امبرتو اكو نشانه شناس و ستاره ادبيات جهان (با رمان نام گل سرخ) با تلاشى بى امان متن ها و نشانه ها را زير سئوال مى برد، در پرتناقض ترين نمود هاى شبكه هاى رسانه اى و ارتباطى گسترده امروز در جست وجوى معنا (يا بى معنايى) است و چنان كه در آخرين اثرش «درباره ادبيات» مشاهده مى شود مدافع سرسخت زبان است. با اكو درباره خواندن، نوشتار، ميراث هاى ادبى و فرهنگى، رولان بارت و... گفت وگو كرده ايم. ريشه ها •درباره زادگاه تان ايتاليا بگوييد. من نوه يك كودك سرراهى هستم: پدربزرگم، كه اين نام خانوادگى عجيب را به او دادند. پس از انتشار يكى از رمان هايم خانمى برايم نامه نوشت. پدربزرگ او نيز والدين نامعلومى داشت. سه، چهار سال پيش دوست مردم شناسى، كه در كتابخانه واتيكان مشغول پژوهش بود، فهرستى را يافت كه مربوط به قرن هفدهم بود و در آن از كودكان سرراهى با اين عنوان ياد شده بود: «Ex Celis Oblatus»: هديه آسمان. احتمالاً اين اسم و نامگذارى در بعضى از شهردارى ها باقى مانده است. خب من عاقبت دريافتم كه از آسمان مى آيم! • آدم براى خودش نمى نويسد •شما از مدت ها پيش شيفته رابطه شگفت انگيز ميان نويسنده و خواننده هستيد. در گذشته كتابى نوشته بودم با عنوان خواننده فرضى كه عنوان فرعى آن همكارى در متن بود. من همچنان بر اين باور هستم كه متن در لحظه خواندن ساخته مى شود. يك كتاب نمى تواند همه چيز را بگويد مثلاً اين فراز را در نظر بگيريد: «او به پاريس رسيد.» در اينجا نمى گوييم كه در پاريس برج ايفل وجود دارد، اما اگر مثلاً بگوييم كه بيگ بن (لندن) در پاريس است، معلوم مى شود كه در حال خواندن يك رمان علمى- تخيلى هستيم. خواننده وارد متن مى شود و نه تنها تعبير بلكه دانشنامه خود را بر آن منطبق مى سازد. من تا حدودى مخالف ساختار شكنى هستم: گمان نمى كنم آدم بتواند هر چه مى خواهد درباره يك متن بگويد بلكه بايد به محدوديت هاى درونى آن احترام بگذارد. به شوخى بورخس اشاره كنم كه مى گفت مى توان كتاب تقليد عيسى مسيح را چنان خواند كه گويى آن را سلين نوشته. تصميم گرفتم اين كار را بكنم. تا ده خط به نظرم آمد كه چنين فرضى مى تواند درست باشد، اما از خط يازدهم ديگر امكان پذير نبود: متن در برابر اين فرض كه سلين آن را نوشته مقاومت مى كرد! مسئله خواندن عبارت است از احترام به مواد موجود در متن و همكارى با آن نوعى فعاليت است نه انفعال و نويسنده بايد اين ابتكار خواننده را در نظر بگيرد. •در هر حال شما برداشت هاى زوركى يا توام با خيالبافى را مردود مى شماريد. نمى توان گفت يك برداشت از برداشت يا تعبير ديگر بهتر است، اما هميشه مى توان يك برداشت كاذب يا نادرست را تشخيص داد و گفت كه ساختار متن را زير پا مى گذارد. در مورد رمان بيدارى فينگان (جيمز جويس) همه چيز مى توان گفت مگر اين كه شامل فهرست قطار هايى است كه از شهر مونپليه به ليون مى روند! متن از دادن اين اطلاعات خوددارى مى كند. استدلال اصلى من عليه ساختار شكنى همين است.
|