جستجو براي:  در 
صفحه کلید فارسی
پ 1 2 3 4 5 6 7 8 9 0 Back Space
ض ص ث ق ف غ ع ه خ ح ج چ
ش س ي ب ل ا ت ن م ك گ
ظ ط ز ر ذ د ء و . , ژ
       جستجوی پیشرفته کتاب
  06/02/1403
نویسندگان   ناشران   بانک کتاب   فروشگاه
 
 
مدیریت مقالات > نقد و ادبيات

جلوه هاى جنبش اجتماعى و سياسى در ادبيات قرن نوزدهم روسيه
گروه: نقد و ادبيات
نویسنده: طوس طهماسبى

در اواسط قرن هجدهم ميلادى، با تاسيس دانشگاه هاى بزرگ و جديد در روسيه حيات علمى و به خصوص ادبى نسل هاى جديد روسيه تحول مثبتى يافت. در اين ميان بايد به تاسيس دانشگاه مسكو در سال ۱۷۵۵ اشاره كرد كه از نظر تاريخى حائز اهميت است.
«ميخائيل لومونوسف» دانشمند و شاعر روسى كه خود با سرودن مجموعه اشعار «تراژدى هاى سوماروكف» آغازگر عصر كلاسيسم در ادبيات روسيه است، طراح دانشگاه مسكو به شمار مى رفت. او تلاش كرد به رغم خواست حكومت روسيه در جهت محدودكردن دانشجويان به پسران اشراف، فرزندان طبقات ديگر (البته به جز سرخ ها) نيز بتوانند وارد دانشگاه شوند و تا حد زيادى هم موفق شد.
در آغاز سال ميلادى ۱۷۶۷ همه دوره هاى دانشگاه مسكو را به زبان روسى تدريس مى كردند و از اين جهت با تمام دانشگاه هاى غرب كه هنوز زبان لاتين قرون وسطايى در آنها تدريس مى شد متفاوت بود. در اين دوران تا اوايل دوره ظهور گرايش هاى رئاليستى، فضاى حاكم بر ادبيات روسيه در بعد سياسى و اجتماعى، نوعى خيرخواهى محافظه كارانه بود. اديبان اين دوره به دليل تماس ناگزير اكثر آنان با توده مردم و توان احساس و تجسم شرايط واقعى حيات آنان در شهر و روستا در بسيارى از آثار خود با مظلوميت ها و محروميت هاى اقشار فرودست جامعه به خصوص دهقانان ابراز همدردى صميمانه نمودند و بى پرده از مظالم و فزون طلبى هاى اشراف و فئودال ها انتقاد مى كردند اما اين بدان معنى نبود كه آثار آنان بيانگر خواست و اراده اى مبنى بر تحولى عميق و انقلابى در ساختار اجتماعى و سياسى روسيه به شمار مى رفت.
در اين دوره مشروعيت نهاد سلطنت و نظام اجتماعى و اقتصادى سرفدارى (ارباب رعيتى برده وار) توسط شاعران و نويسندگان به چالش كشيده نشد. شاعران و نويسندگان برجسته در اين دوران با ابر روايت هاى مسلط سنت و سلطنت و فئوداليسم از اساس درگير نشده بودند، هنوز جايگاه برجسته تزار به رسميت شناخته مى شد و به رغم انتقاداتى كه از اشراف و زمينداران به عمل مى آمد و تصاوير اعتراض گونه اى كه از زندگى دهقانان ترسيم مى شد جريان كلى ادبيات و نظام سياسى و اجتماعى هنوز قادر به همزيستى با يكديگر بودند. به عنوان نمونه «آنتونيوخ كانتمير» شاعر و طنزپرداز برجسته اين سال ها (اواسط قرن ۱۸) هرچند طرفداران كهنه پرستى، جهالت و زندگى انگلى اشراف را به باد مسخره مى گرفت اما از «پطر كبير» ستايش مى كرد يا «گاوريلا درژاوين» بزرگ ترين شاعر دهه هاى آخر سده هجدهم از يك طرف آشكارا از زندگى انگل وار و خشونت آريستوكراسى روس انتقاد مى كرد و از طرف ديگر اشعارى را به مدح كاترين دوم اختصاص مى داد.
البته درژاوين از بنيانگذاران رئاليسم روسى است كه سلطه كلاسيسم بر ادبيات روسيه را در پايان قرن هجدهم از ميان مى برد. به عرصه آمدن رئاليسم فضا را براى توجه بيشتر به مسائل زندگى اجتماعى و علل و معلول هاى آن مهيا مى كند. از مضامين عرفانى و عاطفى انتزاعى كاسته مى گردد و سازوكار زندگى روزمره توده ها بيشتر در ديدگاه شاعران و نويسندگان قرار مى گيرد. اين دوره همزمان با رسوخ اولين انديشه هاى انقلابى و تحول گرايانه در سرزمين كهن تزارها است و تقريباً در همين دوران است كه جنبش دكابريت ها رخ مى دهد و سركوب مى شود.
بيشتر آنان از افسرانى بودند كه در زمان نبرد روسيه با ارتش ناپلئون مدتى را در اروپا و فرانسه گذرانده بودند و در آنجا با انديشه هاى ترقى گرايانه غرب و آموزه هاى انقلاب فرانسه آشنا شده بودند. جمعى از آنان در بازگشت به روسيه تلاش كردند با حمايت از برادر نيكلاى اول جانشين الكساندر اول فاتح پاريس، كه داراى افكار اصلاح طلبانه بود از طريق يك جنبش سياسى وارد قدرت شوند كه در يك منازعه خونين كه حدود ۱۰۰ كشته برجاى گذاشت سركوب شدند. اما بعضى از اعضا و انديشه هايشان به طور پراكنده به عنوان بازماندگان جنبش دكابريسم به حيات خود ادامه دادند.
انديشه هاى دكابريست ها بيشتر اصلاح گرايانه و ليبراليستى بود. اما دكابريت ها و به خصوص اين انديشه ها به هيچ عنوان در درازمدت به عنوان پيشگام نهضت انقلابى روسيه باقى نماندند. نهضت و جنبش انقلابى روسيه پس از مدت كوتاهى خصلت راديكال و عدالتخواهانه به خود گرفت و اين خصلت پس از چندى در ادبيات نيز خود را نشان داد. اولين گرايش هاى رئاليسم در اشعار «فراسكف» و «كاپينت» مشاهده مى شد. با اين كه اعتراض عليه ستم فئودالى در متن آثار آنان وجود داشت و ديگر از مدح شاهان خبرى نبود اما اينان را نيز نمى توان شاعران انقلابى خواند. عنصر اعتراض اجتماعى به ويژه عليه نظام سرفدارى در آثار «دنيس فون ويزين» در كمدى اولش به نام «سرتيپ» و به خصوص در كتاب مشهورش به نام «جوان خام» پررنگ تر مى شود اما او نيز علمدار و مبلغ مبارزه انقلابى عليه ساختار فئودالى نبود.
ارزشمندترين جنبه اجتماعى آثار فون ويزين ترسيم واقع گرايانه زندگى مردم در املاك اشراف در پايان قرن هجدهم است. براى اولين بار اين «راديشچف» است كه مضمون مبارزه انقلابى عليه ساختار سرفدارى را در آثارش «چكامه در راه آزادى» و «سفر» طرح مى كند. همچنين «ايوان كريلف» را نيز فردى ميان فون ويزين و راديشچف مى توان به شمار آورد. پررنگ ترين جلوه كار كريلف استهزاى فئودال ها بود. او با نماياندن ضعف هاى فردى كار خود را آغاز مى كند و سپس به بعد اجتماعى و طنز مى رسد.
اعتماد او به قدرت عظيم مردم در قصه هايى كه درباره جنگ سال ۱۸۱۲ با ناپلئون نوشته كاملاً آشكار است. «گوگول» كه درباره او سخن خواهيم گفت درباره كاركريلف چنين مى گويد: «تمثيلات او ميراث ملى اند و كتاب حكمت عاميانه خود مردم را شكل مى بخشند.» با عمده شدن جريان «اعتراض اجتماعى» در ادبيات، روابط حكومت و ادبيات نيز تغيير يافت. در سال ۱۸۲۶ و ۱۸۲۸ مقررات سانسور شديدى براى آثار مكتوب وضع شد. سانسورچيان و نويسندگانى كه از قوانين سانسور تخلف مى كردند يا به زندان افتاده و يا تبعيد مى گشتند. كميته مخفى ويژه اى براى نظارت بر فعاليت هاى سانسور تاسيس شده بود. «سانسور حتى به علامات نت هاى موسيقى مظنون مى شد.

براى نشان دادن جاافتادگى در كتاب درسى حساب از سه نقطه استفاده مى كردند و اگر اين نقطه ها جابه جا مى شدند نويسنده مورد اتهام طرح ريزى نقشه هاى مخفى قرار مى گرفت. نام هاى رومى و يونانى را از كتاب هاى درسى حذف كردند. زيرا روم و يونان دو دولت جمهورى بودند.» البته اين توضيحات نبايد اين تصور را به وجود آورد كه قدرت نفوذ و ضمانت سانسور بسيار بالا بود. ضعف نسبى ماشين حكومتى، گستردگى كشور و كم اطلاعى اكثر ماموران سانسور مجال تنفسى براى شعرا و نويسندگان منتقد فراهم مى كرد و اين در حالى بود كه موج اصلى و بزرگ ادباى معتقد و تحول طلب در راه بود. و از بخت بد حكومت تزارى، انطباق تقريباً كاملى ميان برجسته ترين ادبا و منتقدين آنها در حال پديدآمدن بود.
هنگامى كه الكساندر پوشكين مشهور به «آفتاب شعر روسى» در آسمان ادب اين سرزمين پديدار شد اين انطباق ديگر پنهان كردنى نبود.الكساندر پوشكين را بزرگ ترين شاعر ملى روس و بنيانگذار ادبيات جديد روسيه و زبان ادبى روسى مى دانند. داستان منظومش به نام «اوگنى اونگين» و شعر طولانى «روسلان» و «لودميلا و كولى ها» و اشعار تغزلى او از بهترين آثار ادبيات جهان هستند. طنين و موسيقى اشعارش روشنى و دقت زبانش و توانايى كم نظيرش در شعله ور كردن قلب ها با كلمات باعث شده تا آثارش مقبول همگان شود. با ظهور پوشكين ادبيات روس با ادبيات كهن اروپا برابرى كرد. پوشكين بر رشد و تكامل ادبيات آذربايجان، گرجستان، ارمنستان و اوكراين نيز تاثير زيادى داشت.
از سوى ديگر پوشكين يك شاعر منتقد، تحول طلب و بى ايمان به سلطنت به شمار مى رفت. او با برخى از دكابريت ها رابطه نزديك داشت و تاثير جنبش و حركت اجتماعى آنان در آثارش مشهود است. اشعار آزاديخواهانه پوشكين و هجوياتش از تزار الكساندر اول در ميان جوانان سخت بر سر زبان ها افتاده بود. حكومت تزارى سعى در جداكردن او از مردم داشت و سرانجام او را در سال ۱۸۲۰ به جنوب تبعيد كرد ولى اين كار فقط موجب شهرت بيشتر او شد. تزار و درباريان همواره موجب فشارهاى عصبى و آزار روحى براى پوشكين بودند و سرانجام در اثر همين فشارها زندگى او در حالى كه در اوج توانايى خود بود در سال ۱۸۳۷ در يك دوئل به پايان رسيد. در حالى كه دستگاه سلطنت روسيه هنوز شادى رهايى از پوشكين را به خوبى لمس نكرده بود نگهبان ميراث پوشكين، ميخائيل لرمانتوف در پهنه ادبيات روسيه ظهور كرد. او همچون پوشكين قادر به «شعله ور كردن قلب ها» بود. لرمانتوف با سرودن اشعار موسوم به «مرگ شاعر» با زبان ادبى به تزار و اطرافيانش كه از نظر او قاتلان پوشكين بودند ناسزا گفته بود. او را نيز تبعيد كردند. «غناى رمانتيك و اجتماعى شعر لرمانتوف او را به صورت شاعر مورد علاقه نسل جوان و پيشروى روسيه درآورد. هنگامى كه لرمانتوف در قفقاز بود «قهرمان دوران ما» را كه نخستين اثر منثور از سلسله رمان هاى درخشان سده نوزدهم روسيه است به رشته تحرير كشيد. او حماسه سراى مردم مغرور و شكست ناپذير قفقاز بود و چون حماسه آزادى از شاهان مى سرود حكومت از او منتفر بود.» او نيز مانند پوشكين در يك دوئل مشكوك كشته شد و تزار نيكلاى اول نتوانست شادى خود را از اين امر پنهان بدارد.
در كنار لرمانتوف و براى شناخت نمايندگان اصلى ادبيات جديد واقع گرا و انتقادى روسيه بايد به نيكلاى گوگول اشاره كنيم. دهه چهارم قرن نوزدهم در تاريخ ادبيات روسيه به دوره گوگول مشهور است. او تصاوير دقيقى از زندگى فئودالى روسيه ترسيم كرد. «در پشت شوخ طبعى درخشانش در كتاب «نفوس مرده» و داستان فكاهى «بازرس كل» اندوه و درد شديد نويسنده را از محيط ستمگر زندگى اجتماعى روس به خوبى حس مى كنيم.» تماشاگران نخستين اجراى بازرس كل نمايشنامه را به همراه نيكلاى اول شاهد بودند و او كه متوجه طنز گزنده نمايشنامه كه مستقيماً خودش را نشانه گرفته بود شده بود پس از پايان نمايشنامه اظهار داشت: «آنچه مى بايست برسد به همه رسيد و من بيش از همه.»در مجموع درباره گوگول بايد گفت كه شخصيت ها و گفته هايش شهرت جهانى يافتند و به عنوان ضرب المثل براى شناسايى تيپ هاى مختلف اجتماعى به كار مى رفتند.
برخى از بزرگ ترين نويسندگان روسى كه كار خود را در دهه چهار قرن نوزدهم آغاز كردند مانند سالتيكوف، شچدرين، گونچاروف و داستايوفسكى به مكتب واقع گرايى انتقادى گوگول تعلق داشتند. در همين دهه چهارم گرايش انتقادى راديكال در ادبيات نيرومندتر شد و تدريجاً فلسفه و تعريف هنر با محوريت تعهد اجتماعى و جنبه انتقادى تدوين مى گرديد به طور مثال نيكلاى نكراسوف حماسه سراى دموكرات حميت اجتماعى براى مردم را وظيفه مقدس هر هنرمند مى دانست و ايوان تورگنيف نويسنده جوان نيز از همين شعار هنرى پيروى مى كرد. او در كتاب «خاطرات يك شكارچى» كه در سال ۱۸۴۷ منتشر شد با نبوغ سرشار يك هنرمند انسان دوست مناعت طبع سرخ ها را كه در زير بى عدالتى نظام اجتماعى خرد مى شدند ترسيم كرد.
تورگنيف در رمان هاى ديگرش؛ «رودين»، «خانه اربابى»، «در شب»، «پدران و پسران و زمين بكر» با قدرت يك شاعر واقعى زندگى واقعى جامعه روس را منعكس كرد. بى دليل نبود كه او را «حساس ترين نويسنده ضربان قلب روسيه» خوانده اند. ايوان گونچاروف از معاصران تورگنيف نيز به همان سنت ادبى تعلق داشت. او به خاطر رمان هاى «همان داستان كهنه»، «ابلو موف» و «شكاف» مشهور شد. رمان ابلو موف كلمه «ابلو مو و شچينا» را كه مترادف طفيلى گرى فئودالى و بى حالتى و ركود است را وارد زبان روسى كرد.در ميانه دهه پنجاه و هفتاد قرن نوزدهم رمان نويسى پررونق ترين سبك ادبى روسى بود و رمان نويسان كبير روسيه لئوتولستوى و فئودور داستايوفسكى كه آنها نيز به همان سبك واقع گرايى انتقادى تعلق داشتند ظهور كردند و صفحات تاريخى و گرانبهايى را در ادبيات روسيه رقم زدند.
«آندره مورو آ» رمان نويس فرانسوى مى گويد تا پيش از نگارش دو رمان بزرگ تولستوى يعنى «جنگ و صلح» و «آنا كارنينا» هيچ اثرى باشكوه تر و واقعى تر از اين دو رمان براى مردم نوشته نشده بود. تولستوى با دانش عميق از روانشناسى انسان در اين دو اثر تصاوير واقعى و خيره كننده اى از حيات دهقانان روس و همچنين طبقه اشراف روس در مراحل تحول زاى اين قرن ترسيم مى كند. او از بهره كشى فئودالى، سرمايه دارى، دولت، طبقه حاكم، كليساى رسمى و نظامى گرى تنفر داشت و راه نجات انسان را بيشتر در اصلاح اخلاقى فرد مى دانست نه خشونت انقلابى. او بيش از هر نويسنده ديگرى در رشد و تكامل ادبيات روسيه تاثير گذاشت.
او در اواخر عمر زندگى انزواگونه اى در پيش گرفت و نويسندگان برجسته اى چون آناتول فرانس، رومن رولان، جان گالس و برنارد شاو از جمله كسانى هستند كه از واقع گرايى تولستوى پيروى كردند. فئودور داستايوفسكى نيز كه در كنار تولستوى برجسته ترين نويسنده اين دوره است داستان زندگى و شخصيت پيچيده اى داشت. او داراى دركى عميق از تضادهاى عصر خويش بود و همدردى شديدى با تمام ستمديدگان و تحقيرشدگان احساس مى كرد. يكى از محورهاى مهم تمركز فكرى داستايوفسكى، تجارب پيچيده و آزارنده فرد زير سلطه پول بود كه آن را به شكلى بسيار گويا و تاثيرگذار در اكثر آثارش نشان داده است. او با شور بسيار در آرزوى يك زندگى زيبا و كاملاً اخلاقى به سر مى برد اما در مورد چگونگى راه حقيقى تحقق اين آرمان دچار ترديد بود و بالاخره كوشيد راه نجات را در ايمان مذهبى و فروتنى و تسليم بيابد.

از ويژگى هاى خاص فكرى داستايوفسكى اين بود كه در حالى كه با نظام اجتماعى و سياسى موجود سرسازگارى نداشت با محافل سياسى انقلابى هم هماهنگى نداشت و درباره توانايى آنان در به تحقق رساندن ايده آل ها مشكوك بود. البته اين به آن معنى نبود كه داستايوفسكى از فعاليت سياسى گريز داشت بلكه بالعكس او از نظر پيش رفتن در اين راه از اكثر هم عصرانش پيش تر بود. او در سال ۱۸۴۵ به يك محفل كوچك اما تندرو و انقلابى وارد شد كه از گروهى از روشنفكران و شاعران جوان به رهبرى «ميخائيل پتراشفسكى» تشكيل يافته بود. در اين جلسات هفتگى سخنان تند و آتشينى درباره حكومت و درد و رنج مردم روسيه بيان مى شد.
به عنوان مثال پتراشفسكى با صراحت اظهار مى داشت: «ما حكم مرگ اين نظم اجتماعى را صادر كرده ايم حالا تنها بايد اين حكم به مرحله اجرا گذاشته شود.» گروه آنها تداركاتى را براى راه اندازى يك دستگاه چاپ زيرزمينى فراهم كردند و اقدام به پخش يك سرى اعلاميه انقلابى ميان دهقانان كردند. آنها از لحاظ مشى انقلابى كاملاً از دكابريست ها سبقت گرفته بودند. در يكى از اعلاميه هايى كه ميان دهقانان پخش كردند آمده بود: «آيا مالكى كه پوست دهقانانش را مى كند از يك دزد بدتر نيست؟» سرانجام با نفوذ يك پليس به جمع آنان در آوريل ۱۸۴۹ دستگير شدند و در دوم دسامبر همان سال ۲۱ نفر از آنان را كه به مرگ محكوم شده بودند به ميدان سميونوفسكايا در سن پترزبورگ بردند، بر آنان كفن پوشاندند و چشمانشان را بستند اما پتراشفسكى چشم بند را پاره كرد و گفت كه از مرگ نمى هراسد و شجاعت رويارويى با آن را دارد.
فرمان شليك داده شد و سربازان تفنگ هاى خود را نشانه رفتند اما صداى تير شنيده نشد. در آخرين لحظه حكم اعدام لغو شده بود. يكى از محكومان در نتيجه اين شكنجه روحى ديوانه شد.داستايوفسكى كه خود نيز در ميان محكومين بود اين صحنه را در رمان «ابله» به تصوير كشيده است. پتراشفسكى و دوستانش را با غل و زنجير به سيبرى تبعيد كردند.به اين ترتيب مى بينيم كه به تدريج فاصله ميان فعاليت ادبى و فعاليت سياسى بر عليه حكومت حداقل در ميان بخش قابل توجهى از شاعران و نويسندگان در حال كاسته شدن بود.
••• البته گروهى از ادبا نيز هوادار ايده «هنر ناب» يا هنر براى هنر بودند كه از آن جمله مى توان به شاعران برجسته اى مانند «آپولون»، «مايكوف»، «ياكوف پولونسكى» و «آفانى فت» اشاره كرد و گروه اندكى از اربابان ادب نيز از جمله «بولگارين» و «گرچ» هوادار حكومت و نظم اجتماعى كهن بودند. آنان براى ايجاد موازنه در برابر موج ادبيات واقع گراى انتقادى مستقيماً با پليس مخفى در ارتباط بودند. اما با اين حال بايد گفت در اين دوره ادبيات اجتماعى واقع گرا و نقاد نيرومندترين گرايش در ادبيات روسيه بود.حال لازم است به تاثيرات اين گرايش در حيات و سرنوشت سياسى و اجتماعى روسيه در سال هاى آينده اشاره كنيم و براى شرح اين موضوع توضيحى پيرامون جايگاه و منزلت محصولات ادبى و آفرينندگان آنها در جامعه روسيه ضرورى است.
اهل ادب به خصوص شاعران همواره در روسيه مورد علاقه و احترام بوده اند. شايد نتوان دليل اين امر را به طور كامل روشن كرد (البته نگارنده در اين موضوع تحقيق كاملى به عمل نياورده است) اما مى توان گفت كه وسعت بسيار زياد اين سرزمين به همراه طبيعت سرد وخشن و رنج ها و تنهايى هاى ناشى از آن نوعى تمايل به تجليات لطيف و عميق احساس را فراهم آورده تا اين مردم بتوانند با مدد از آن سخت دلى ها و زمختى هاى برآمده از اين شرايط طبيعى را تا حدى تعديل كنند. سرزمين هاى بسيار وسيع و سرد پوشيده از درختچه، گستره هاى وسيع پوشيده از برف و دورى شهرها و روستا ها از يكديگر دست كم براى بخشى از مردم اين سرزمين اوقات بسيارى را پديد مى آورد تا به دور از وضعيت و ارتباطات معمول با ديگر انسان ها، به تنهايى در كنار گستره بى انتهاى مناظر طبيعى اسرار آميز به سر برند و به نوعى تعامل غيرمتعارف با طبيعت و ابهام هاى آن خو بگيرند.
از همين رو آثار ادبى به خصوص اشعار ارتباط خاص را با منش و طبع تاريخى و طبيعى روس ها برقرار مى كردند. شاعران برجسته از نوعى هاله تقدس برخوردار بودند و در شكل گيرى تصاوير ذهنى و وجدان ناخودآگاه توده ها نقش مهمى ايفا مى كردند. حاكمان و فرمانروايان حتى در مجازات شاعران مغضوب و نافرمان احتياط مى كردند و به سختى مى توان در دوران تزار ها نام شاعرى را يافت كه اعدام شده باشد.
اين ويژگى به آفرينندگان آثار ادبى اين امكان را مى داد كه سنت ها و ابرروايت هاى نيرومند سرزمين شان را تا حدى به چالش بگيرند. مهم ترين كارى هم كه موج نيرومند ادبيات واقع گراى روسى انجام داد اين بود كه با نشست تدريجى و موثر خود در عمق ضمير اتباع روس «پايه هاى مشروعيت بخش سلطنت مطلقه» مالكيت هاى بزرگ و كليساى رسمى را تحليل برد و نوعى زمينه فرهنگى، روانى و اجتماعى براى طغيان و انقلاب فراهم كرد.
بنابراين انقلاب بلشويكى ۱۹۱۷ تا حدى به ادبيات روسيه مديون است چرا كه اين محصولات ادبى و فرهنگى همانند اره اى با حوصله و خونسرد طى سال ها درخت تنومند سلطنت اشراف و كليساى ارتدوكس را مى بريد و هنگامى كه در سال ۱۹۱۷ تبرهاى نيرومندى چون شكست در جنگ جهانى اول، ناتوانى دولت از تامين نان و سوخت مردم و فرصت طلبى هاى حزب بلشويك با رهبران توانمندش بر اين درخت فرود آمدند خود را با يك تنه تحليل رفته و بى ريشه چندان عميق در ذهن و وجدان توده ها مواجه ديدند.
همگامى اينچنينى ادبيات انتقادى روسيه با روند انقلاب ۱۹۱۷ البته به اين معنا نبود كه شعرا و نويسندگان روسى يا اكثريت آنها تحت الهام بخشى آرمان حزب بلشويك و به طور سازمان يافته عمل مى كردند. در اين مورد حتى مى توان گفت كه اكثريت مطلق برجستگان ادب روسيه در نيمه دوم قرن نوزدهم به هيچ عنوان با موازين آرمان بلشويسم منطبق نبودند و چه بسا كه اگر در زمان حكومت لنين زنده مانده بودند بسيارى از آنها به سلك مخالفان آن حكومت درمى آمدند. در واقع اين بزرگان عرصه انديشه و احساس به طور دقيق نمى دانستند آن چيزى را كه به عنوان ايده آل دنبال مى كنند در عرصه واقعيت چگونه خواهد بود و آيا خودشان واقعاً توان سازگارى با آن را خواهند داشت؟ از برجستگان ادب روسيه تنها ماكسيم گوركى تا حدى از نظر سازمانى به حزب بلشويك وابسته بود كه او نيز به مجرد به قدرت رسيدن بلشويك ها به مخالفت با آنها برخاست و بسيارى از نتايج و لوازم انقلاب را به هيچ عنوان تاب نياورد. گوركى شايد خودش نيز هيچ گاه درنيافت كه بالاخره ماركسيست هست يا نه.
او تا پايان عمر ميان تمايلش به تاسيس جامعه اى عادلانه از يكسو و گرايش به حفظ كرامت كليه انسان ها و حقوق جزيى و كلى آنها با معيارى كم و بيش مغرب زمينى سرگردان بود. گوركى كه در سال ۱۹۱۷ معتقد بود كه لنين و بلشويك ها حق ندارند آرمان هاى انقلابى خود را به قيمت تحميل مصائب كمرشكن به عموم مردم (هر چند بخش عظيمى از اين مصائب) از طرف ضدانقلاب اعمال شود در روسيه به مرحله آزمايش گذارند. در دهه ۱۹۳۰ در دوران شكل گيرى جنون خونين استالينيسم به روسيه بازگشت و به تحسين اقدامات عمرانى و سياست هاى اجتماعى استالينى پرداخت. در حالى كه حجم، وسعت و ماهيت اقدامات خشونت بار دوران استالين قابل مقايسه با دوران لنين نبود. اما شاعران و نويسندگانى هم وجود داشتند كه از همان ابتداى انقلاب بلشويكى با دل و جان از آن حمايت كرده بودند.
شاعران و نويسندگانى چون «فادايف»، «شولوخف» و «ماياكوفسكى» تمام ذوق و قدرت هنرى خود را در خدمت آرمان و برنامه هاى انقلابى دولت شوروى قرار دادند. آنان سعى مى كردند آثار هنرى خود را آينه واقعيت ها و تحولات اجتماعى حاصل از انقلاب گردانند. نبرد هاى حماسه گونه ارتش سرخ، نهضت سوادآموزى، تلاش هاى خستگى ناپذير براى صنعتى كردن روسيه و... مضامينى بودند كه به كرات و با شكل هاى مختلف هويت آثار هنرى اين دسته از ادبا را تشكيل مى دادند. هر چند اينان تا حدودى موفق شدند شكل جديدى از ادبيات را به جهانيان معرفى كنند اما سياست هاى ادبى و هنرى جزمى و به شدت كنترل شده دولت شوروى ميدان بروز خلاقيت هاى احساسى آنها را تا حد زيادى تنگ مى كرد و بيشتر به همين سبب آثار ادبى برجسته انگشت شمار بود.
چند سال پس از انقلاب اكتبر، ادبيات روسيه به خصوص ادبيات واقع گراى انتقادى كاملاً تحليل رفت و بايد چند سال منتظر بمانيم تا شكل ديگرى از ادبيات اجتماعى و انتقادى با شاكله اى كم حجم و زيرزمينى در آثار افرادى چون سولژنيتسين و پاسترناك ظهور يابد. در مجموع بايد گفت كه ادبيات واقع گراى انتقادى قرن نوزدهم همچون يك مبارز كهنسال كه ماموريت خويش را به انجام رسانده و احساس مى كند كه نمى تواند با سرعت و كيفيت شرايط جديد همراهى كند، آرام در گوشه اى به خواب مى رود.

   
راهنماي سايت
كتاب
مقالات
پيش از مرگ بايد خواند
گزارشات
جان کلام
نقد و ادبيات
تاريخ سينما
شاهنامه خوانی
داستان های کوتاه
امثال و ادبيات كهن
افسانه ها و فرهنگ توده
آی کتاب پلی است بین پدیدآورندگان
کتاب و خوانندگان آثارشان
پیگیری و سفارش تلفنی
88140837