در اواسط قرن هجدهم ميلادى، با تاسيس دانشگاه هاى بزرگ و جديد در روسيه حيات علمى و به خصوص ادبى نسل هاى جديد روسيه تحول مثبتى يافت. در اين ميان بايد به تاسيس دانشگاه مسكو در سال ۱۷۵۵ اشاره كرد كه از نظر تاريخى حائز اهميت است. «ميخائيل لومونوسف» دانشمند و شاعر روسى كه خود با سرودن مجموعه اشعار «تراژدى هاى سوماروكف» آغازگر عصر كلاسيسم در ادبيات روسيه است، طراح دانشگاه مسكو به شمار مى رفت. او تلاش كرد به رغم خواست حكومت روسيه در جهت محدودكردن دانشجويان به پسران اشراف، فرزندان طبقات ديگر (البته به جز سرخ ها) نيز بتوانند وارد دانشگاه شوند و تا حد زيادى هم موفق شد. در آغاز سال ميلادى ۱۷۶۷ همه دوره هاى دانشگاه مسكو را به زبان روسى تدريس مى كردند و از اين جهت با تمام دانشگاه هاى غرب كه هنوز زبان لاتين قرون وسطايى در آنها تدريس مى شد متفاوت بود. در اين دوران تا اوايل دوره ظهور گرايش هاى رئاليستى، فضاى حاكم بر ادبيات روسيه در بعد سياسى و اجتماعى، نوعى خيرخواهى محافظه كارانه بود. اديبان اين دوره به دليل تماس ناگزير اكثر آنان با توده مردم و توان احساس و تجسم شرايط واقعى حيات آنان در شهر و روستا در بسيارى از آثار خود با مظلوميت ها و محروميت هاى اقشار فرودست جامعه به خصوص دهقانان ابراز همدردى صميمانه نمودند و بى پرده از مظالم و فزون طلبى هاى اشراف و فئودال ها انتقاد مى كردند اما اين بدان معنى نبود كه آثار آنان بيانگر خواست و اراده اى مبنى بر تحولى عميق و انقلابى در ساختار اجتماعى و سياسى روسيه به شمار مى رفت. در اين دوره مشروعيت نهاد سلطنت و نظام اجتماعى و اقتصادى سرفدارى (ارباب رعيتى برده وار) توسط شاعران و نويسندگان به چالش كشيده نشد. شاعران و نويسندگان برجسته در اين دوران با ابر روايت هاى مسلط سنت و سلطنت و فئوداليسم از اساس درگير نشده بودند، هنوز جايگاه برجسته تزار به رسميت شناخته مى شد و به رغم انتقاداتى كه از اشراف و زمينداران به عمل مى آمد و تصاوير اعتراض گونه اى كه از زندگى دهقانان ترسيم مى شد جريان كلى ادبيات و نظام سياسى و اجتماعى هنوز قادر به همزيستى با يكديگر بودند. به عنوان نمونه «آنتونيوخ كانتمير» شاعر و طنزپرداز برجسته اين سال ها (اواسط قرن ۱۸) هرچند طرفداران كهنه پرستى، جهالت و زندگى انگلى اشراف را به باد مسخره مى گرفت اما از «پطر كبير» ستايش مى كرد يا «گاوريلا درژاوين» بزرگ ترين شاعر دهه هاى آخر سده هجدهم از يك طرف آشكارا از زندگى انگل وار و خشونت آريستوكراسى روس انتقاد مى كرد و از طرف ديگر اشعارى را به مدح كاترين دوم اختصاص مى داد. البته درژاوين از بنيانگذاران رئاليسم روسى است كه سلطه كلاسيسم بر ادبيات روسيه را در پايان قرن هجدهم از ميان مى برد. به عرصه آمدن رئاليسم فضا را براى توجه بيشتر به مسائل زندگى اجتماعى و علل و معلول هاى آن مهيا مى كند. از مضامين عرفانى و عاطفى انتزاعى كاسته مى گردد و سازوكار زندگى روزمره توده ها بيشتر در ديدگاه شاعران و نويسندگان قرار مى گيرد. اين دوره همزمان با رسوخ اولين انديشه هاى انقلابى و تحول گرايانه در سرزمين كهن تزارها است و تقريباً در همين دوران است كه جنبش دكابريت ها رخ مى دهد و سركوب مى شود. بيشتر آنان از افسرانى بودند كه در زمان نبرد روسيه با ارتش ناپلئون مدتى را در اروپا و فرانسه گذرانده بودند و در آنجا با انديشه هاى ترقى گرايانه غرب و آموزه هاى انقلاب فرانسه آشنا شده بودند. جمعى از آنان در بازگشت به روسيه تلاش كردند با حمايت از برادر نيكلاى اول جانشين الكساندر اول فاتح پاريس، كه داراى افكار اصلاح طلبانه بود از طريق يك جنبش سياسى وارد قدرت شوند كه در يك منازعه خونين كه حدود ۱۰۰ كشته برجاى گذاشت سركوب شدند. اما بعضى از اعضا و انديشه هايشان به طور پراكنده به عنوان بازماندگان جنبش دكابريسم به حيات خود ادامه دادند. انديشه هاى دكابريست ها بيشتر اصلاح گرايانه و ليبراليستى بود. اما دكابريت ها و به خصوص اين انديشه ها به هيچ عنوان در درازمدت به عنوان پيشگام نهضت انقلابى روسيه باقى نماندند. نهضت و جنبش انقلابى روسيه پس از مدت كوتاهى خصلت راديكال و عدالتخواهانه به خود گرفت و اين خصلت پس از چندى در ادبيات نيز خود را نشان داد. اولين گرايش هاى رئاليسم در اشعار «فراسكف» و «كاپينت» مشاهده مى شد. با اين كه اعتراض عليه ستم فئودالى در متن آثار آنان وجود داشت و ديگر از مدح شاهان خبرى نبود اما اينان را نيز نمى توان شاعران انقلابى خواند. عنصر اعتراض اجتماعى به ويژه عليه نظام سرفدارى در آثار «دنيس فون ويزين» در كمدى اولش به نام «سرتيپ» و به خصوص در كتاب مشهورش به نام «جوان خام» پررنگ تر مى شود اما او نيز علمدار و مبلغ مبارزه انقلابى عليه ساختار فئودالى نبود. ارزشمندترين جنبه اجتماعى آثار فون ويزين ترسيم واقع گرايانه زندگى مردم در املاك اشراف در پايان قرن هجدهم است. براى اولين بار اين «راديشچف» است كه مضمون مبارزه انقلابى عليه ساختار سرفدارى را در آثارش «چكامه در راه آزادى» و «سفر» طرح مى كند. همچنين «ايوان كريلف» را نيز فردى ميان فون ويزين و راديشچف مى توان به شمار آورد. پررنگ ترين جلوه كار كريلف استهزاى فئودال ها بود. او با نماياندن ضعف هاى فردى كار خود را آغاز مى كند و سپس به بعد اجتماعى و طنز مى رسد. اعتماد او به قدرت عظيم مردم در قصه هايى كه درباره جنگ سال ۱۸۱۲ با ناپلئون نوشته كاملاً آشكار است. «گوگول» كه درباره او سخن خواهيم گفت درباره كاركريلف چنين مى گويد: «تمثيلات او ميراث ملى اند و كتاب حكمت عاميانه خود مردم را شكل مى بخشند.» با عمده شدن جريان «اعتراض اجتماعى» در ادبيات، روابط حكومت و ادبيات نيز تغيير يافت. در سال ۱۸۲۶ و ۱۸۲۸ مقررات سانسور شديدى براى آثار مكتوب وضع شد. سانسورچيان و نويسندگانى كه از قوانين سانسور تخلف مى كردند يا به زندان افتاده و يا تبعيد مى گشتند. كميته مخفى ويژه اى براى نظارت بر فعاليت هاى سانسور تاسيس شده بود. «سانسور حتى به علامات نت هاى موسيقى مظنون مى شد.
|