زاروكو، سرخپوستي جوان از مردمان شمال برزيل ، قايقي به نامروزينيا دارد كه دوست و محرم اسرار اوست. قايقي كه چون يك موجود جاندار در كنار زاروكو زندگي مي كند و در دردها و رنج ها و يا شادي هايش شريك است. زاروكو كه از شهر به دهكده جنسگس پدرا آمده است، معمولا از گذشته خود با كسي سخن نمي گويد و هفته ها و ماه ها را در رودخانه ها وآبگير هاي پر از ماهي سر تائو مي گذراند و تقريبا جز باروزينيا با كسي سخن نمي گويد.
ولي چنين مقدر است كه با ورود غريبه اي از شهر، زندگي آرام زاروكو به خطر بي افتد و طوفاني از حوادث ناگوار گذشته همچون آتشي زير خاكستر روح و جانش را گرفتار نا آرامي و تويش سازد . دكتري ميانسال كه براي برنامه اي تحقيقات پا به جنگلهاي سرسبز وحشي برزيل گذاشته ، زاروكو را با خود به شهر باز مي گرداند تا در ماموريتي خطير ياري اش دهد. كمكي براي درمان بيماريهاي روحي ورواني سرخپوستاني كه درهياهوي دود و غبار شهرهاي عظيم و متمدن در پنجه افسردگي رنج مي كشند و جان مي دهند.
زاراكو كه خود قبلا در شهر ساكن بوده وبه مدد دوست دلسوز و مشاورفكورش (روزينا!) از چنگال اين بيماري گريخته است توسط دكتر شناسايي وبه كمك فراخوانده مي شود تا هم نژادانش را در محيطي كاملا متفاوت از طبيعت آزاد و جنگل هاي وحشي برزيل ( كه محل اسكان بوميان سرخپوست محسوب مي شود) ياري دهد به درمانشان بپردازد، غافل از اينكه روزينياي مهربان و دلسوز در خارج از محيط پر خطر و خروشان رودها و جنگ هاي پر آب پدرا نيروي معجزه آساي خويش را از دست مي دهد و با سقوط خود زاروكو را نيز به دنبال خود مي كشاند و در قعر همان درياي ياسي كه روزي او را از آنجا نجات داده بود، غرق خواهد ساخت.
در داستان د واسكونسلوس و در پس توصيفي كامل از زندگي سرخپوستان برزيلي دل طبيعت بكر، ما فلسفه حيات و داستان تولد آدمي را كشف مي كنيم اينك چگونه به دنيا آمد، در چه شرايطي و چه محيطي رشد يافت و در نهايت اينكه چگونه دست به تسخير طبيعت( اين مادر قهري و خداداده اش) زد و براي بناي دنياي جديد و مدرن خود به نابودي اش كمر همت گماشت بالطبع وقتي كه خود را از آغوش مادر مهربان و زيبايش محروم ساخت و در رشته هاي محبتش را از پيوند مادر به فرزندي گسيخت، دنياي زيبا و بهشت عدني كه خداوند به او بخشيده بود از دست داد و در زنداني ساخته شده از غم هاي دروني و رنج و آلام روحي اسير گشت و از آن پس هر قدمي بيشتر او را در اين زندان اسير مي ساخت و هر حركتي اندك پيوندهاي ميان او و مادرش را مي گسست.
|