جستجو براي:  در 
صفحه کلید فارسی
پ 1 2 3 4 5 6 7 8 9 0 Back Space
ض ص ث ق ف غ ع ه خ ح ج چ
ش س ي ب ل ا ت ن م ك گ
ظ ط ز ر ذ د ء و . , ژ
       جستجوی پیشرفته کتاب
  30/01/1403
نویسندگان   ناشران   بانک کتاب   فروشگاه
 
 
مدیریت مقالات > نقد و ادبيات

شب‌هاي روشن
گروه: نقد و ادبيات
نویسنده: فئودور داستايوفسكي
منبع: بابك كياني

مردي ميانسال در كوچه‌هاي تاريك سن‌پطرزبورگ، قدم مي‌زند و آواز مي‌خواند. اكثر مردم شهر براي تعطيلات آخر هفته به ييلاق خارج از شهر رفتهاند ولي او دوستي يا آشنايي ندارد كه وي را به ييلاقش دعوت كند و با كالاسكه خودش به پيشوازش بيايد. او تنهاست، تنهاي تنها! در هنگام قدم زدن به‌طور ناگهاني زن جواني را مي‌بيند كه به نرده‌هاي كنار جاده تكيه داده است و به جلو خم شده است.

او تا به حال با هيچ زن جواني صحبت نكرده، درواقع به ندرت با انسان‌ها در تماس است و فقط اين موجودات عجيب و غريب!! را در پارك‌شهر ملاقات مي‌كند. پاهايش سست مي‌شود، حس كنجكاوي و تمنيات سركوب شده دروني او را تحريك مي‌كند كه در كنار زن جوان بايستد و از كارش سر در بياورد ولي نه، او يكبار ديگر موفق مي‌شود، او سال‌هاست كه مشغول سركوب تمنيات دروني است و در اين راه به مهارتي بي‌مانند دست يافته است، روحيات خود را به بند كشيده و خود را اسير ماسك‌هايي كرده كه به صورت خود زده است، گويا اين ديگر ماسك نيست، چهره واقعي اوست، مرز بين اين دو وجود كه در تضاد مطلق قرار دارند كاملاً محو شده و او دقيقاً نمي‌داند كه كيست، كداميك از چهره‌‌هايش برخواسته از حقيقت وجودي است و كداميك استتاري براي پنهان كردن حقيقت وجودي او! او اگر هم بخواهد كه به گونه‌اي ديگر زندگي كند نمي‌تواند چرا كه محيط اطراف او را با اين چهره و اين خصوصياتي كه تابه‌حال از خود نشان داده، مي‌شناسد و كنترل افكار و تغيير دادنشان كار راحتي به نظر نمي‌رسد گواينكه مي‌دانيم خودش هم نمي‌داند كه دقيقاً چه مي‌خواهد، براي چه زندگي مي‌كند و چگونه بايد زندگي كند! ولي تقدير چنين است كه او با زن جوان آشنا شود.

مردي كه از حركاتش پيداست كه در خوردن مشروب افراط كرده به تعقيب زن جوان مي‌پردازد و به ناچار قهرمان ما با عصايش سعي مي‌كند اين حيوان را از زن جوان دور كند. در هنگام افراط در صرف مشروبات الكلي، حجاب وجودي ما كه ما را به تمكين از عرف و قوانين اجتماعي وامي‌دارد و مانند حزبي محافظه‌كار، به احتياط و ملاحظه فرا مي‌خواند به كناري مي‌رود، انسان تماماً غريضه مي‌شود و هيچ نيرويي كه بر اين خواسته‌ها قيدوبند بزند وجود ندارد، سرنگهبان (عقل) در خواب و اغماء است و در اين لحظه اين موجود ديگر بشر نام ندارد بلكه حيواني انسان‌نماست!

دخالت به موقع مرد ميانسال داستان، زن جوان را از شر اين حيوان مي‌رهاند و اين سرآغازي است بر آشنايي اين دو نفر با يكديگر، كه به صميميت و بازگو كردن زندگي و افكارشان مي‌انجامد.

دو دنيا، يكي زنانه و ديگري مردانه، در وجوهي با هم متشابه و در وجوهي متضاد! حالا نوبت نويسنده است كه هنر خود در سازماندهي علم روانشناسي و تلفيق آن با فلسفه را به رخ ما بكشاند. تئوري‌هاي مختلف روانشناسي و فلسفه‌هاي مختلف (ازجمله اگزيستانسياليسم) در قالب بازگو كردن گذشته دو شخصيت داستان و بيان كردن افكارشان، مانند اجزاء مختلف يك ماشين مكانيكي، در كنار هم قرار مي‌گيرند و درنهايت به وحدتي ارگانيك دست پيدا مي‌كنند و درواقع اساس تفكرات نويسنده را در مجموعه‌اي منسجم به خواننده ارائه مي‌كند.

مرد ميانسال، مردي است افسرده و منزوي كه به ناچار با خيالاتش زندگي مي‌كند چرا كه توان برقراري ارتباط با حقيقت را ندارد و از پذيرفتن آن عاجز است. او نمي‌تواند با انسان‌هاي حقيقي (كه در اطراف او آمد و شد مي‌كنند) زندگي كند و چاره‌اي ندارد كه انسان‌هاي مطلوب خود را در تصورات ذهنيش بسازد، موجوداتي ايده‌آل كه تنها و تنها در دنياي خيال مي‌توانند وجود داشته باشند. او در همين دنيا، با انسان‌هاي ايده‌آل خودساخته‌اش زندگي مي‌كند، دوستي و مودت را تجربه مي‌كند، كينه و نفرت را مي‌آزمايد و حتي عاشق مي‌شود و يا معشوقه‌اش را ترك مي‌كند!! و هرگاه زندگي را يكنواخت حس مي‌كند، دنياي جديدي مي‌سازد، دنياي جديد با آدم‌هايي جديد؛ از جلسه محرمانه قيصر روم تا بزرگترين ميادين ورزشي، از دوران پطر كبير تا عصر و زمان حاضر، هرجا كه دلش بخواهد، حضور دارد.

او براي دنياي واقعي، دنياي موجود اطرافش ارزش قائل نيست و آرزويي را در آن نمي‌جويد چرا كه او در دنياي ذهني خودش در فراي آرزوها ايستاده و هر دري به رويش باز است. پس چه چيز مانند كابوسي شبانه، در ساعات خلوت شبانگاه و يا در پياده‌روي‌هاي روزانه بر او سنگيني مي‌كند و روح او را دستخوش تضاد و اضطراب مي‌سازد؟ به گونه‌اي كه سعي مي‌كند بيش از پيش در تخيلات خود غرق شود و حقايق اطراف خودش را فراموش كند. مرد ميانسال در هنگام بازگو كردن گذشته خود براي دختر جوان، اين مطالب را مي‌شكافد و افكار خود را (كه همانا تفكرات نويسنده است در باب شخصي منزوي) بيان مي‌كند و ما در اين سير مطالب با نهايت شگفتي گوشه‌هايي از زندگي واقعي گذشته اين مرد را مي‌بينيم. آري، حتي در ايده‌آل‌ترين و خيالي‌ترين دنياها، رگه‌هايي از واقعيت حضور دارند مانند خانه‌اي بزرگ و اجدادي با باغي خزان زده كه زن رنج كشيده با مردي پير و اخمو در آن زندگي مي‌كنند و ما آن را در لابه‌لاي دنياي خيالي مرد ميانسال مي‌يابيم، نمادي از خانواده وي يا جايي كه او در آن بزرگ شده و جواني‌اش را گذرانده و فشارهاي روحي و رواني متحمل شده در اين قلعه مخوف و غم‌زده را تا به امروز مانند سايه‌اي با خود مي‌كشد .

در مقابل زن جوان، از هنگامي كه پدر و مادرش را از دست داده است در خانه مادربزرگش زندگي مي‌كند و مادربزرگ پير كه به بيماري بدبيني (پارانويا) گرفتاراست، نوه جوان خود را با سنجاقي به خود وصل كرده و نوه جوان وظيفه دارد كه براي مادربزرگ كتاب بخواند و در ساعات بيكاري بافتني ببافد.

وجود جوان كه سراسرش را هيجان و كنجكاوي پر كرده و در پي تحرك و تجربه‌آموزي است به روحي پير و از كارافتاده و به شدت محافظه‌كار (لازمه پيري) وصل شده است و خصوصيات و مشخصات شخصي‌اش درحال رنگ باختن و تباه شدن است و دختر جوان براي جلوگيري از اين امر سال قبل تصميم گرفته است تا با مستأجر جوان مادر بزرگ به مسكو فرار كند و در مقابل قول و وعده مرد جوان، يكسال است كه در انتظار اوست. حالا جوان مستأجر بازگشته و دختر جوان در انتظار ديدن او بي‌قراري مي‌كند و از شدت غم اشك مي‌ريزد. اين جوان در دنياي خود ما نيز حضور دارد و اسمش اميد است. اميد است كه انسان را زنده نگاه مي‌دارد و او را در تحمل سختي‌ها ياري مي‌رساند.

كلمات در مجلس رقصي كه نويسنده برايشان فراهم كرده، معاني مختلفي مي‌يابند، آيا ييلاق كه مرد ميانسال در ابتداي داستان از آن ياد مي‌كند نمي‌تواند زاييده مردي منزوي باشد، چرا كه او ديگر انسان‌هاي محيط اطراف خود را نمي‌بيند، آنها را حس نمي‌كند، آنها به ييلاق رفته‌اند يا شايد به معني مرگ باشد، مانند آدم‌هايي كه در ذهن او چند سال مي‌شود به ييلاق رفته‌اند ولي هنوز بازنگشته‌اند (مثل مرداني كه با نگاه خود به عابران مي‌گفتند: آقا مي‌رويم، همين چند ساعت مهمان شما هستيم!!) دنيايي كه نويسنده از آن براي ما سخن مي‌گويد و تضادها و تناقض‌هايش را نمايان مي‌كند براي همه ما آشناست.

كم يا زياد، هريك از ما لحظاتي هم كه شده اين دنيا را تجربه كرده‌ايم چرا كه مي‌دانيم زندگي كردن مستمر با واقعيات چندان كار آساني نيست! و هنر داستايوفسكي در همين امر نهفته است: او آنچه را كه مي‌بينيم، مي‌داند و آنچه را كه در ذهنمان برايش كلماتي مي‌جوييم، با نثري روان به كاغذ مي‌آورد.

   
راهنماي سايت
كتاب
مقالات
پيش از مرگ بايد خواند
گزارشات
جان کلام
نقد و ادبيات
تاريخ سينما
شاهنامه خوانی
داستان های کوتاه
امثال و ادبيات كهن
افسانه ها و فرهنگ توده
آی کتاب پلی است بین پدیدآورندگان
کتاب و خوانندگان آثارشان
پیگیری و سفارش تلفنی
88140837