زن و شوهري مسافر در قطار رهسپار سفري هستند، سفري كه مبداء و مقصد آن معلوم نيست و زن در اين سفر دست به مرور خاطرات گذشته اش مي زند و در نتيجه كند و كاو گذشته به تحليل عميق روانشناسانه از زندگي مشترك و روابطش با همسر و تنها فرزندش دست مي يابد.
شرح داستان از ابتدا با نثري در هم آشفته و عدم رعايت تقدم و تاخر زماني در بازگويي خاطره ها ، خواننده را كاملا با حس گيجي آشفتگي زن راوي آشنا مي سازد ،ولي در اندك زماني به اين شيوه بازگويي خاطرات انس مي گيرد و در جريان اصلي داستان يعني حسرت زن براي زندگي و عشق از دست رفته حل مي شود. گذشته از شيوه نگارش اين رمان كه نوعي آشفتگي و اضطراب از بي ريشگي را در انسان تداعي مي كند و در بعضي موارد از حد معقول خود خارج شده و خواننده را دچار بي حظي و كسالت مي سازد اين زمان از دور نمايه اي خوب و منسجم بر خوردار است:
همان داستان هميشگي اين نسل سرگردان روي پلي بين گذشته و آينده، بين سنت و مدرنيت ، خسته از پيوستن به آينده و حل شده در خاطرات گذشته اي دور در سراسر حس نوستا لژيك موج مي زند خانه هايي بهم پيوسته كه كودكان در هر يك مأ وايي داشتند، خاطرات مادر بزرگ ، بوي عيد، شوق سفري از پيش وعده داده شده به بهاي بچه خوب بودن و عشقهايي از سر انس و الفت به كودكي از ده آمده و... هر چه كه اصلي داستان به نوعي كليشه محسوب مي شود اما نويسنده با قدرت در شخصيت پردازي و تحليل روانكاوانه كارا كتر ها و ارائه نوع جديدي از ياس و سر خوردگي حاصل از دوري از وطن توانسته اين سوژه را به رماني گيرا و جذاب تبديل كند كه خواندن آن خالي از لطف نيست:
|