«مرد گرگ نما» مشهورترين بيمار فرويد در خاطراتش ذكر مى كند كه دكتر روانكاوش، خواننده پر و پا قرص و پيگير داستان هاى شرلوك هولمز بود. فرويد خواندن اين داستان ها را به بيمارش نيز توصيه مى كرد و در جلسات روانكاوى درباره ماجراهاى هولمز با او به بحث مى نشست.
اما رابطه روانكاوى و ادبيات كارآگاهى نيز به همين جا ختم نمى شود. كارآگاه و روانكاو، هر دو در پى ارائه روايتى معقول و خطى از گذشته هستند. آنچه كارآگاه به عنوان ماده خام اين روايت در دست دارد صحنه جنايت است؛ وضعيت جسد، موقعيت ديگر اجزاى صحنه جنايت و يافتن نشانه هايى در محل كه از نظم معقول صحنه تبعيت نمى كنند. اين ماده خام هم ارز ماده خام اوليه روانكاو، يعنى رويا است. نقطه عزيمت تلاش هاى كارآگاه براى يافتن قاتل همين صحنه است. از اينجا است كه ديگر عناصر روايت وارد مى شوند.
هركدام به طريقى كارآگاه را به اشتباه مى اندازند يا در رسيدن به روايت نهايى يارى اش مى دهند و از مجموعه اين عوامل است كه در نهايت روايت «اصلى» قتل به دست مى آيد. كارآگاه در مقام داناى كل مى ايستد و تاريخى را روايت مى كند كه مركزش لحظه قتل است و ديگر لحظات اين تاريخ نسبت به اين لحظه سنجيده مى شوند. اين لحظه، همچون سياه چالى است كه هر آنچه را در اطرافش بايد به درون خود مى كشد مثل لحظه تصليب مسيح كه سياه چالى در مركز تاريخ مسيحيت است و همه لحظات اين تاريخ در ارتباط با آن معنا پيدا مى كند.
روانكاو نيز نقش مشابهى ايفا مى كند. ماده خام او خواب بيمار است و باقى روايت معقول و خطى اش از فرآيند بيمارى بر همين بستر شكل مى گيرد. خواب (يا مجموعه اى از خواب ها)ى بيمار مركز تاريخى هستند كه همان تاريخ فرد بيمار است و ديگر لحظات و جزئيات بيمارى و حتى زندگى او در ارتباط با اين مركز است كه معنا پيدا مى كند. وظيفه روانكاو در واقع وظيفه اى كه بيمار از او انتظار دارد ارائه روايتى معقول و كامل است كه پيش از بيمارى آغاز شود، ريشه ها و علل را شناسايى كند و نقطه تاريكى برجا نگذارد. از سوى ديگر كار اين دو به لحاظ روش شناختى نيز شباهت هاى بسيار دارد.
شايد مهمترين اين شباهت ها، تمركز بر جزئيات است: «توصيه هولمز به واتسن كه «هيچ وقت نشانه هاى كلى و مهم را به خاطر نسپار بلكه به جزئيات توجه كن» يادآور اين گفته فرويد است كه روانكاوى يعنى تفسير جزيى و مو به مو نه تفسير كلى و درهم.» هر جنايت كارى تلاش مى كند صحنه جنايت را سالم و يك دست جلوه دهد. وظيفه اصلى كارآگاه نشان دادن كذب اين كليت سالم است. در واقع مزيت اصلى او بر ديگران اين است كه مى تواند اين تصوير كاذب و فريبنده را كنار بزند و به جزئياتى دست يابد كه قاتل نسبت به آنها بى توجه بوده، چيزهايى مثل يك دستمال، چند تار مو و هر چيز جزيى غيرطبيعى ديگرى كه ممكن است در صحنه جنايت وجود داشته باشد. به اين ترتيب كارآگاه از طريق يك شكاف كوچك، يك امر جزيى كه در نگاه اول به چشم نمى آيد، كل ساختار را درهم مى ريزد و همه چيز را از نو تعريف مى كند.
در تعبير خواب نيز وضع به همين منوال است. هر رويايى در بردارنده عناصرى است كه در نگاه اول به نظر نمى رسد بخشى از كليت آن رويا باشند. هميشه عناصرى از رويا خارج از تفسير نهايى مفسر آن مى مانند و مرزهاى ساختار را جابه جا مى كنند. اين عناصر براى روانكاو همان نقشى را بازى مى كنند كه جزئيات صحنه جنايت براى كارآگاه. اين عناصر نه تنها مخل روانكاوى نيستند، بلكه شرايطى براى روانكاو فراهم مى كنند تا بتواند تفسير خود را به سرانجام برساند.
در رمان كارآگاهى نيز راهى جز اين نيست. جزئيات غيرعادى هميشه در صحنه جنايت وجود دارد، اين يك قانون كلى است. تنش اصلى و موتور محركه رمان كارآگاهى است و بدون آن راز هيچ جنايتى فاش نمى شود. «تاكنون روانكاوى غالباً به دليل ديدگاه ديناميكش درباره فرآيندهاى ذهنى از روانشناسى متمايز شده است. علاوه بر آن گويا به عنوان علم توپوگرافى روانى نيز به حساب مى آيد و مشخص مى كند كه هر كنش روحى درون كدام نظام ها يا بين كدام نظام ها به وقوع مى پيوندد. باتوجه به اين قصد است كه به روانكاوى «روانشناسى اعماق» نيز گفته مى شود.» بخش قابل توجهى از روانكاوى فرويدى حركت به عمق است. نظريه فرويد بر پايه شكافتن سطح بيرونى است؛ شكافتن سطحى كه همواره به چشم مى آيد. ظاهر دروغ مى گويد و حقيقت در پس اين ظاهر فريبنده نهفته است.
|