پيامبرى برمى خيزد تا انديشه تازه اى را در تار و پود باستانى سرزمينى اسطوره اى بيافريند. و خود كم كم در گذر زمان، تبديل به اسطوره تازه اى مى شود؛ اسطوره تازه اى از تبليغ مهربانى و نيك انديشى كه به همت هم ميهنان قدرشناسش به كتابچه تاريخ افزوده مى شود تا هر از گاه از لابه لاى داستان هاى غبارآلوده برخوانندش و پاسش بدارند. اما پيروان و دنباله روان اين پيام آور نوخاسته، در گردباد روزگار، چنان فرسوده شدند كه تعدادشان به اقليتى ناچيز رسيد كه در گوشه و كنار، خاطره تلخكامى ها را به پس زمينه ذهن خود سپرده اند و مى كوشند آئين نياكان خويش را در لفافه اى از تنهايى، پاس بدارند. بازمانده ها، ناچيز است اما انگيزه نكوداشت آئين مهربانى پيامبر باستانى، همچنان در رگ و پى ساييده شده اندك معتقدان اين انگاره كهنسال، زنده و پوينده! گروه هاى زردشتى مسلك كوچنده به سرزمين افسانه اى هندوستان، كه امروز پارسيان ناميده مى شوند، پاسداران واقعى و تاريخى اين آئين باستانى اند، آئينى كه هنوز كه هنوز است با ره توشه هايى از گذشته هاى دوردست، حيات امروزى معتقدان خود را جلايى از تقدسى ديرپا مى بخشد. نگاهى به تاريخ اين ديانت ايرانى گرچه مجالى بس فزون مى طلبد اما در نوع خود ارزنده خواهد بود. آيا اين پاسداران اندوهگين و خسته خاطر، همان اندك نگاه دارندگان فرهنگ فراموش شده باستانى اند يا تنها بازتاباننده يك جنبه از اين پاسداشت؟! بى گمان نگره دوم پذيرفتنى تر است. چراكه ايرانيان همگى يكپارچه، خواهان حفظ ميراث كهنسالى بودند كه دست به دست از گزند زمانه دور مانده بود و به دستشان رسيده بود و اكنون، آنها وارثان خسته حالى بودند كه بايد به اشكال گونه گون اين گنجينه گران را پناه مى دادند و سپرده در تنگناى آغوش خود، جان و حيات تازه مى بخشيدند. حتى آنها كه پس از حمله اعراب، دست از آئين نياكانى خويش كشيدند و به اسلام گرويدند هم در اعماق درون آشفته خود، به چيز ديگرى جز بازتوليد انگاره هاى مقدس پيامبر فراموش شده نمى انديشيدند. آنها به اين اميد كه بسيارى از نگره هاى مقدس و مهربانانه دين مزدا پرستى در دل آئين نوظهور و در مرام پيامبر اين دين نهفته است، بدان پنجه ساييدند و شايد برخى از اندوخته هاى خود را نيز به اين كالبد تازه نفس افزودند و اين گونه به پاسدارى از ميراث به چنگ آمده خود مبادرت ورزيدند. نگاهى به اسناد تاريخى اين زمانه نشان مى دهد كه تلخكامى هاى زردشتيان همواره در نوسان بوده و حالتى پايدار و تكرارشونده نداشته است و اين موضوع هم ظاهراً به گسيختگى هاى درونى اين آئين باز مى گشته است. اشپولر در همين زمينه مى نويسد: «دين زردشت وضع كاملاً روشنى نداشته است، پيامبر اسلام در عربستان در مقابل زردشتيان آن سرزمين (كه از زمان سيادت ايران بر آن سامان در قسمت هاى مختلف آن مرز و بوم زندگى مى كردند ) مدارا و شكيبايى نشان مى داد. اين طرز رفتار نيز از طرف لشكريان مهاجم پيروز عرب رعايت مى شد و حتى كوشش مى شد براى مدارا با اين دين احاديثى دال بر نظير يك چنين رفتارى از طرف پيامبر (ص) بياورند و واقعاً هم هيچ موردى را نمى شناسيم كه زردشتيان به طور منظم و با طرح قبلى تعقيب شده باشند. با تمام اين احوال رفتار مسلمانان با زردشتيان متفاوت از رفتار با مسيحيان و يهوديان بوده است؛ از جمله اينكه خونبهاى ايشان بنا به عقيده شافعيان فقط يك پانزدهم خونبهاى مسلمانان معين گشته بود.» (تاريخ ايران در قرون نخستين اسلامى _ برتولد اشپولر- ترجمه جواد فلاطورى _ انتشارات علمى و فرهنگى _ جلد اول _ صص ۳۳۵و ۳۳۶) اشپولر خود در صفحات بعدتر تلويحاً به يكى از علت هاى اين بى مهرى اشاره مى كند و مى نويسد كه تا ورود اسلام به اين مرز و بوم، روحانيان زردشتى، كتاب آسمانى آئين خود، يعنى اوستا را در دسترس پيروان اين انگاره مذهبى قرار نمى نهادند و در نتيجه مسلمانان، آنها را از اهل كتاب مبرا مى انگاشتند و حتى اعراب به آنان لقب زمزمه گران داده بودند. چراكه اصول و باور هاى مذهبى شان را شفاهاً زمزمه مى كردند در حالى كه صاحب كتاب آسمانى ارزنده اى بودند كه با وجود چپاول ها و بى مهرى هاى تاريخى زنده باقى مانده بود.
|