هر چند بازرگاني صناعتي نيست كه آن را پيشه مطلق توان گفتن ولكن چون حقيقت بنگري رسوم او بر رسوم پيشه ورانست و زيركان گويند: اصل بازرگاني بر جهل نهاده اند و فرع آن بر عقل، مقصود ازين سخن آنست كه هر كه او بطمع فزوني يك درم از شرق بغرب شود و از غرب بشرق شود بكوه و بدريا و تن و خواسته را بر مخاطره نهد، از دزد و صعلوك و حيوان مردم خوار و ناايمني راه باك ندارد، از بهر مردمان غرب نعمت شرق رساند و بمردمان شرق نعمت غرب رساندف ناچاره كه آباداني جهان بدو باشد. و اين جز بازرگان نباشد و چنين مخاطره كسي كند كه چشم خرد دوخته باشد. و بازرگاني دو گونه است و هر دو مخاطره است: يكي معامله و يكي مسافره ، و معامله مقيمان را بود كه متاع كاسد را بر طمع فروتر بخرند و اين مخاطره بر مال بود و دلير مردي بايد كه او را دل دهد كه چيز كاسد خرد بر اميد فزوني؛ ومسافر را گفتم كه كدام باشد، بر هر دو روي بازرگاني دليريست و ناباكي بر مال و بر تن. و با دليري بايد كه راستي و امانت دارد و طريق ديانت سپرد واز بهر سود خويش زيان ديگران نه خواهد و بطمع سود سوزش دل خلق نجويد. و معامله با آن گروه كند كه زير دست او باشند و اگر با بزرگتر از خود كند با كسي كند كه ديانت و مروت دارد و از مردم فريبنده بپرهيزد. و با مردمي كه متاع بصارت نه دارد معامله نكند تا از در كوب ايمن باشد . و با مردم تنگ بضاعت و سفيه معاملت نه كند پس اگر كند طمع از سود ببرد تا دوستي تباه نشود كه بسيار دوستي بسبب اندك مايه سوزيان تباه شده باشد. و بطمع بيشي بنسيه معاملت نكند كه بسيار بيشي بود كه كمي بار آورد. و خرد نگرش نباشد كه خرد نگرش نباشد كه خرد نگرش بسيار زيان بود. و اصل تباهي بازرگاني در باتصرفيست تا از تصرف بتوان خوردن از مايه نبايد خوردن كه بزرگتر زياني بازرگان را از سرمايه خوردنست. و بهتر متاعي آنكه بمن و رطل خرند و بدرمسنگ فروشند و بترين متاعي برخلاف اينست. و از غله خريدن بر اميد سود بپرهيزد كه غله فروش مادام بدنام باشد و بدنيت. و تمام تر ديانتي آنست كه بر خريده دروغ نگويد، كافر و مسلمان را بر خريده دروغ گفتن ناپسنديده بود چنانكه من گويم: اي در دل من فگنده عشق تو فروغ بر گردن من نهاده تيمار تو يوغ
عشق تو بجان و دل خريد ستم من داني بخريده بر نگويند دروغ
و بايد كه بيع ناكرده هيچ چيز از دست بنه دهد و در معامله شرم ندارد كه زيركان گفته اند كه: شرم بسيار از روزي بكاهد، و محابا كردن از بيشي عادت نكند كه متصرفان اين صناعت گفته اند كه: اصل بازرگاني تصرفست و مروت، تصرف مال نگاه دارد و مروت جاه.
اما بازرگاني كه كم سرمايه بود بايد كه از هنبازي پرهيز كند واگر هنبازي كند با كسي غني و با مروت كند و شرمگين، تا وقت حيف از و حيف برگيرد، و بروي حيف نكند و بنو سرمايگي متاعي نخرد كه ويرا خرج بسيار افتد و چيزي نخرد كه تغير در وي آيد و چيزي مرده و كشته نخرد. و بر سرمايه بخت آزمايي نكند مگر كه داند كه اگر زياني بود بيش از نيم سرمايه نبود.
بياع با ديانت و امين گزيند و صحبت با سه قوم كند: با مردم جوانمرد پيشه و عيار و با مردم توانگر و با مروت و با مردم راه دان و بوم شناس و جهد كند تا خود را بگرما و سرما و تشنگي و گرسنگي خود كند و اسراف نكند در آسايش تا اگر وقتي بضرورتي اوفتد رنجش نرسد. و بهر كاري كه بتواني كردن هم تو كن و بر كس ايمن مباش كه دنيا زود فريبست. اما سرمايه بازرگاني راستي و ديانت شناختن بود و در خريد و فروخت جلد باش و امين و راست گوي و بسيار خرو بسيار فروش باش. و تا بتواني بنسيه ستد و داد مكن. و مردم چيز ناديده را بچيز استوار مدار و بر مردم ناآزموده ايمن مباش و آزموده را هر دم ميازماي و آزموده را بنا آزموده مده و مردم بمردم آزماي پس بخويشتن كه هر كه بخويشتن نشايد ممكن بود كه كسي ديگر را هم نشايد و آزموده را بنا آزموده مده كه روزگاري بايد دراز تا كسي آزموده و معتمد بدست آيد كه اندر مثل آمده است كه: ديو آزموده به از مردم ناآزموده.
|