« گزيده اي از انديشه ها و احساسات با شكوه » ۱۴
گروه: جان كلام
|
|
منوچهر آتشي :
كوشش بيهوده اي است
كسي افسانه را زندگي نخواهد كرد ...
اگر باران مي آمد
آنچنان كه آن سال ها
تو از نهفتار تاراب برمي آمدي
خيس خيس
مژگان وموي و لباس
خيس خيس
و از ميان درختان سدر
به كوچه هاي شهر مي پيچيدي
تابكوبي ،دري فراموشي را
كه سال هاست سيم و شرب شده است
كوشش بيهوده اي است
قلم و افسانه را به پريان واگذار
تا در آن شهر نامرئي
ما را زندگي كنند
پريان ما را زندگي ميكنند و شگفتا ما! كه تمامي فرصت هامان را ،از وسوسه حضور
در جهان كوچك پريان پر كرده ايم
كوشش بيهوده ، است ولي تو
در هر غروب باراني
باز
از نهفتار تاراب بر مي آيد
خيس خون
مژگان و موي ولباس
خيس خيس خون
تا به نخستين كوچه شهر بيمار بپيچي
و دري را بكوبي كه خانه اش
دير گاهي است
از سوي مردي عامي
به آتش كشيده شده است ...
كوشش بيهوده اي است. ***
|
|
|
|
آی کتاب پلی است بین پدیدآورندگان کتاب و خوانندگان آثارشان
|
پیگیری و سفارش تلفنی 88140837
|
|