جستجو براي:  در 
صفحه کلید فارسی
پ 1 2 3 4 5 6 7 8 9 0 Back Space
ض ص ث ق ف غ ع ه خ ح ج چ
ش س ي ب ل ا ت ن م ك گ
ظ ط ز ر ذ د ء و . , ژ
       جستجوی پیشرفته کتاب
  06/02/1403
نویسندگان   ناشران   بانک کتاب   فروشگاه
 
 
مدیریت مقالات > جان كلام

« گزيده اي از انديشه ها و احساسات با شكوه » ۱۸
گروه: جان كلام

«سهراب سپهري»:


قايقي خواهم ساخت،

خواهم انداخت به آب.

دور خواهم شد از اين خاك غريب

كه در آن هيچكس نيست كه در بيشه عشق

قهرمانان را بيدار كند. ***



«لئونارد كوهن»:


سپاس تو را كه به هر انساني

سپري از تنهايي بخشيده‌اي

تا هرگز فراموشت نكند

حقيقت تنهايي تويي و فقط نام تو اين تنهايي را راهنماست

...آري وقتي اين تنهايي در تو و از توست

مي‌توانم

گناهم را

به دست بخشودگي تو بسپارم. ***




« نيما يوشيج » :

آخر - اي بينوا دل ! چه ديدي

كه ره رستگاري بريدي ؟

مرغ هرزه درايي كه بر هر

شاخي و شاخساري پريدي

تا بماندي زبون و فتاده



سرگذشت مني - اي فسانه !

كه پريشاني و غمگساري ؟

يا دل من به تشويش بسته ؟

يا كه دو ديده اشكباري ؟

يا كه شيطان رانده ز هر جاي ؟



آه ديري است كاين قصه گويند:

از بر شاخه مرغي پريده

مانده بر جاي از او آشيانه

ليك اين آشيان‌‌ها سراسر

بر كف بادها اندر آيند

رهروان اندر اين راه هستند

كاندر اين غم، به غم مي‌سرايند...

او يكي نيز از رهروان بود ***




ضيا موحد :

در دل تابستا

ن در باغي را باز كردند و هنوز پاي ننهاده به باغ

پيكري را ديدند

عريان

افتاده به پهلو در برف

با دو چشمي از جادو

اين چه باغي است كه در آن

در دل تابستان

خفته در برفي با چشماني از جادو

منتظر پشت در مي باشد؟

اين چه رازي است

كه در چوبي يك باغ قديمي ناگاه

باز گردد

و تو دريابي

كه دو چشم زرد باز درشت

انتظارت را تابستان

پشت تابستان داشته است؟

اين چه بازي است؟ ***




«نادر نادرپور»:

تصويرها در آينه‌‌ها نعره مي‌كشند:

ـ ما را زچارچوب طلايي رها كنيد

ما در جهان خويشتن آزاد بوده‌ايم

ديوارهاي كور كهن ناله مي‌كنند:

ـ ما را چرا به خاك اسارت نشانده‌ايد؟

ما خشت‌‌ها به خامي خود شاد بوده‌ايم.

تك‌تك ستارگان، همه با چشم‌هاي تر،

دامان باد را به تضرع گرفته‌اند:

كاي باد! ما ز روز ازل اين نبوده‌ايم،

ما اشك‌هايي از پي فرياد بوده‌ايم!

غافل كه باد نيز عنان شكيب خويش،

ديريست كز نهيب غم از دست داده است

گويد كه ما به گوش جهان، باد بوده‌ايم

من باد نيستم،

اما هميشه تشنه فرياد بوده‌ام

ديوار نيستم، اما اسير پنجه بيداد بوده‌ام

نقشي درون آينه سرد نيستم،

اما هر آنچه هستم، بي‌درد نيستم:

اينان به ناله، آتش درد نهفته را

خاموش مي‌كنند و فراموش مي‌كنند

اما من

آن ستاره دورم كه آب‌‌ها

خونابه‌هاي چشم مرا نوش مي‌كنند ***

قسمت قبل   قسمت بعد
راهنماي سايت
كتاب
مقالات
پيش از مرگ بايد خواند
گزارشات
جان کلام
نقد و ادبيات
تاريخ سينما
شاهنامه خوانی
داستان های کوتاه
امثال و ادبيات كهن
افسانه ها و فرهنگ توده
آی کتاب پلی است بین پدیدآورندگان
کتاب و خوانندگان آثارشان
پیگیری و سفارش تلفنی
88140837