داستان از ساعت 30/5 دقيقه صبح آغاز مي شود، زماني كه لوپه ماريانو، يك زن فقير دهقان از خواب بر مي خيزد تا روز كاري اش را شروع كند. لوپه مادر و مادر بزرگ يك خانواده بزرگ ال سالوادوري است كه وظيفه اداره خانواده را به عهده دارد و پس از در گذشت پدر خانواده ، از اعضاي خانواده حمايت مي كند .
يك روز زندگي، داستان يك روز از زندگي لوپهماريا نواست، زني زاده ظلم و استعمار، يكه و تنها در قلب چالاته ، چالاته، اين اسم مقدس و مركز خيزشهاي انقلابي دهقانان ال سالوادور، هنوز پس از گذشت سالها از انقلاب 1932،جذبه و شكوه خود را حفظ كرده است. ما داستان را در چالاته آغاز مي كنيم، ميعاد گاه بيش از 80 هزار چريك دهقان كه در جنگ داخلي كشته شدند.
در ساعت 30/5صبح، همراه با لوپه از خواب بر مي خيزيم و در ساعت 5 بعد از ظهر، هنگامي كه گاروملي خانه محقر لوپه را در جستجوي نوه انقلابي اش(آدولفينا) در چنگال خود دارد، به اوج داستان مي رسيم. در طول روز با لوپه زندگي مي كنيم، مي ترسيم، نفرت مي ورزيم و با غمها و شادي هاي كوچك و بزرگش آشنا مي شويم. ال سالوادور، كشوري كوچك و سر سبز در آمريكاي كارائيب و در همسايگي هندوراس و نيكارا گوئه است كه مانند همسايگانش و بر طبق سنت قديمي آمريكاي لاتين سالها حكومت نظامي و ميليتاريستي مخوفي را تحمل كرد.
در كشوري عقب مانده كه هنوزموج صنعتي شدن را پشت سر گذاشته و ساختار فئوداليته هنوز در آن پا بر جاست،ملاكان بزرگ و گاوچرانان ثروتمندي كه تنها كمي از جامعه را تشكيل مي دهند قدرت را در دست دارند و از حكومت نظامي ژنرالهاي ارتش حمايت و جانبداري مي كنند. قشري از نخبگان نظامي-اقتصادي به همراه گروه محدودي ارتكنو كراتها و تحصيل كردگاني كه اغلب وابسته به خانواده هاي زمين دار و قدرتمند هستند و تقريبا همگي در آمريكا تحصيل كرده اند بر تمامي منابع كشور تسلط كامل دارند و توده مردم فقير ال سالوادور را استثمار مي كنند.
|