جستجو براي:  در 
صفحه کلید فارسی
پ 1 2 3 4 5 6 7 8 9 0 Back Space
ض ص ث ق ف غ ع ه خ ح ج چ
ش س ي ب ل ا ت ن م ك گ
ظ ط ز ر ذ د ء و . , ژ
       جستجوی پیشرفته کتاب
  06/02/1403
نویسندگان   ناشران   بانک کتاب   فروشگاه
 
 
مدیریت مقالات > داستان كوتاه

چه داستان خنده داري
گروه: داستان كوتاه
نویسنده: هوشنگ ورعي
منبع: هوشمند ورعي/: دانشجوي كارگرداني سينما دانشكده سوره تهران/عضو انجمن صنفي روزنامه نگاران ايران عض

كاترين خسته بود، خيلي. تو آينه با صورتش ور رفت. يه جورايي از خودش بدش مي اومد. يه جورايي احساس پشيموني شايد هم شرم. وجدان بدجوري رفته بود تو كارش ولي كي مي دونست. اين فقط همين يه بار بود. نه بچه هاش نه شوهرش هيچكس بو نمي برد. تازه او كه به خاطر هوس تن به اين كار نداده بود، اگه حاضر شده بود تنش رو معامله كنه به خاطر عشق بود، عشق ! اصلاً از كجا معلوم كه شوهرش تا حالا دست از پا خطا نكرده باشه، از كجا معلوم وقتيكه مي گه توي اداره واسه اضافه كاري وايسادم ردش تو رختخواب يه خانوم خوشگله ديگه نباشه ؟! از كجا معلوم …

صداي ديويد رشته افكارش رو پاره كرد. - كتي، پولت رو گذاشتم روي اپن، من مي خوابم، ماليدنت تموم شد، گورت رو گم كن! ديويد باصداي زنگ ساعت از تختخواب نيم خيز شد. زياد خوابيده بود. براش مهم نبود از وقتي كه از دانشكده انصراف داده بود هيچي واسش مهم نبود. لباساش رو تنش كرد لنگ لنگان رفت مستراح. حسابي خودش رو خالي كرد.

اگه يه دوش هم مي گرفت واسه قرار بعدي هيچ غمي نداشت اما … ديويد سرجاش ميخكوب شد. آينه حمام قرمز بود به سرخي خون ! ديويد ياد جمله هميشگي پدرش افتاد. - كاشكي فاجعه يه كم جنتلمن بود. موقع اومدن در مي زد اگه واسش باز كردن وارد مي شد اگه نه راهش رو مي گرفت و مي رفت. اما فاجعه هيچ وقت جنتلمن نبود، هيچ وقت !

ديويد عزيز! به گروه ايدزيها خوش اومدي كاترين گور گم شده!! زنگ تلفن خيلي گوشخراش بود. ديويد از تلفن نفرت داشت. هميشه قاصد خبراي بد بود، هميشه ! - ديويد منم مگي چرا جواب نمي دي ؟ - مگي تويي كدوم گوري رفتي ؟ چرا صبحونه … - زير بالش رو نگاه كردي ؟ - نه، مارزده يا عقرب !؟ - منو ببخش ديويد، من ناچار بودم، مي فهمي، نمي خواستم تو رو از دست بدم، من عاشقت بودم يعني هستم، باور كن مسأله عشق مطرح بود، عشق !

صداي ممتد بوق تلفن، ديويد رو ياد شير سر رفته ش بالاي اجاق گاز انداخت. - زير بالش ! اَه اين مگي هم هميشه عاشق سورپريز كردنه . زير بالش مگي كه چيزي نبود - مثل اينكه خانم ماره اومده زير بالش خودم ! زير بالش ديويد چند تا كاغذ پاره جمع شده بود. - خوب اينم شد شوخي ! براي عشق بازي كردن راه هاي زيادي هست حتماً دوباره ياد اون دانشكده ايكبيري افتاده، واسم قضيه سقوط آزاد طرح كرده ! سئوال مگي جوابش خيلي سخت بود. اصلاً قابل حل نبود شايد هم بود اما ديويد براي پاسخ به سئوال مگي احتياج به يك سقوط داشت، سقوطي آزاد و بي دغدغه، سقوطي ابدي، سقوطي بدون صعود، سقوط مرگ !!

HIV مگي مثبت بود، مثبت ! دو هفته پيش كه با جسد مگي خداحافظي كرد برف مي باريد مثل دم روباه ! امروز هم كه كاترين واسش خط و نشون كشيده بود بازم برف مي باريد مثل دم روباه! هواي قبرستون كه سرد شد ديويد شال گردنش رو كه كريسمس سال پيش از مگي هديه گرفته بود به خودش پس داد. موقع رفتن خيالش راحت بود كه مگي تا ابد سرما نخواهد خورد ! ديويد خنديد خيلي هم خنديد. او هميشه به احمقها مي خنديد. دفعه قبل به خودش خنديده بود اما اين بار به كاترين خنديد خيلي هم خنديد!

كاترين از مغازه كيف فروشي اومد بيرون. احساس گناه چند ساعت پيش حالا جاش رو با رضايتي آميخته به عشق پركرده بود. عشق به بچه ها، عشق به شوهر! حالا ديگه برنارد و سوزان با كيفهاي كولي پر از لوازم التحرير به مدرسه مي رفتن و چه لذتي براي يه مادر بالاتر از اين ؟ كاترين پيش پدر اعتراف كرده بود. قول شرف داده بود كه ديگر بار فقر به تن فروشي وادارش نخواهد كرد. اما يه چيز رو نگفته بود، ايدز!

- خوب بلايي سرش آوردم. گفت برو گورت رو گم كن اصلاً همة مردا يه جورن! گور ما زنا رو تا وقتي كه بهمون نياز دارن مي پرستن بعد كه خرشون از پل گذشت دنبال گور جديد گز مي كنن. حقش بود بايد طرز معاشرت با يه خانوم جوون رو بهش ياد مي دادم. چه دروغ شيريني! نه چه دروغ وحشتناكي! من و ايدز؟ ولي واسش لازم بود. خيلي به پولش غره بود اين پولدارا فكر مي كنن چون پول دارن همه برده شونن! طفلكي الان چه حالي داره؟! دلم واسش مي سوزه، نكنه خودش رو بكشه، نكنه بلايي سر من بياره، نكنه بخواد انتقام بگيره، بهتره اين افكار رو بريزم دور، بچه ها منتظرم هستن بهشون قول داده بودم كه امروز هر طور شده واسشون كيف مي خرم، بايد به آينده فكر كنم به يه زندگي پاك و سالم همراه با عشق، اوه، من و ايدز، چه داستان خنده داري ؟!

كاترين آرام آرام به طرف منزل مي رفت، در سرش غوغايي بود. با خودش زمزمه مي كرد، چه داستان خنده داري؟! برف مي باريد مثل دم روبـاه !!!

   
راهنماي سايت
كتاب
مقالات
پيش از مرگ بايد خواند
گزارشات
جان کلام
نقد و ادبيات
تاريخ سينما
شاهنامه خوانی
داستان های کوتاه
امثال و ادبيات كهن
افسانه ها و فرهنگ توده
آی کتاب پلی است بین پدیدآورندگان
کتاب و خوانندگان آثارشان
پیگیری و سفارش تلفنی
88140837