جستجو براي:  در 
صفحه کلید فارسی
پ 1 2 3 4 5 6 7 8 9 0 Back Space
ض ص ث ق ف غ ع ه خ ح ج چ
ش س ي ب ل ا ت ن م ك گ
ظ ط ز ر ذ د ء و . , ژ
       جستجوی پیشرفته کتاب
  06/02/1403
نویسندگان   ناشران   بانک کتاب   فروشگاه
 
 
مدیریت مقالات > نقد و ادبيات

بانو با سگ ملوسش
گروه: نقد و ادبيات
نویسنده: آنتون چخوف
منبع: بابك كياني

زن جواني در بندرگاه توريسي يالتا حضور پيدا كرده است و به تنهايي با سگي كوچك گردش مي كند. گوروف مردي چهل ساله و بلهوس تصميم مي گيرد تا باب آشنايي را با زن جوان باز كند. گوروف مردي است كه در بانك كار مي كند، داراي دو دختر است و همسر متكبر و كتابخوانش را دوست ندارد ولي ناچار است كه بنابر مصالح خانوادگي با او زندگي كند و همين تجربه تلخ سبب شده است تا زنان را به ديده تحقير بنگرد و آنها را نژاد پست بنامد و در روابط با آنها جز سوءاستفاده و كامجويي به چيز بينديشد.

در ابتداي آشنايي با اين زن جوان نيز، همه چيز طبيعي به نظر مي رسد. گوروف به اين مي انديشد كه امروز با اين زن آشنا شده و روزي نيز از او جدا خواهد شد و تنها در خواب و رؤيا او را خواهد ديد. چنانكه معشوقه هاي سابقش همه چنين وصفي داشتند. زنان جوان از نظر او به چند دسته تقسيم مي شوند. يا بلهوس و رياكار هستند و يا ساده و صادق! و اين زن جوان نيز نمي تواند خارج از اين دو دسته باشد.

ولي با ادامه آشنايي گوروف ناگهان دچار تضاد دروني مي شود. احساسي كه هرگز به سراغ او نيامده بود. او درحالي كه چهل سالگي را پشت سر مي گذارد با نهايت وحشت و درعين حال تعجب صداي پاي عشق را مي شود! هرچه بيشتر با اين زن جوان آشنا مي شود، اين احساس ترس و اضطراب نيز در او كاهش يافته و جاي خود را به لذت واقعي و آرامش مي دهد. راست است كه در روابط قبلي او با زنان جوان هر چيزي وجود داشت به غير از عشق!! و تقدير چنين بود كه درحالي كه موهايش رو به سفيد شدن گذارده است اين احساس عجيب را نيز تجربه كند.

زن جوان (كه گوروف او را به اسم آنا مي شناخت) در پتروگراد زندگي مي كند. شوهرش مردي است آلماني تبار كه داراي منصب مهمي در شهر است ولي اين مقام را در مقابل تعظيم و تكريم نوكرمنشانه اش در مقابل مسؤولان عالي رتبه به دست آورده و اين آنا را زجر مي دهد. زنان به مردي احتياج دارند كه قهرمان زندگيشان باشد، حال آنكه چنين مردي واجد صفات بسياري مي تواند باشد به جز نوكرصفتي!!

زندگي در خانه مجلل ، بر او بسيار سخت و يكنواخت مي گذرد. اين جمله معروف كه پول خوشبختي نمي آفريند بيش از هر كسي براي آناي جوان كه خواهان پويايي و سرزندگي آميخته با عشق است، قابل درك نيست. سعادت و خوشبختي در ثروت و مقام خلاصه نمي شود. سعادت و خوشبختي در قلب آدم هاست و خيلي از اوقات آدم براي آنكه خوشبخت باشد به چيزهاي بسيار كوچك و به ظاهر كم اهميتي احتياج دارد. همين است كه روانشناسان و جامعه شناسان را وا مي دارد تا حكم به پيچيده بودن انسان بدهند.

سرانجام لحظه جدايي اين دو فرا مي رسد. هريك به ظاهر بر سر خانه و زندگي خود باز مي گردند و زندگي معمول خود را از سر مي گيرند ولي در باطن و حقيقت وجوديشان ديگر هيچكدام آن نيستند كه بودند. گوروف همه جا آنا را احساس مي كند، حس مي كند كه در همه جا آنا به او چشم دوخته است، حتي عطر برخواسته از گيسوانش را حس مي كند و زندگي، زندگي معمول كه سال ها به آن خو گرفته بود برايش غيرقابل تحمل و تهوع آور مي شود.

گوروف مردي كه اغلب اوقات فراغت خود را در كلوپ ها و جشن ها و كازينو مي گذراند و در سايه اين سيل عياشي، لحظه اي خود را و مشكلات روحي و تضاد درونيش را به فراموشي مي سپرد، در سايه تحولات شديد دروني و زلزله اي كه در روحش رخ داده بود ديگر نمي توانست از عياشي و بطالت به عنوان دارويي براي درمان بيماري روحيش سود ببرد. خدمت در بانك، همسرش و بچه هايش و حتي نحوه زندگيش برايش غيرقابل تحمل شده بود.

زني كه در وجود هر مردي از آغاز خلقتش زندگي مي كند، در او بيدار شده بود و تمام و كمال در جسم آنا ظهور يافته بود. اين بود كه در اولين تعطيلات خودش را به پتروگراد رساند. آنا را يافت ولي به خواهش او به مسكو مراجعت كرد. آنا به او قول داد كه هر ماه به ديدارش بيايد و به قول خود عمل كرد. در هتلي واقع در بازار مسكو همديگر را ملاقات مي كردند و بدين گونه گوروف صاحب دو زندگي و دو چهره شد. در يك زندگي، او همان گوروفي بود كه همه مي شناختند و از او انتظار داشتند.

همان گوروفي كه براي پيشرفت و ترقي در جامعه اطرافش، ماسك دلخواه جامعه را به صورت مي زد و خود را آنچنان كه عرف جامعه و قوانين آن تعيين مي كرد، نشان مي داد و در زندگي ديگر گوروف واقعي، گوروفي كه خودش مي خواست باشد، نمود پيدا مي كرد. از عجب روزگار كه آن زندگي اول كه نماينده گوروف ساختگي است، در مقابل ديد همگان بود و هركس، هرچقدر كه دلش مي خواست مي توانست از آن بداند درحالي كه زندگي دوم، اين مظهر گوروف واقعي از ديد همه پنهان بود!! چه تعداد از اطرافيان گوروف چنين وصفي داشتند؟ بي شمار. شايد همه آنها!!

بدون شك ادامه اين زندگي دوگانه تا ابد براي گوروف و آنا ممكن نخواهد بود و آنها بايد به فكر راه حلي براي آينده خود باشند. آينده اي كه در آن بتواند به دور از هرگونه ملاحظه و ترس، آنچنان باشند كه خود مي خواهند و البته كه به وضوح برايشان آشكار است، اين راهي بسيار پر پيچ و خم خواهد، راهي پر از سنگلاخ و دره هاي عميق ولي منتهي به گرانبهاترين دستاورد ممكن براي بشر، آزادي! آيا موفق خواهند شد؟

   
راهنماي سايت
كتاب
مقالات
پيش از مرگ بايد خواند
گزارشات
جان کلام
نقد و ادبيات
تاريخ سينما
شاهنامه خوانی
داستان های کوتاه
امثال و ادبيات كهن
افسانه ها و فرهنگ توده
آی کتاب پلی است بین پدیدآورندگان
کتاب و خوانندگان آثارشان
پیگیری و سفارش تلفنی
88140837