جستجو براي:  در 
صفحه کلید فارسی
پ 1 2 3 4 5 6 7 8 9 0 Back Space
ض ص ث ق ف غ ع ه خ ح ج چ
ش س ي ب ل ا ت ن م ك گ
ظ ط ز ر ذ د ء و . , ژ
       جستجوی پیشرفته کتاب
  04/02/1403
نویسندگان   ناشران   بانک کتاب   فروشگاه
 
 
مدیریت مقالات > داستان كوتاه

انسان شلوار پوش ۲
گروه: داستان كوتاه
نویسنده: برانيسلاونوشيچ / سروژ استپانيان

كابينه مان تقريبا به اين شرح بود:
مسند وزارت امور خارجه را خودم اشغال كردم.
چدماتيچ را، با توجه به اين كه در كلاس هاي اول و دوم دبيرستان رفوزه شده و حالا بيش از همه ما درس خوانده بود به مقام وزارت فرهنگ منصوب كردم.
علاوه بر اين ، چد را دوبار هم از مدرسه اخراج كرده بودند و به اين ترتيب مي شد گفت كه او همه قوانين مدرسه را فوت آب است. مهم تر از همه اينها اينكه چد، آدمي بود كه سواد آموزي را - درست مثل وزراي امروزمان - جزو خزعبلات مي شمرد نه جزء ضروريات.

پست وزارت پليس نصيب سيمااستانكوويچ شد. سيما پسر يكي از ژاندارم هاي ناحيه بود و از اين جهت ما دربست معتقد بوديم كه سابقه خدمت پدر آن خانواده در ژاندارمري از يك سو، و نوع تربيتي كه عايد يك ژاندارم زاده اصيل مي شود از سوي ديگر، امتيازاتي است كه براي تصدي پست وزارت پليس در كشور صربستان كفايت مي كند. از اين ها كه بگذريم، سيما برازندگي هاي ديگري هم داشت. مثلا مي توانست پاشنه دهنش را بكشد و با خشونت تمام هر بد و بيراهي كه سر زبانش مي آيد نثار حريف كند، يا با موفقيت از نيش چاقو به عنوان يك وسيله تضمين شده تهديد و ارعاب استفاده مي كرد و گاهي بي تعارف با مشت دندان هاي حريف را بيرون مي ريخت - مجموع اين خصوصيات مويد يان واقعيت بود كه سيما همه ويژگي هاي يك وزير پليس فوق العاده را دارا بود و انتخاب ما في الواقع نقص نداشت.

په ريتسا - محصل كلاس سوم ابتدائي - به وزارت دارائي منصوب شد. او هنوز كوچك بود و شلوارهائي پاش مي كرد كه از پشت چاك داشت و از اين رو، هميشه خدا، محض نمونه يك تكه پيرهنش از چاك پشت شلوارش زده بود بيرون. و اين، دمي بود كه فقط از صبح تا ظهر روزهاي يكشنبه كم و بيش نظيف باقي مي ماند.
په ريتسا استعداد هيچ جور كاري را نداشت - نه كاري كه عهده دار انجامش شده بود، و نه هيچ كار ديگري - اما فراموش نكنيد كه صرف نداشتن استعداد، هرگز مانعي در راه احراز پست وزارت نبوده است.
دم كثيفش هم نه تنها مزاحمش نبود، بلكه به عكس، برايش يك جور علامت مشخصه به حساب مي آمد؛ علامتي كه مي شد تعميم پيدا كند و به عنوان علامت مشخصه دائمي همه وزراي دارائي نيز به شمار رود.

پست وزارت جنگ را به يكي از دوستان يهودي مان واگذار كرديم به اسم داويد مشمولام. انتخاب مان پر بي دليل نبود. وقتي او را به اين سمت منصوب مي كرديم قصد اصلي مان اين بود كه خودمان را از امكان درگير شدن در جنگ با دولت هاي ديگر محفوظ بداريم، و علاوه بر اين، مي خواستيم دوست مان از امكان بلاواسطه مشاركت در امر انعقاد قرادادها و شرط بندي هائي كه معمولا به امضاي وزير جنگ ها مي رسد نصيبي ببرد.

جلسات كابينه ئي كه به شرح فوق تشكيل شده بود گاهي اوقات روپشت بام انبار هيزم و غالبا در نقطه ئي مرتفع تر - يعني روي يك تخت گردوي بلند - منعقد مي شد. در اين حال، هر وزيري روي شاخه مخصوص به خودش جلوس مي كرد.
چنين نقطه مرتفعي را به هر دولت ديگري نيز مي توان توصيه كرد زيرا فقط روي يك درخت بلند گردو و بر فراز بالاترين شاخه هاي آن، و يا روي بام يك ساختمان چهار طبقه است كه دولت مي تواند از شر خبرنگاران كنجكاو در امان بماند.

به اين ترتيب، دولت ما كه فرماندهي ارتش هاي خود را به داويد مشولام سپرده بود - صرف نظر از نقشه هائي كه وزير جنگ مان در مغز خود مي پروراند - مي توانست آزادانه درباره مقاصد صلح جويانه خود لاف و گزاف بزند. يادم مي آيد يك روز كه قرار بود موضوع حمله دسته جمعي اعضاي هئيت دولت به باغ ميلوش نانوا به عنوان مهم ترين مساله روز در دستور جلسه قرار بگيرد (البته ناگفته نماند كه در آن روزها آلبالوهاي باغ آقاي ميلوشا چنان رسيده و آبدار و خوش رنگ شده بود كه به طور قطع هر دولت ديگري هم با مشاهده آن ها به هوس سرقت مي افتاد) ناگهان داويد مشمولام موضوع حادثه ئي را كه جنبه بين المللي داشت به عنوان نطق قبل از دستور مطرح كرد.
او طي گزارش خود به هيئت دولت اطلاع داد كه يكي از اتباع ما بر اثر حادثه مورد بحث دچار آسيب ديدگي شده و دولت ما، به خاطر حفظ حيثيت هم كه شده بايد به شديدترين وضعي در صدد تلافي برآيد.

البته از حادثه مذكور همه ما خبر داشتيم: چند روز پيشش، غاز نرما در غياب غاز نر همسايه مان از زير چيز عبور كرده و خودش را به غازهاي ماده حرمسراي او رسانده بود.
دولت ما طبعا از مقاصد غاز نرمان كه به ماده غازهاي غريبه ملحق شده بود هيچگونه اطلاعي نداشت، اما نكته مسلم اين است كه غاز همسايه و ماده غازهاي مربوطه با چنان قساوتي بر سر تبعه ما ريختند و چنان بلائي به سرش آوردند كه حيوان زبان بسته ناچار شد نيمي از دم و نيمي از پرهاي خود را در خاك دشمن جا بگذارد و معيوب و مصدوم به ميهن خويش عقب بنشيند با توجه به حادثه فوق، وزير جنگ كابينه مان پيشنهاد كرد كه بعدازظهر فرداي همان روز به كشور همسايه اعلان جنگ بدهيم.

روز و ساعت اعلام حالت جنگي يك انتخاب تصادفي نبود: اولا بعدازظهر فرداي آن روز مدرسه مان تعطيل بود، ثانيا بنابر اطلاعاتي كه داويد مشمولام از منابع موثق اطلاعاتي خود كسب كرده بود قرار بود همه اهل بيت همسايه مان، بعدازظهر فردا به طرف باغ انگور خودشان عزيمت كنند.
وزير جنگ كابينه مان سخنرانيش را با تعاليم زير كه مستقيما از تورات ناخنك زده بود به پايان رساند: «دندان در برابر دندان و چشم در برابر چشم» - به عبارت ديگر، پيشنهاد كرد كه به ازاي نصف دم و چند تا پري كه از كله غاز ما كنده شده بود تمام پرهاي همه غازهاي همسايه را تا حد برهنگي كامل شان بكنيم.
مصرانه مي گفت: بخصوص ماده غازها را بايد گوشمالي سختي داد، چون كه غاز همسايه كم و بيش حق داشت به خاطر دفاع از ناموسش غاز ما را مورد حمله قرار بدهد؛ اما ماده غازها چرا؟

بعد از آن كه پيشنهاد وزير جنگ مورد تصويب اعضاي هيئت دولت قرار گرفت، او نقشه استراتژيكي عمليت جنگي را تنظيم كرد. براساس نقشه او، وزير دارائي به سبب سن كم و بنيه ضعيفي كه داشت نمي بايست در عمليات جنگي مداخله فعالانه مي كرد، بلكه مي بايست بالاي چپر به نگهباني مي نشست تا ظهور هر بيگانه ئي را خبر بدهد.
من و وزير فرهنگ و وزير پليس وظيفه داشتيم كه پر غازهاي همسايه را بكنيم و خود وزير جنگ نيز بنا بود پرهاي كنده شده را جمع آوري كند.
طرح پيشنهادي وزير جنگ به تصويب رسيد:
خود او فرداي روز جلسه، مقارن نيمروز، با يك روبالش خالي كه كل تجهيزات جنگي مان را تشكيل مي داد در محل موعود حاضر شد.

حمله درست سرساعت چهارده و هفده دقيقه آغاز شد. به عبارت ديگر، اندگي بعد از آن كه ناقوس كليسا ساعت چهارده را اعلام كرد، گاري همسايه مان همراه با اعضاي خانواده راه تاكستان ها را در پيش گرفت و ما بي درنگ پريديم به آن سوي چپر. وزير دارائي رفت روي چپر به نگهباني نشست.
اين كه گفتم«حمله درست سر ساعت چهارده و هفده دقيقه آغاز شد» به آن علت است كه معمولا وقايع مربوط به جبهه جنگ را به همين شكل گزارش مي كنند.
در ساعت چهارده و بيست دقيقه، من سرگرم كندن پرهاي يكي از غازها بودم، وزير پليس و وزير فرهنگ نيز به تاسي از من ترتيب پرهاي دو غاز ديگر را مي دادند. ماده غازها، درمانده و مايوس جيغ مي كشيدند و سر و صدا مي كردند، ليكن ما به پيروي از «دندان در برابر دندان و چشم در برابر چشم و پر در برابر پر» آن قدر به كارمان ادامه داديم كه هر سه ماده غاز لخت مادرزاد شدند: درست مثل اين كه همان دم از تخم درآمده اند.

در اين ميان، وزير جنگ كابينه پرهاي كنده شده را به دقت جمع مي كرد مي چپاند توي روبالشي.
سر ساعت چهارده و سي و دو دقيقه غازهاي اولي را به امان خدا رها كرديم و سه تا غاز ديگر را چسبيديم.
جنگ، طبق نقشه تنظيم شده به گونه ئي موفقيت آميز گسترش پيدا مي كرد و چيزي نمانده بود شاهد پيروزي را به آغوش كشيم، اما - همان طوري كه معمولا در تنظيم طرح هاي استراتژيك اتفاق مي افتد - وزير جنگ كابينه فراموش كرده بود حدس بزند كه ممكن است دشمن از طرف متحدان خود مورد حمايت قرار بگيرد.
بله. ناگهان سگ غول پيكر صاحبخانه - كه تا آن وقت گويا كنج مطبخ چرت مي زد - به جناح جبهه گسترده ما حمله برد. اين هجوم ناگهاني صفوف ما را كم و بيش دچار اختلال و آشفتگي كرد اما وزير پليس كابينه كه مورد تهاجم مستقيم سگ صاحبخانه قرار گرفته بود في الفور غاز نيمه عريان را رها كرد، سنگي از زمين برداشت و با دشمن به جنگ تن به تن پرداخت و به اين ترتيب موفق شد شكافي را كه در جبهه به وجود آمده بود ترميم كند.

اگر حادثه تازه ئي رخ نمي داد ممكن بود به پيروزي نهائي دست بيابيم اما حيف كه پيشامد ناگهاني ديگري نيز در انتظارمان بود: واق واق شديد سگ صاحبخانه، كارگري را كه تو آشپزخانه خفته بود از خواب بيدار كرد؛ و همين بابا بود كه لحظه ئي بعد چماق به دست وارد عرصه كارزار شد.
هر ارتش ديگري هم - حتي ارتش پر تجربه تر - به هنگام مواجه شدن با چنين آتشبار نيرومندي ممكن نبود دست به عقب نشيني نزند. البته من اكنون همه جزئيات حمله متقابل دشمن را به خاطر نمي آورم اما يادم هست كه چماق كارگر همسايه ابتدا به پشت وزير فرهنگ آشنا شد و آخ ياس آميز و دردآلودش را به آسمان فرستاد.
وزير پليس به چالاكي گربه ئي از درخت بالا رفت و از آن بالا شجاعانه پريد روي بام انبار، به طوري كه كارگر همسايه ناچار شد چماق را بگذارد و به طرفش سنگ پرت كند. من نيز درد آتشبار سنگين دشمن را كم و بيش روي پشتم حس كردم اما به موقع موفق شدم به آن سوي چپر بجهم. وزير دارائي چنان گريه ئي سر داد و آنچنان درد و فريادي به راه انداخت كه انگار مورد بازخواست مجلس قرار گرفته است.
او سعي كرد پست نگهباني را ترك كند و فرار را بر قرار ترجيح بدهد، اما زايده پيراهنش كه به يك دم درست و حسابي مي مانست به ميخ گير كرد و وزير دارائي مان مشعشعانه به چپر آويزان شد.
مي دانستم كه اين دم، روزي روزگاري كار دستش خواهد داد؛ و اكنون وسط اين هير و وير مي ديدم كه پيش بينيم درست از آب درآمده است. البته كارگر همسايه مان به طرف چپر جست و وزير دارائي را با چنان سهولتي كه انگار داشت گلابي از درخت مي چيد از چپر جدا كرد و چنان استيضاحي ازش به عمل آورد كه حتي مخالف ترين مخالف جبهه چپ نيز خوابش را هم نمي توانستند ببينند.
كارگر همسايه مان بعد از آنكه زهرش را ريخت، وزير دارائي را درست مثل يك توپ فوتبال با يك اردنگي روانه آن سوي چپر كرد. وزير جنگ را كسي نديد و ما تا مدتي خبري از او نداشتيم.

وقتي كه ترس مان - بعد از آن شكست سنگين - ريخت و حال مان اندكي جا آمد روي پشت بام خانه ما جمع شديم تا وضع ارتش هاي مان را بررسي كنيم.
نتيجه امر به شرح زير بود:

وضع روحي: افتضاح!
هيات دولت: يك زخمي و يك مقتول. - وزير جنگ را كه ناپديد شده بود؛ مقتول به حساب آورديم .
دستور دادم وزير جنگ را به هزينه دولت دفن كنند، ولي اجراي مراسم خاكسپاري به علت عدم دسترسي به جنازه وزير معوق ماند.

مدتي بعد از كاشف به عمل آمد كه وزير جنگ، به محض پيدا شدن سر و كله كارگر همسايه با موفقيت بسيار پشت ديوار انبار پنهان شده و بعد از آن كه آب ها از آسياب افتاده از نهانگاه خود بيرون خزيده و روبالشي پراز پرغاز را به خانه خودشان برده بود.
به موجب اطلاعات موثقي كه بعدها به وسيله ايادي وزير پليس به دست آمد معلوم شد همه اين جنگ فقط به خاطر نياز ننه داويد مشمولام به پر غاز راه افتاده بود. به اين ترتيب بار ديگر اين حقيقت ديرينه به اثبات رسيد كه:


غالبا بهانه هاي كوچك عواقب بزرگي به بار مي آورند




البته عواقب شكست ما بيش از اين ها بود. معمولا آثار و عواقب برخوردهاي بزرگ بين المللي بعد از اتمام جنگ است كه نمايان مي شود. البته اگر نحوه تشكيل كابينه ما مورد توجه قراربگيرد چنين به نظر مي رسد كه نبايد مخالفاني داشته باشد. با اينهمه من بايد به شما اطمينان بدهم كه در سراسرتاريخ كشور صربستان، ما تنها دولتي بوديم كه در اين مورد خاص ناچار شديم تمام سنگيني بار مسئوليت اعمال مان را روي دوش هاي خودمان احساس كنيم.

قسمت قبل   
راهنماي سايت
كتاب
مقالات
پيش از مرگ بايد خواند
گزارشات
جان کلام
نقد و ادبيات
تاريخ سينما
شاهنامه خوانی
داستان های کوتاه
امثال و ادبيات كهن
افسانه ها و فرهنگ توده
آی کتاب پلی است بین پدیدآورندگان
کتاب و خوانندگان آثارشان
پیگیری و سفارش تلفنی
88140837