روبرتو دولا گريو،مردي كه عنوان درغگوي بي اعتقادي و جعل كننده اخبار را با خود يدك مي كشد ، به هنگام سفر با كشتي گرفتار خشم طبيعت و طوفان مي گردد و پس از انهدام كشتي، به درون دريا پرتاب مي شود اما بهوسيله يك تخته چوبي بزرگ از غرق شدن نجات مي يابد و پس از چند روز سر گرداني بر سطح آبي با كشتي عظيم و متروكه اي به نام دفنه برخورد مي كند.
پس از اندكي استراحت و تغذيه از غذا و خواروباري كه در آشپزخانه دفنه موجود بود، روبرتو نيرو و توانش را باز مي يابد و در اين مكان آرام و متروك در پهنه دريايي كه به عدم شباهت دارد، تصميم به نوشتن خاطراتش مي گيرد. اوخود در نخستين سطوراز دفترچه خاطراتش مي نويسند:« و من در تنهايي و انزواي هستي به سر مي برم، ظلمتي روشن و شعله اي خاموشم. شبهي مبهم كه ذهنم با گرفتن شكل، هميشه در اين مبارزه تضاد ها به نتيجه مساوي مي رسد!!». در اين نقطه است كه اكو در پس ياد آوري خاطرات مردي از جرگه روشنفكران عهد رنسانس به بازآفريني ساختاري ازانديشه و تفكر مي پردازد كه بعد ها به فلسفه عهد روشنگري شهرت يافت و از بطن خود فرزندان خلفي مانند ماترياليسم- اومانيسم- سكولاريسم و راسيوناليسم را به دنيا آورد.
اكو كه خود يكي از انديشمندان بنام سكولار دنياست ( و كتاب ايمان يا بي ايماني و نام گل سرخ نمايانگر انديشه هاي اكو در باب عرصه هاي مختلف اجتماعي- سياسي و مذهبي حيات بشري است) در فصول آينده كتاب ديدگاه هاي عقل گرايانه ، نقادانه و شكاكانه خود و همفكرانش را به نمايش مي گذارد، و سرانجام پس از پيوند زدن چندين رودخانه عظيم(اصولي از اومانيسم- انسان گرايي و سكولاريسم، قديسيت زدايي و...) شالوده تفكري را در مقابل ما قرار مي دهد كه بشر نوين را متولد كرد و به مدرنيسم ختم شد، بازي طولاني از حيات اجتماعي غرب كه با انقلاب صنعتي و رنسانس آغاز گشت و اكنون بعد از چند قرن نشانه افول و سقوط را در خود نمايان مي كند وسيلي از فلسفه هاي معتدل كننده و حتي افراطي را به دنبال خود دارد( مانند پست مدرنيسم و بنياد گرايي مذهبي كه در گوشه و كنار جهان دوباره قد علم كرده و دنياي مدرن را به چالش مي طلبد)
|