تازه ترين مجموعه داستان احمدغلامى فضاى غريبى دارد؛ كه حتى در عنوان كتاب هم پيداست. «تو مى گى من اونو كشتم» در وهله اول فضايى كارورى را تداعى مى كند؛ از سويى تجربه هاى پيشين نويسنده ثابت كرده است او هميشه در پى ايجاد فضاهايى تازه وگاه عجيب است و همه اينها سبب مى شودتوقع مخاطب نسبت به اين سه داستان بالا برود.
غلامى در سه مجموعه اى كه تا به حال منتشر كرده است؛ هرگز در پى تكرار نبوده عمده ترين شاخصه داستان هاى كوتاه او عدم استفاده از سوژه هاى دستمالى شده و نخ نماى شعارى است. غلامى شاهد نسلى است كه بخشى از سرمايه و جوانى خود را در جنگ گذرانده و بعد هم مختصر ذوقى دارد كه بر سر قلم گذاشته است. او راوى وضعيت هاى دشوار و هراس انگيزى است كه يا شاهدش بوده و يا مخاطب آن ؛خط سير آثار داستانى اش از «همه زندگى» تا «كفش هاى شيطان رانپوش» و «تومى گى من اونو كشتم» همين نكته را نشان مى دهد. اما در اين مجموعه با رويكرد تازه اى رو به رو مى شويم.رويكردى كه در آن راوى به ظاهر حضور ندارد يا در قالب يكى از شخصيت ها پنهان است.
در سه داستان بلند اين مجموعه شاهد جدال نويسنده هستيم، جدالى كه بر مبناى ديالوگ نوشته شده و شكل مى گيرد. فكر نويى كه پشت اين مجموعه است؛ به هيچ وجه در بازى زبانى خلاصه نمى شود. خواننده در پس گفت وگوى طولانى شخصيت ها به رمزگشايى و تبيين شخصيت ها مى رسد.او حتى بيش از هر نويسنده ديگرى به ديالوگ ميدان داده ؛ آن قدر كه ديگر از آن سوى بام افتاده است، انگار ما با يك نمايشنامه مواجه ايم. او اصلاً شخصيت پردازى نمى كند وهمه چيز را به ديالوگ مى سپارد، اوهيچ چيز به خواننده نمى دهد حتى القاى حس؛ انگار خواننده گوشه اى فال گوش ايستاده است.
يكى از ويژگى هاى شاخص مجموعه «تو مى گى من اونو كشتم» استقلال ديالوگ هاست.شايد در پايان مجموعه خواننده به نقطه اى برسد كه شخصيت هاى داستانى را به اين نتيجه برساند «كه من حرف مى زنم پس هستم» هر كس در اين داستان ساز خودش را مى زند. هر كدام از ديالوگ ها مستقل است؛ انگار در اصل كسى به حرف كسى گوش نمى كند، حتى اشارات آنها هم اشاراتى است معناگريز. انسان هاى تنها وهمه جا بريده اى كه يك دنيا از هم فاصله دارند. انگار فرداى روزى است كه در پاى برج بابل مردم جمع شده اند. اما نه مى دانند چه بايد بكنند و نه زبان همديگر را مى فهمند.
|