيانت كند پندارد كند خيانت با ديگران كرده است و غلط سوي اوست كه آن خيانت با خويشتن كرده بود.

حكايت:
چنانكه شنيدم كه مردي گوسفندي رمه داشت فراوان ويرا شباني بود صاين و پارسا. هر روزي شير گوسفندان چندانكه بودي حاصل كردي و بنزيك خداوند گوسپند بردي. آن مردم چندان آب بر شير كردن و بشبان دادي و گفتي: رو بفروش. و شبان آن مردم را نصيحت همي كرد و پند همي داد كه: چنين مكن و با مسلمانان خيانت مكن و روا مدار كه عاقبت مردم خاين نامحمود بود. و آن مرد سخن شبان نشنود و همچنان همي كرد تا باتفاق شبي اين شبان گوسپندان را در رود كده اي بداشته بود و خود بر بلندي رفته و خفته و فصل بهار بود، مگر بر كوه باراني آمد عظيم و سيلي سخت عظيم بيامد و اندرين رودخانه افتاد و اين گوسفندان را جمله ببرد و هلاك كرد.

روز ديگر شبان بشهر آمد و بخانه صاحب گوسفندان رفت بي شيرف مرد پرسيد كه: چونست كه شير نياوردي؟ شبان گفت: اين خواجه من ترا گفتم كه: آب بر شير مزن و خيانت مكن، فرمان من نبردي اكنون آن آبها جمله گرد شد و بر گوسفندان تو گماشتند و گوسپندان تو جمله ببرد و هلاك كرد. آن مرد پشيمان شد و پشيماني سود نداشت.

تا بتواني از خيانت پرهيز كن كه هر كه يكبار خاين گشت بيش كس را برو اعتماد نكند. و راستي پيشه كن كه بزرگترين طراري راستيست و نيك معامله و خوش ستد و داد باش كه تا ده يازده كني يكبار، دوبار ده نيم توان كرد. و كس را وعده مكن و چون كردي خلاف مكن و خريده مگوي و اگر گويي راست گوي تا خداي تعالي بر معاملت تو بركت كند. و در معاملت بحجت دادن و ستدن هشيار باش كه چون حجت بخواهي دادن تا نخست حق بدست نگيري حجت از دست مده. و هر كجا كه همي روي آشنايي همي طلب و اگر چه بازرگان باشي بشهري كه هيچ نرفته باشي با بارنامه و محتشمي رو و بتعريف خويش اگرت حاجت آيد به به و اگر نه زيانت نبود نتوان دانست كه حال چون بود.

و با مردم ناساخته و جاهل ديدار و بي نماز و ناپاك دار سفر مكن و هر كسي كه ترا امين دارد گمان او در خويشتن دروغ مكن. و هر چه بخواهي خريدن ناديده و نانموده مخر و آنچه بخواهي فروختن از نرخ نخست آگاه باش و بشرط و پيمان فروش تا آخر آن از گفت و گوي رسته باشي. و طريقت كدخدايي نگاه دار كه بزرگتر بازرگاني كدخدايي خانه است، بايد كه كدخدايي خانه پراگنده نكني، حوايج خانه خويش بسالي در بوقت نوقانها جمله بيك بار بخري، هر چه ترا بكار آيد از هر چيزي دو چندان كه ترا بسالي بكار شود بخر.

پس از نرخ آگاه باش چون نرخ گران شود از هر چيزي نيمي فروش از آنچه جمله خريده باشي تا آن يك سال رايگان خورده باشي و اندرين نه بزه بود و نه بدنامي و هيچ كس ترا اندرين معني ببخل منسوب نه تواند كردن كين از جمله كدخداييست نه از جمله بخيلي و اندرين هيچ عيبي نيست. و چون در كدخدايي خويش خلل بيني تدبير آن كن كه دخل خويش بزيادت گرداني تا خلل اندر كدخدايي تو راه نيابد.
پس اگر چاره زيادت كردن دخل نداري و نتواني، از خرج بكاه كه همچنان باشد كه در دخل زيادت همي كني.

پس اگر اتفاق بازرگانيت نيفتد و علمي شريف خواهي كه بداني، از علم دين گذشته هيچ علمي سودمندتر از علم طب نيست كه رسول عليه السلام گفته است كه:«العلم علمان: علم الاديان و علم الابدان » و مراد از علم بدان طب است.

- مسافره: سفر كردن
- كاسد: بي رونق، راكد
- بر طمع فروتر: بمنظور سود كمتر
- دل دهد: جرأت كند
- تا از دركوب ايمن باشد: تا از گرفتاري و رنج اسوده و راحت باشد
- سفيه: نادان
- تصرف: در اينجا يعني سود و بهره اي كه از معامله بدست مي آيد
- رطل: واحد وزن بوده و مقدار آن در هر جايي متفاوت
- يوغ: چوبي كه بر گردن گاو و زراعت و گاو عصاري نهند
- محابا كردن: ترس داشتن
- حيف: تعدي، جور و ستم
- بياع: فروشنده
- استوار مدار: اعتماد مكن
- بنجشك: صورت ديگري است از گنجشك
- كعب: بندگاه پا و ساق
- مال بشود: مال از بين برود
- يك مرتبه دريا را بيازمائيد و سير كنيد در آثار عظمت خداوندي كه بزرگ و بلند مرتبه است.
- آخريان: متاع، كالا
- باز مهل: باز مگذار
- صاين: نگاه دارنده
- نامحمود: مذموم، زشت
- بيش كس را: هيچ كس را
- طراري: در اينجا يعني زيركي
- بارنامه: اسباب تجمل و بزرگي
- دانش دو گونه است دانش دينها و دانش بدتها (دانش پزشكي).

قسمت قبل   قسمت بعد
راهنماي سايت
كتاب
مقالات
پيش از مرگ بايد خواند
گزارشات
جان کلام
نقد و ادبيات
تاريخ سينما
شاهنامه خوانی
داستان های کوتاه
امثال و ادبيات كهن
افسانه ها و فرهنگ توده
آی کتاب پلی است بین پدیدآورندگان
کتاب و خوانندگان آثارشان
پیگیری و سفارش تلفنی
88140837