اگر حادثه تازه ئي رخ نمي داد ممكن بود به پيروزي نهائي دست بيابيم اما حيف كه پيشامد ناگهاني ديگري نيز در انتظارمان بود: واق واق شديد سگ صاحبخانه، كارگري را كه تو آشپزخانه خفته بود از خواب بيدار كرد؛ و همين بابا بود كه لحظه ئي بعد چماق به دست وارد عرصه كارزار شد. هر ارتش ديگري هم - حتي ارتش پر تجربه تر - به هنگام مواجه شدن با چنين آتشبار نيرومندي ممكن نبود دست به عقب نشيني نزند. البته من اكنون همه جزئيات حمله متقابل دشمن را به خاطر نمي آورم اما يادم هست كه چماق كارگر همسايه ابتدا به پشت وزير فرهنگ آشنا شد و آخ ياس آميز و دردآلودش را به آسمان فرستاد. وزير پليس به چالاكي گربه ئي از درخت بالا رفت و از آن بالا شجاعانه پريد روي بام انبار، به طوري كه كارگر همسايه ناچار شد چماق را بگذارد و به طرفش سنگ پرت كند. من نيز درد آتشبار سنگين دشمن را كم و بيش روي پشتم حس كردم اما به موقع موفق شدم به آن سوي چپر بجهم. وزير دارائي چنان گريه ئي سر داد و آنچنان درد و فريادي به راه انداخت كه انگار مورد بازخواست مجلس قرار گرفته است. او سعي كرد پست نگهباني را ترك كند و فرار را بر قرار ترجيح بدهد، اما زايده پيراهنش كه به يك دم درست و حسابي مي مانست به ميخ گير كرد و وزير دارائي مان مشعشعانه به چپر آويزان شد. مي دانستم كه اين دم، روزي روزگاري كار دستش خواهد داد؛ و اكنون وسط اين هير و وير مي ديدم كه پيش بينيم درست از آب درآمده است. البته كارگر همسايه مان به طرف چپر جست و وزير دارائي را با چنان سهولتي كه انگار داشت گلابي از درخت مي چيد از چپر جدا كرد و چنان استيضاحي ازش به عمل آورد كه حتي مخالف ترين مخالف جبهه چپ نيز خوابش را هم نمي توانستند ببينند. كارگر همسايه مان بعد از آنكه زهرش را ريخت، وزير دارائي را درست مثل يك توپ فوتبال با يك اردنگي روانه آن سوي چپر كرد. وزير جنگ را كسي نديد و ما تا مدتي خبري از او نداشتيم.
وقتي كه ترس مان - بعد از آن شكست سنگين - ريخت و حال مان اندكي جا آمد روي پشت بام خانه ما جمع شديم تا وضع ارتش هاي مان را بررسي كنيم. نتيجه امر به شرح زير بود:
وضع روحي: افتضاح! هيات دولت: يك زخمي و يك مقتول. - وزير جنگ را كه ناپديد شده بود؛ مقتول به حساب آورديم . دستور دادم وزير جنگ را به هزينه دولت دفن كنند، ولي اجراي مراسم خاكسپاري به علت عدم دسترسي به جنازه وزير معوق ماند. مدتي بعد از كاشف به عمل آمد كه وزير جنگ، به محض پيدا شدن سر و كله كارگر همسايه با موفقيت بسيار پشت ديوار انبار پنهان شده و بعد از آن كه آب ها از آسياب افتاده از نهانگاه خود بيرون خزيده و روبالشي پراز پرغاز را به خانه خودشان برده بود. به موجب اطلاعات موثقي كه بعدها به وسيله ايادي وزير پليس به دست آمد معلوم شد همه اين جنگ فقط به خاطر نياز ننه داويد مشمولام به پر غاز راه افتاده بود. به اين ترتيب بار ديگر اين حقيقت ديرينه به اثبات رسيد كه:
غالبا بهانه هاي كوچك عواقب بزرگي به بار مي آورند
البته عواقب شكست ما بيش از اين ها بود. معمولا آثار و عواقب برخوردهاي بزرگ بين المللي بعد از اتمام جنگ است كه نمايان مي شود. البته اگر نحوه تشكيل كابينه ما مورد توجه قراربگيرد چنين به نظر مي رسد كه نبايد مخالفاني داشته باشد. با اينهمه من بايد به شما اطمينان بدهم كه در سراسرتاريخ كشور صربستان، ما تنها دولتي بوديم كه در اين مورد خاص ناچار شديم تمام سنگيني بار مسئوليت اعمال مان را روي دوش هاي خودمان احساس كنيم.
|