اين داستان كوتاه به صورت بر گزيده هايي از از دفتر خاطرات يك كشيش پروتستان روايت شده است كه سر پرستي دختري نابينا و در ظاهر كر و لال را از خانوداه فقير و تهيدست مي پذيرد.
دقت و توجه بردبارانه و عشق كشيش به اين بره گمشده( روايتي از انجيل مقدس) سر انجام به بار مي نشيند و دختر جوان سخن گفتن، خواندن و نوشتن مي آموزد و در نهايت امر در پي يك عمل جراحي موفق بينايش را باز مي يابد ولي دگر گونيهايي كه در رابط في مابين (او وكشيش) رخ مي دهد و حقايقي كه به مرور زمان و پس از باز يافتن بينايش بر او آشكار مي شود سر نوشتي تلخ را براي اين بره گمشده رقم مي زند.
افكار روشنگرانه و ذهن پوياي ژيد در قالب داستان سمفوني كليسايي و در پي بر خورد شخصيت هاي آن ، بار ديگر به نقد نهادهاي مذهبي و تناقضات و تضادهاي موجود در آن مي پردازد. در حالي كه مسيح منجي بشريت و پيام آور عشق و دوستي ، نداي هم ياري و احسان سر مي دهد، تفاسير و احاديث پولس رسول از كتاب مقدس است كه بر افكار مومنين و اولياي مذهب فرمانروايي مي كند و فكر و جان بندگان خدا را در چنگ خود دارد، افكار و مفاهيمي كه به جاي عشق به خدا بر ترس از گناه صحه مي گذارند وسراسر دين را به مشتي آيين قشري و ظاهري محدود مي سازد و با اين كار ( كه همانا چيزي فرستادن روح آموزشهاي مسيح منجي نيست) بيش از پيش مومنين را در برابرسيل بنيان كن گناه و معصيت و يورشهاي پي در پي شيطان و هم پيما نانش بي دفاع و منفعل مي سازد در هر نقطه اي از ذره ما ( عشق به خداوند و مخلوقاتش) كه رخنه اي ايجاد شود عشق و محبت خارج مي گردد. و از همين گذر گاه است كه شيطان به درون ما رخنه مي كند و روح و وجود آدمي را تسخير مي سازد( آرزوي ديرينه اي كه اين فرشته ياغي و مطرود از بار گاه الهي تا روز ابد با آن مي زيد) در حالي كه ما در ابتداي داستان با عشقي خالصانه و مملو ازپرتو نور خداوندي روبرو مي شويم كه چون قطره آبي از رود كوثر، توسط كشيش بر زمين باير و خشك وجود دختر جوان مي بارد و از روحي كه در اعماق چاه تاريك خود زنداني است، انساني سراسر شور و نشاط مي سازد ، در پايان به مجرد آنكه خود خواهي به جاي عشق مي نشيند و در قامت زره روحي كشيش شكاف مي افتد، دنياي سراسر شور و نشاط دختر جوان دوباره و به تاريكي مي رود و سر انجام در جهان چاه تاريك و مخوفي كه از آن متولد شده بود، سقوط مي كند.
|