جستجو براي:  در 
صفحه کلید فارسی
پ 1 2 3 4 5 6 7 8 9 0 Back Space
ض ص ث ق ف غ ع ه خ ح ج چ
ش س ي ب ل ا ت ن م ك گ
ظ ط ز ر ذ د ء و . , ژ
       جستجوی پیشرفته کتاب
  10/01/1403
نویسندگان   ناشران   بانک کتاب   فروشگاه
 
 
مدیریت مقالات > نقد و ادبيات

داستان برف و نرگس
گروه: نقد و ادبيات
نویسنده: ناهيد طباطبايى
منبع: مهدى يزدانى خرم

ناهيد طباطبايى را از كتاب هايى مانند بانو و جوانى خويش و يا حضور آبى مينا مى شناسيم. او كه تا به امروز در اعم داستان هايش به دنبال ايجاد حال و هوا و سبكى مختص به خود بوده است در آخرين مجموعه داستان خود يعنى «برف و نرگس» به اين روند ادامه داده و مخاطب مى تواند حال و هواى بسيار از آثار گذشته اين نويسنده را در آن درك كند.

برف و نرگس مجموعه اى مشتمل بر يازده داستان كوتاه است كه چندى پيش توسط انتشارات قطره منتشر شد. ناهيد طباطبايى در اين مجموعه با خلق داستان هايى كه حال و هواى زندگى شهرى، زنان ميانسال كارمند و روابط خانوادگى طبقه متوسط در آن روايت شده است، داستان هايى اصول مند را در اختيار ما قرار داده است. در عين حال دنياى طباطبايى چه در اين مجموعه و چه در ساير آثارش، جهانى پيچيده نيست، بلكه كشف لحظاتى خلسه آور، توهم زا و يا حتى شاعرانه، موجب مى شود تا داستان هاى او در عين ملموس بودن، ضربه اى كوچك را به خواننده خود وارد كنند.

براى گزارشى كوتاه از اين مجموعه دو محور اصلى را در نظر مى گيريم. _ طباطبايى در برف و نرگس، از فضاهايى مى نويسد كه در بسيارى از آنها، مقوله ميانسالى و به طور كلى درك سپرى شدن عمر، نقش پررنگى دارد. آدم هاى وى در شرايط و مكان هاى مختلف به دليل روح مكاشفه گونه اى كه در آ نها وجود دارد، با روايت عناصر پيرامون خود به عنوان مصاديقى از زمان، خود را در ميان آنها تنها ديده و به ناگاه دچار توهم و يا ترس مى شوند. اين رويكرد كه در اعم آثار طباطبايى قابل مشاهده است به دو شكل نمود پيدا مى كند. نخست، اين كه نويسنده با از بين بردن ذهنى گرايى بيش از حد و روايت انتزاعى، شخصيت خود را به رئاليسم هاى بيرونى و درونى پايبند مى كند. به همين دليل اين شخصيت حتى زمانى كه در حال بازيافت و يا بازآفرينى ادراك هاى ذهنى خود است، دچار فراروى از رئاليسم زندگى خود نشده و به هيچ عنوان دچار تداعى ها و يا كابوس هايى ذهنى تودرتو نمى شود.

پس اين رويه رئاليستى كه بيرون و درون ذهن قهرمان را يكسان مى نماياند، در جايى متوقف شده و از مولفه اى به نام گذشت زمان او احساس مى كند، در اين وضعيت او ترسى را كه در ذات وى نهادينه شده، آشكار كرده و به دنبال پشتوانه و يا تكيه گاهى براى پنهان كردن و يا دور كردن اين ترس مى گردد. اين مولفه دوم، يعنى پشتوانه، اغلب ظاهرى بيرونى دارد كه مى تواند فرزند، شوهر، همسر و در عميق ترين حالت مرگ باشد. پس مى توان چارچوب اصلى داستان هاى برف و نرگس را آدم هايى دانست كه به دنبال روزمرگى مى گردند تا روند گذشت زمان را از ياد ببرند.

در بسيارى از داستان ها اين اتفاق مى افتد. اما در برخى از قصه ها، اين كاركرد معنى پيدا نكرده و مرگ و يا ماندن در همين وضعيت پايان كار است. پس مى توان گفت، فرم داستان هاى طباطبايى به اين شكل است كه يك لحظه و يا يك اتفاق مانند بيمارى كودك، گم شدن يك بچه، قهر مادر، هياهوى زنان در آرايشگاه و... تعادل روزمرگى موجود را از بين برده و انسان طباطبايى را كه به شدت وابسته به طبقه متوسط است دگرگون مى كند. اين دگرگونى كه با جملاتى كوتاه، ديالوگ هاى رنگ باخته و تصاويرى پرسرعت همراه است، او را از فضاى امن محافظه كارانه خود دور كرده و با عنصرى روبه رو مى كند كه وى از آن در حال فرار است.

با طرح اين اتفاق نه نوستالژى، نه ذهنى گرايى و نه تغيير روند روايت، هيچ يك نمى توانند آرامش و جو كسالت بار و خانوادگى را به متن بازگردانند، پس قهرمان با استفاده از قدرت «فراموش كردن» خود را از حالت اقليت كه روايت به وى بخشيده خارج كرده و به كليت بازمى گردد. او در اين مسير، از ويژگى ها و قابليت هايى كه متوسط بودن به وى بازگردانده است، سودبرده و دوباره روزمرگى فضاى روايى را دربرمى گيرد. دومين مواجهه شخصيت هاى طباطبايى با عنصر زمان در داستان هايى مانند «چقدر اين گنجشك ها ور مى زنند» و يا «پنجره روبه رو» مى بينيم. در اين دو داستان متفاوت، يك ويژگى اصلى وجود دارد و آن، تلاش قهرمان براى كشف فضاهاى جديد است.

آدم هاى اين دو داستان با وجود اين كه با هم تفاوت هاى فراوانى دارند اما مى كوشند تا به تعريف هاى شاعرانه و يا غيرقابل واقعى اى كه دنيا به آنها وام داده است ايمان بياورند، اما به دليل از دست دادن منطقى كه آنها را در زندگى روزمره سر پا نگاه مى دارد، زمان و چارچوب هاى فيزيكى آن را فراموش كرده و همين باعث مى شود تا يا زندگى شان از بين برود و يا دچار شوكى وحشتناك شوند. به واقع گره داستان هاى طباطبايى، بسيار ساده است. سادگى اى كه در برخى از داستان ها مانند پنجره روبه رو، به كار اثر آمده و آن را هدفمند و درخشان مى كند و در برخى داستان ها مانند ملاقات كاركردى نيافته و در حالت گزارشى، داستانى باقى مى ماند.

بنابراين مى توان اين طور گفت كه زمان و يا كشف مصداقى از آن، علت اصلى قصه هاى آدم هاى نويسنده است و نكته مهمتر اين كه اين آدم ها اكثراً با رويكردى محافظه كارانه و روزمره گرا مى كوشند تا خود را در دنيا نگه داشته و در غير اين صورت ضربه مى خورند.

۲ _ ناهيد طباطبايى در مجموعه داستان برف و نرگس، به مانند برخى از آثارش، موقعيت هايى را مى سازد كه در آنها، رئاليسم بيرونى بر دغدغه هاى درونى سازش مى كند. به اين شكل كه منطق جهان آدم هاى آشناى او به دليل صراحت و شفافيتى كه در بافت آن تنيده شده در مقابل من گويه ها و تفكرات شخصيت قرار مى گيرد. اين رويارويى در نهايت با سازشى قراردادى به پايان رسيده و نظم جهان عينى را حفظ مى كند.

به طور مشخص، مى توان گفت كه طباطبايى حتى در ذهنى ترين لحظات داستان هايش، تصاويرى انتزاعى و يا سوررئاليستى را ارائه نمى كند و اين دقيقاً به جنس آدم هاى برف و نرگس بازمى گردد. آدم هاى وى كه به سختى در جامعه خود، جايى يافته اند و به زندگى ادامه مى دهند دو مولفه را همراه خود دارند. اول دغدغه هاى ايشان است. اين دغدغه ها، به هيچ وجه درصدد ساختارزدايى از باورها، زبان و حتى من داستانى نيست. بلكه علاقه دارد تا موضع منفعل و استوار خود را حفظ كند و حركت هاى پريشان و يا انقلابى، اصلاً با ذات انسان وى هم خوان نيست. بنابراين روحيه اصول گرا و اخلاقى اى كه بر مفاهيم و فرم داستان ها غالب است، يك انگاره كاملاً درونى شده و قابل باور به نظر مى رسد.

در عين حال، اين شخصيت ها در هيئت چهره هايى تصوير شده اند كه به سنت ها و اخلاق احترام مى گذارند. پس از اين انسان به شدت شهرى و منطق گرا نبايد انتظار «گناه» داشت. وقتى مفهوم گناه به شكل آوانگارد آن فرو مى ريزد، تصويرى پديدار مى شود كه در آن، كرختى و يكنواختى زندگى مهمترين دريافت متنى به شمار مى آيد. دومين مولفه به جايگاهى بازمى گردد كه ذهن در وجود روايى آدم هاى طباطبايى ايفا مى كند. زن آثار او تجربه قهرمان هاى پارسى پور، گلى ترقى، غزاله عليزاده و... را از سرگذرانده است.

اين سپيدخوانى، موجب شده تا وى التهاب ها و موقعيت هاى ناگوار اجتماعى را با فلاش بك به محافظه كارى در زندگى شهرى، از سر بگذراند و از بر هم خوردن آرامش و ريتم يكنواخت زندگى جلوگيرى كند. پس او ذهن گرايى را در حد بازيافت عادى رئاليستى باقى نگه مى دارد و در همين موقعيت نشو و نما مى كند. مى توان گفت كه قهرمان هاى طباطبايى آدم هايى باتجربه هستند كه ماندن در «حال روايى» و «منطق زندگى اجتماعى» را به بر هم زدن روال نظم جهان خود ترجيح مى دهند. اين آدم ها، حتى در حد و اندازه هاى يك كودك گم شده نيز، آن قدر قصه مى گويند، گزارش مى دهند و حركت دارند تا مبادا سكون ذهنى و فيزيكى، آنها را دچار ماليخوليا نمايد.

بنابراين، چنين شخصيت هايى كه براى جلوگيرى از ماليخوليا، ساختار روايى را نيز از سكون و حالت توصيفى خارج مى كنند چطور مى توانند مشى ذهنى پيچيده اى را به نمايش بگذارند؟ اين ترس و فرار از ماليخوليا در بهترين حالت، بازگشت به آغوش خانواده و در بدترين شكل يك خودكشى استعارى است. بنابراين بايد گفت كه آدم هاى طباطبايى علاقه اى به تجربه كابوس و ماليخوليا ندارند و مى كوشند تا با قدرت بخشيدن به تصاوير داستان، سريع كردن ريتم روايى و كوتاه كردن حجم روايت خود، از شر گناه، ماليخوليا و توهم هاى بنيان افكن دور شوند.

آنها با وجود درك گذر زمان و تجربه ميانسالى، باز هم مى كوشند كه از آن عبور كرده و به موقعيت روزمره خود بازگردند. ماليخوليا و رفتن به سوى منطق هاى ذهن اصلى ترين مولفه است كه انسان طباطبايى از آن مى هراسد و مى كوشد آن را به كنارى بگذارد. مجموعه برف و نرگس، با اين گزارش شامل داستان هايى همشكل است كه در برخى اين تئورى ها به خوبى روايت شده و در بعضى داستان هاى ديگر، ساختار داستان متزلزل و غيرقابل عبور است. طباطبايى پيش از اين مجموعه، رمان آبى و صورتى را منتشر كرده بود.

   
راهنماي سايت
كتاب
مقالات
پيش از مرگ بايد خواند
گزارشات
جان کلام
نقد و ادبيات
تاريخ سينما
شاهنامه خوانی
داستان های کوتاه
امثال و ادبيات كهن
افسانه ها و فرهنگ توده
آی کتاب پلی است بین پدیدآورندگان
کتاب و خوانندگان آثارشان
پیگیری و سفارش تلفنی
88140837