افسري جوان در هنگ سوار تزار خدمت مي كند و محل خدمت او جاذبه چندان زيادي ندارد و همين او و ديگر افسران جوان را وا مي دارد تا زمان فراقت خود را در خانه يك افسر بازنشسته بگذرانند.
فرد موردنظر كه سيلويو نام داشت، مردي آرام و كم حرف بود كه كسي از ثروت و مايملك او خبر نداشت و به درستي نمي دانستند كه درآمد او چقدر و از كجاست ولي در ميز پذيرايي او غذا و ديگر اسباب عيش و نوش به حد وفور پيدا مي شد. آنچه كه سيلويو را در نظر افسران جوان مهم جلوه مي داد، مهارت بي حد و حصر او در تيراندازي بود. سيلويو همواره قبل از ناهار چند ساعت را به تمرين تيراندازي اختصاص مي داد و مهارتش سبب تحسين افسران جوان مي شد. ولي روزي در ميهماني سيلويو بين او و يك افسر جوان (كه تازه به هنگ سوار منتقل شده بود) نزاعي در گرفت و افسر جوان بدون اطلاع از تبحر طرف مقابل در تيراندازي، او را به دوئل دعوت كرد و درنهايت تعجب افسران جوان، سيلويو اين دعوت را رد كرد و همين مطلب سبب شد تا از اعتبار و احترام او نزد افسران جوان كاسته شود زيرا شجاعت ، مهمترين فضيلتي بود كه يك مرد مي توانست با آن عيوب بيشمار خود را بپوشاند!!
سرانجام يكي از روزهايي كه سيلويو براي دريافت نامه به پستخانه هنگ سوار مراجعه كرده بود، نامه اي به دستش رسيد كه سخت او را هيجان زده كرد و همان جا از افسران جوان دعوت نمود تا براي آخرين بار غذا را در منزل او صرف كنند، چرا كه براي انجام كار مهمي بايد شب ملكش را ترك مي كرد. در پايان شب، سيلويو افسر جوان را به گوشه اي مي كشد تا رازي ناگفته را با او در ميان بگذارد و به افسر جوان توضيح دهد كه چرا دعوت به دوئل را نپذيرفته است.
داستان از اين قرار بود كه در هنگ هوسار (هنگ ويژه سوار ارتش تزاري) سيلويوي جوان، در شرارت و عيش و نوش گوي سبقت را از همه ربوده بود و بالطبع در چنين هنگي كه ميخوارگي و عربده جويي جزو افتخارات محسوب مي شد، دوئل هاي زيادي رخ مي داد و سيلويو يا خودش يك طرف تيراندازي بود و يا جزو شهود دوئل قرار داشت.
|