جستجو براي:  در 
صفحه کلید فارسی
پ 1 2 3 4 5 6 7 8 9 0 Back Space
ض ص ث ق ف غ ع ه خ ح ج چ
ش س ي ب ل ا ت ن م ك گ
ظ ط ز ر ذ د ء و . , ژ
       جستجوی پیشرفته کتاب
  30/01/1403
نویسندگان   ناشران   بانک کتاب   فروشگاه
 
 
مدیریت مقالات > جان كلام

« گزيده اي از انديشه ها و احساسات با شكوه » ۲۴
گروه: جان كلام

ضيا موحد :

اما سحر باران بود

باران ناگهاني مرواريد

كه تند بر دشت بوته هاي طلا باريد

پائيز

در جامه بلندش

رنگين و پر هياهو مي رفت

و عشق

بر آستانه در ، شاداب

در نور صبح دست تكان مي داد

در كوچه شاخه ها

با هر نسيم مي رقصيدند

و ما سحر گريسته بوديم. ***




بيژن جلالي :

چرا آنچه باشكوه است

غم‌انگيز است

چرا آنچه زيباست

غم‌انگيز است

چرا آنچه عميق است

غم‌انگيز است

اگر مي‌شه گفت اگر مي‌شه نوشت آنچه را كه ناگفتني است

آنچه را كه نانوشتني است . ***




سيدعلي صالحي :

باد آمد و همه رؤياها را با خود برد،

با اين همه اما من بايد آوازي بخوانم

چند و چون كجا و چگونه‌اش با من است

حرف مرا با شيئي خسته درميان بگذار

حتماً صداي حضرت داوود را خواهي شنيد.

مي‌خواهم حالا تا ابد براي خودم در انعكاس آب

آوازي محرمانه بخوانم

شما چه بشنويد و چه بازار مسگران،

باز همه كلمات راه خانه مرا مي‌دانند.

من اصلاً از فعل ماضي مطلق مي‌ترسم

من در قيد صفتي ساده از طوايف عاطفه‌ام،

و حروف ربط را در كوچه نيافته‌ام

كه از هر مگر مرا در اگري ديگر نظاره كنند! ***




بيژن جلالي :


اگر اين بار چشم‌هاي تو بيايند

آنها را دور نخواهم انداخت

آنها را كف دست چپم خواهم گذاشت

و با يك دست ماشين‌ راني خواهم كرد

چشم‌هاي تو را براي بيست‌وچهار ساعت

نگاه خواهم داشت

آنگاه كه عشق را

از پنجره بيرون اندازيم

چقدر عشق تازه به درون مي‌آيد

آوخ كه عشق چه زاينده است م

ثل دانه‌هاي باران . ***




سيدعلي صالحي :


به هركه گفت تعبير زندگي شكل صبور همين شقايق است

شك خواهم كرد.

از هركه گفت بيا براي بيداري دريا دعا كنيم پرهيز خواهم كرد،

يا پابه‌پاي زائري كه بگويد بلاي ستاره دور،

شب از خواب اين زاويه به روز خواهد رسيد،

همسفر نخواهم شد.

پناه بر تو اي فهم فراموشي!

حالا بيا براي رسيدن به آرامشي

نزديكترين نام‌هاي كسان خويش را به ياد آوريم! ***




بيژن جلالي :

به همين صخره مي‌شكند

هم امواج حرف هم نوازش‌ها و هم دوست داشتن‌ها

به گوشه‌اي مي‌سازيم براي بيتوته كردن

و چشم به نقشي مي‌بنديم

براي دوست داشتن . ***




سيدعلي صالحي :


صادقانه اقرار كنم

وقتي من زاده شدم، اشاره به دور و اشاره به نزديك را نامي نبود.

سبز را اگرم آبي آموخته بودند،

يا گلگون به نام سبز،

هيچ تفاوتي ميان فراق فرشته و آدمي نبود

صادقانه اقرار كنم

وقتي كه جهان زاده شد،

به حضرت هر معنا

گريستن غرض نبود و غريزه بود.

(يادم برود، يعني اضافه كنم كه تو نيز

هم بي‌حجاب كنار حوصله من آرميده بودي،

شادماني بي‌سبب!)

اي كاش كلمه نبود،

كلمه آواز انضباط نبود،

كودك بود جهان و كلمه نزد كسي نبود.

***




بيژن جلالي :

به هر سو كه نگريستم

موجي بود و قايقي سرنگون شده

از هر سو كه صدايي به گوشم رسيد فريادي بود ناتمام

هر آنچه دانستم تاريكي بود و درد و افسوس

بايد با نگاهي خداوندي

زندگي را بنگريم

آنگاه زندگي زير نگاه ما چون گلي قد خواهد كشيد

و خواهد شكفت . ***

قسمت قبل   قسمت بعد
راهنماي سايت
كتاب
مقالات
پيش از مرگ بايد خواند
گزارشات
جان کلام
نقد و ادبيات
تاريخ سينما
شاهنامه خوانی
داستان های کوتاه
امثال و ادبيات كهن
افسانه ها و فرهنگ توده
آی کتاب پلی است بین پدیدآورندگان
کتاب و خوانندگان آثارشان
پیگیری و سفارش تلفنی
88140837