همراه با دكتر( دوكاسترو پا به حلبي آباد هاي) برزيل مي گذاريم. مناطقي فقير نشين واقع در مردابهاي شهر بزرگ رسيف واقع در غرب كشور برزيل، سرزمين نفت و قهوه!! در ميان اين مردابهاي كوچك و بزرگ ، جزايري متعدد به مدد ريشه دواندن درختاني كوچك، به نام سرنا كم كم پا به عرصه وجود مي گذارند. به روي همين جزايرمتشكل از گل و لاي، قحطي زدگاني- بيكاران و فراريان مزارع بزرگ پنبه و نيشكر ، زندگي مي كنند. تعداد اين افراد ( كه مطرودشدگان جامعه مدرن و متمدن شهري هستند) روز به روز و لحظه به لحظه در حال افزايش است و تنها نقطه مشتركشان ، قهرمان واقعي كتاب است، گرسنگي!
دكتر دو كاسترو از زبان كودكي كنجكاو به نام ژائو پائولو، اين جهنم سبز را كه در محاصره آب قرار دارد!، تجزيه و تحليل مي كند زواياي پنهان و آشكارش را مي كاود و با روانكاوي هر يك از ساكنان اين سرزمين نفرين شده ، ابعاد مختلف اين دنياي عجيب و مطرود را نمايش مي دهد . ساكنان گرسنه و فراموش شده اين حلبي آباد ها هر يك دنيايي مجزا هستند، دنيايي كه از پيوند درد و رنج و البته گرسنگي به وجود آمده است و ظلم ها جنايت ها -حيله ها و نيرنگ ها و حق كشي هاي فراواني را به به چشم ديده و با گوش شنيده دنيايي كه اين تباهي ها را لمس كرده و تجربه اي منحصر به فرد را به دست آورده است.
شخصيت ها با دقت طراحي شده و در بافت مناسب قرار گرفته اند، مرداني زحمت كش و ساده ، جنايتكاراني كه از شدت فقر و گرسنگي دست خويش را به جرايم مختلف آلوده اند، كودكاني يتيم و بي سرپرست كه از پس مانده غذاي خانه هاي اعياني سد جوع مي كنند و البته مردي رو شنفكر مانند « كوم» افليج كه پس از كسب تجربه هاي فراوان و سفرهاي طولاني مدت ، به اين جزاير گل و لاي و درختان سرنا پناه آورده و از ديدي فراي مردان و زنان هم طبقه اش ، دردها و رنج هاي هم نوعانش را مي بيند و بيا ن مي كند. آينه كوچكي كه او بر روي تخت خواب كوچكش در دست دارد و به وسيله آن عابران و همسايگانش را ارزيابي مي كند.
و حقايقي ناشناخته را از زندگي هر يك از انسانهاي مطرود كشف مي نمايد. ، سمبلي ازآگاهي و نيروي عقلاني پوياي اوست كه علي رغم فلج شدن به حيات و بالندگي خود ادامه مي دهد.
به جامعه خودمان باز گرديم و درباره مطرودين جامعه خود بيانديشيم. آيا اين اشباح فراموش شده با ساكنين حلبي آباد داستان ما متفاوت هستند. آسيب ديد گان اجتماعي- روشنفكران - مهاجران كود كان يتيم و بي سر پرست!؟ همچنان كه به يمن قلم تواناي نويسنده ما با ساكنين اين حلبي آباد ها آشنا مي شويم و فرهنگ- قوانين اجتماعي و سنت هايشان رامي شناسيم با دنيايي كه در موازات اين مردابها درحال نشو و نماست نيز ملاقات مي كنيم ، دنيايي كه گويا در كره اي ديگر در كهكشاني بسيار دورتر قرار دارد ، به دوري چندين سال نوري !
|