آمريكايي لاتين نامي است ياد آور كودتاهاي پي در پي نظاميان، سركوب هاي سياسي، كوكائين، جنگل هاي منطقه حاره وآئين هاي مختلف است.
اين سرزمين كه در زمينه ادبيات از اوايل دهه شصت قرن بيستم با ترجمه آثاري از آلخو كار پانتيه،خوان رولفو و آستورياس نامي شد، بعد ها عرصه را براي نامهاي ديگري مثل گابريل گارسياماركز به روايت صحيح تر گابريل گارثيا ماركث و كساني ديگر مثل، ماريو بارگاس يوسا وا گذاشت. گارسيا ماركز در اين ميان بخت و اقبال افزون تري داشت. تقريبا هر آنچه نوشته است بلافاصله به زبانهاي انگليسي و فرانسه ترجمه شده و از آن به بعد نوبت به زبان هاي ديگر رسيد. ماركز از سوئي نويسنده اي چپ گرا بود كه طبق مصوبات ، كنگره آمريكا اجازه ورود به قلمرو ايالات متحده را نداشت و يار و قال فيدل كاسترو رهبر انقلاب كوبا و همرزم او ارنستوچه گوارا به حساب مي آمد.
به همين دليل در كنار بخت بلند و نام و آوازه انقلابي مورد توجه عموم علاقه مندان ادبيات سياسي هم قرار گرفت. از يك طرف به علت سود آوري آثارش و تبليغات رسانه اي كه سود سرشاري نصيب ناشران مي كرد، مورد توجه سرمايه داران بود و از طرف ديگر احزاب چپ گرا و چپ هاي غير حزبي از او حمايت مي كردند. آموزشگاه فيلنامه نويسي و كلاس هاي داستان نويسي اش در كوبا آب باريكه اي براي جريان ادبي اكروز است. در آمد مصاحبه هايش را هم به حساب اين مؤسسه مي ريخت. گارسيا ماركز براي اولين بار در ايران با برخي ترجمه هاي پراكنده قاسم صفوي و نورايي در نشريات ادبي، معرفي شد. صد سال تنهايي اما نامي بود كه خيلي ها را به خواندن وسوسه مي كرد. بهمن فرزانه با همين وسوسه به سراغ ترجمه آثار گارسيا ماركز رفت و صد سال تنهايي را به فارسي ترجمه كرد. اين نويسنده زماني به فارسي زبانهاي معرفي شده كه هنوز جايزه نوبل را نبرده بود.
بعدها داستان هاي كوتاه و رمان هاي او يكي پس از ديگري به فارسي ترجمه شد. بحث در كم و كيف ترجمه نيست. چه برخي از اين آثار كه با نام ترجمه به بازار نشر مي آيد آنقدر مغشوش و مغلوط است كه آدم حيران مي ماند. پاييز پدر سالار با ترجمه حسين مهري و جهانبخش نورايي و مترجم هاي ديگر به فارسي در آمد. تقريبا همه آثار داستاني يا غير داستاني كه به قلم گارسيا ماركز منتشر گرديده به فارسي ترجمه شده است. اين موضوع ساير نويسندگان آمريكايي لاتين را شامل نمي شود بلكه تنها معدود نويسندگاني هستند كه بيشتر آثارشان به زبان فارسي منتشر شده است. رمان هاي با محور خاطره يا خاطراتي كه از بس شيرين و خواندني است به رمان پهلو مي زند در ادبيات غرب سابقه اي طولاني دارد. شايد يكي از علت هاي آن عادت به نوشتن روزانه خاطرات باشد. در اين ميان اگر نويسنده خاطرات خودنويسنده خلاق و اديب باشد اين خاطرات خواندني تر و جذاب تر خواهد بود.
خاطرات گابريل گارسيا ماركز هم در زمره همين آثار قرارداد . اين خاطرات با دو ترجمه به نامهاي زنده ام كه روايت كنم و زيستن براي باز گفتن به ترتيب با ترجمه كاوه مير عباسي و نازنين نوذري به فارسي منتشر شد. اين كتاب هم كه به واقع تازه ترين اثر نويسنده است اين اقبال را يافت كه به فاصله كوتاهي از زمان انتشاراين بار از زبان اصلي به فارسي در آيد. كاري كه كمتر صورت گرفته است .شايد ذكر اين نكته خالي از لطف نباشد كه آثار گارسيا ماركزبه دليل عدم عضويت ايران در معاهده حق مؤلفين بين الملل يا همان كپي رايت با ترجمه هاي مكرر و حتي با كمال تاسف ترجمه هاي پرغلط رو نويسي شده از ترجمه ديگران و از آن بدتر كتاب سازي و جعل عنوان به منظورسود طلبي در بازار كتاب ايران منتشر شده است.
در مورد گارسيا ماركز يكي از كساني كه با به دست آوردن آنچه خود مجوز نشرآثار خوانده صرفا به منظور« خدمت فرهنگي» با طمطراق فراوان اولا ترجمه هاي ديگران را پر غلط جلوه داده و به قول خودش با دفتر حقوقي گارسيا ماركز تماس گرفته و در ثاني ادامه صد سال تنهايي را وكالتا از طرف او نوشته است. اما حكايت اين دنباله( ادامه) صد سال تنهايي آن است كه مترجم و ناشر دست به دست هم داده و با همكاري « دوست دانشمند و فرزانه اي، عنوان داستان هاي كوتاه و نويسنده را حذف كرده اند و به جاي آن عدد شماره فصل گذشته اند. آنهم روي دو جلد كتابي كه خودقبلا منتشر كرده اند. ظاهرا اين ناشر محترم كه كتاب سازي قبلي زير زبانش مزه كرده اين بار سراغ پائولوكوئيلو رفته است تا كيميا گر 2 را به نام اين نويسنده سكه بزند. اما به هر حال كوئيلو خبر دار شده و به اين موضوع اعتراض كرده است. متاسفانه اين كار آنقدر قبيح است كه يك نويسنده دست چندم كه آثارش چندان ارزشي هم ندارد و چند صباحي هم نمي پايد از موضوعي محق زبان اعتراض به دولت را مي گشايد . اين كه به علت عملكرد غلط يك ناشر ، نويسنده اي بخواهد به دولت ما معترض شود جاي بس تاسف است. برگرديم به موضوع زنده ام كه روايت كنم يا زيستن براي باز گفتن.
|