جستجو براي:  در 
صفحه کلید فارسی
پ 1 2 3 4 5 6 7 8 9 0 Back Space
ض ص ث ق ف غ ع ه خ ح ج چ
ش س ي ب ل ا ت ن م ك گ
ظ ط ز ر ذ د ء و . , ژ
       جستجوی پیشرفته کتاب
  31/01/1403
نویسندگان   ناشران   بانک کتاب   فروشگاه
 
 
مدیریت مقالات > نقد و ادبيات

عشق و مبارزه
گروه: نقد و ادبيات
نویسنده: خوزه مارمول
منبع: مريم علوي

در آرژانتين، به سال 1840، يكي از زمينداران بسيار ثروتمند به نام خوان مانوئل روساس زمام قدرت را به دست گرفته و به كمك جبهه اي از زمينداران و دامداران قدرتمند به همراه افراد خانواده خود كشور را اداره مي كند. وساس با سياستي رندانه سياه پوستان آرژانتيني را در گروه هاي نهايي بزرگ سازماندهي كرده و از اين بردگان ديروز و امروز به عنوان گاردهاي محافظ قدرت بي حد و حصرش استفاده مي كند.

اين سازمان ها تحت لواي سازمان امنيت روساس، موسوم به ماسوركي فعاليت مي كردند والحق كه به واسطه جهل و ناداني، وظيفه خود را به عنوان قاتلان آزادي به خوبي اجرا مي كردند.

علاوه بر اين شبكه اي از خبرچين ها كه بيشتر در ميان كنيزان و رختشورها فعاليت مي كرد، وظيفه جمع آوري اطلاعات را به عهده داشت. اين شبكه توسط دنيا ماريا، خواهر بزرگتر روساس هدايت مي شد كه تخم نفاق و بي اعتمادي را در ميان مخالفان مي كاشت و با قلع و قمع آزادي و تشويق چاپلوسي و نوكرصفتي، راه را براي پيشرفت افراد دون مايه و فرصت طلب فراهم مي كرد.

يكي از شنيع ترين و وحشتناكترين رژيم هاي ديكتاتوري با قلب ماهيت كلمه اي مقدس (فدراسي يا همان جمهوري) به مردم حكومت مي كند و در پشت سنگر اين رژيم خودكامه و سگ هاي زنجيريش، گروهي كوچك به غارت ثروت كشور مشغول است، كشتن آزادي با نام جمهوري!! زجركش كردن مردم با نام سعادت ملت!! و از همه مهمتر در بند كردن آزاديخواهان به عنوان ياغي و وطن فروش!! گويي اينجا همان سرزمين عجايب است كه هيچ چيز در جاي خودش نيست، مردان و زنان عالي مقام در بند و زنجير و افراد پست و دون پايه بر تخت قدرت هستند!! كلمات آزادي، برابري و برادري مظلوم و در مقابل ظلم و ستم درحال فرمانروايي است!! عدالت به گورستان فرستاده شده و غارت و تبعيض بر مزار آن مراسم پايكوبي را به جا مي آورند! آيا اين همان سرزمين عجايب نيست . ولي چنانچه مي دانيم انسان آزاد به دنيا آمده، هيچ قدرتي نمي تواند براي هميشه انسان را در بند خود نگاه دارد ، فرمانروايي بر جسم آدم ها شايد كار چندان مشكلي نباشد ولي در اعماق وجود روح انسان، جايي كه دست هيچ ديكتاتوري به آن نمي رسد، آزادي و عشق به خدا به زندگي ادامه مي دهد، مانند درختي ريشه مي دواند و شكوفه مي دهد .

انسان هاي آزاديخواه در داستان ما، به دو گروه تقسيم شده اند. بخش قابل توجهي در پايتخت اروگوئه (مونت ويدئو) در خدمت ارتش آزادي بخش خلق فعاليت مي كنند و عده اي ديگر به صورت پنهان در بوينس آيرس (پايتخت آرژانتين) درحال مبارزه با رژيم خودكامه روساس هستند.

آزادي خواهاني كه در پايتخت پست هاي حساس را به عهده دارند، با احتياط كافي جهت فراري دادن همرزمان خود براي پيوستن به ارتش آزادي بخش و رها كردن آنها از چنگ دژخيمان مانسوركي (در هنگام دستگير شدن) برنامه ريزي مي كنند و دانيل بئولو، يكي از شخصيت هاي كليدي داستان ازجمله آنها و درواقع گل سرسبد آنهاست.

دانيل، جوان بلندبالا و زيبا ازخانواده اي ثروتمند و نزديك به فدراليست هاي حاكم، خوشي هاي زندگي را به كناري نهاده و براي رهايي مردم كشوري از ظلم و فقر قدم در اين راه آتشفشاني نهاده است. آتشفشاني كه به جاي مذاب گداخته، خون قي مي كند و آزادي خواهان را به كام مرگ مي كشاند. ادوارد بلگرانو، جواني برازنده و شجاع و از دوستان نزديك دانيل ديگر شخصيت مهم داستان است درحال فرار به كشور اروگوئه توسط ماسوركي ها زخمي عميق بر مي دارد و توسط دانيل به منزل دخترخاله دانيل (آماليا) منتقل مي شود تا مخفي شود و به التيام زخم هاي خود بپردازد و اين سرآغاز داستان ماست.

داستاني درباره چريك هايي جان بر كف در راه آزادي كه در زندگي شخصي خود عاشق مي شوند، عشق مي ورزند و براي آينده خود برنامه ريزي مي كنند، مانند انسان هايي معمولي و عادي. مانند هزاران جوان، اميد به زندگي و آرزو وجود آنها را پر كرده و زندگي سراسر مخاطره آميز آنها تأثيري بر اين خصوصيات (كه مشترك بين همه انسان ها است) ندارد.

سرانجام پس از كشمكش هاي فراواني درحالي كه ارتش آزادي بخش ناچار به عقب نشيني شده و ماسوركي ها مشغول قتل و عام حاميان انقلاب (اونتاري ها) در بوينس آيرس هستند، ادوارد و آماليا با هم ازدواج مي كنند و به همراه دانيل به پيشواز مرگ مي روند چه معجوني است اين آزادي، كه وقتي انسان ها قطره اي از آن را مي چشند حاضر به رها كردنش نيستند و اين چنين در راه به دست آوردنش جان مي بازند و در اين راه كه از نظر آنان مهمترين وسيله براي دست يافتن به اهداف عالي انساني است و اهدافي كه دليل آفرينش ما و زندگي كردن ما را شامل مي شود، عزيزترين چيزهاي زندگي خود را (اعم از زن و فرزند، پدر و مادر، خواهر و برادر و...) پشت سر مي گذارند و مرگ را پذيرا مي شوند.

ديكتاتورها با مثلث معروف و نام آشناي (زر و زور و نفاق) و با چنگ دندان از حقوق نامشروع خود دفاع مي كنند، با پول ثروتمندان افراد را تطميع مي كنند، با نفاق توده اي رنج كشيده ولي در بند عواطف و احساسات را گمراه مي كنند و آنان را كه به اين ترفندها ميدان را خالي نمي كنند با كشتار و قصابي كردن از راه به در مي كنند و در مقاب چنين نيروي اهريمني فقط همين عشقٍ اين عصاره زندگي و اميد به آينده است كه آزادي خواهان را ياري مي رساند و آنها را به مبارزه «در هر زمان و هر مكان و هر شرايطي» تهييج و تشويق مي كند و سرآمد تمام اين عشق ها (عشق به همسر، عشق به فرزند، عشق به خاك و سرزمين مادري، عشق به عدالت و...) همانا عشق به آزادي است كه ديگر علايق بشري را تحت تأثير خود قرار مي دهد و متناسب با شرايط به آنها جايگاه و مقام مي بخشد و از اينروست كه در شرايطي تمام اين عشق ها به ناگهان رنگ مي بازد.

صحنه اي را مجسم كنيد: آزادي خواهان را در پاي ديوار تيرباران به خط ايستاده اند، جانيان و ديوهاي آزادي ستيز آنان را مخير مي كنند كه يا دست از مبارزه بردارند و به آزادي ستيزان ملحق شوند و يا براي هميشه به خواب ابدي فرو روند. ديه گو، سربازي جوان در اين لحظه دهكده اي كوچك در يكي از نقاط دور و جنوبي آرژانتين را به چشم مي بيند. خانه اي زيبا و مارگو (همسرش) كه پسر نوزادشان را به سينه مي فشارد. چنان اين تصوير طبيعي است كه گويا خود در آنجا حضور دارد. فرمانده گروهان اسير شده در كنار او و در مقابل تفنگ ها ايستاده، دنياي درون او را مي كاود، به خوبي با كشمكش ها و تضاد دروني ديه گو آشناست چون خودش نيز بارها به آن گرفتار شده است، او هم انسان است، انساني مانند بقيه ولو آنكه فرمانده باشد. ديه گو صداي آرام و اطمينان بخش فرمانده به گوش سرباز جوان مي رسد. اين صدا بارها از ارزش اهدافي در راهشان مبارزه مي كنند براي او سخن گفته است.

بله فرمانده، امر بفرماييد؟ ديه گو، ننگ نداري؟ با من بيا. مي آيم قربان. و در همان لحظه زن و فرزندش و خانه محقرش همه و همه از ديدگاهش محو مي شوند. ميشل بن سابق از بزرگترين چريك هاي آرژانتيني كه بر عليه حكومت نظامي ژنرال ودرا در آرژانتين مبارزه مي كرد و اكنون به صورت تبعيدي در پاريس به سر مي برد، بهتر از هركسي دنياي اسرارآميز و به ظاهر متفاوت انقلابي و آزادي خواه را بر ما مي گشايد، در يادداشت هاي او چنين مي خوانيم: زمان درازي نتوانستم نه درباره زندگيم، نه درباره همرزمانم و نه حتي درباره پاتريشيا، همسرم كه پس از وضع حمل در زندان به قتل رسيد صحبتي بكنم. از خودم مي پرسم كه براي چه چيزي زندگي كردم؟...

هنگامي كه از زندان آزاد شدم و به فرانسه آمدم، از مشاهده تعداد اندك انسان هاي آزاده به حيرت افتادم! با مردان و زناني برخورد كردم كه مبارزات خود را رها كرده و براي كسب ثروت تلاش مي كردند و به ويژه مي خواستند تا بگذاريم راحت يا به زعم من در فراموشي زندگي كنند...

عشق به آزادي نيرويي عظيم به بشريت اهدا مي كند و با همين نيروست كه بشر مي تواند مبارزه كند و بر خرابه هاي دنيا تباه شده فعلي دنياي نو بسازند. عشق به همنوع، به همسر، به فرزند منافي مبارزه نيست بلكه ملازم و درواقع خود مبارزه است.

   
راهنماي سايت
كتاب
مقالات
پيش از مرگ بايد خواند
گزارشات
جان کلام
نقد و ادبيات
تاريخ سينما
شاهنامه خوانی
داستان های کوتاه
امثال و ادبيات كهن
افسانه ها و فرهنگ توده
آی کتاب پلی است بین پدیدآورندگان
کتاب و خوانندگان آثارشان
پیگیری و سفارش تلفنی
88140837