1- هزار و يك شب نشان مى دهد كه با گفتار مى توان كارى كارستان كرد. در واقع اين كتاب ارزش گفت وگو را نشان مى دهد. اساس و بنيان كتاب همان طور كه گفتم بر سحر كلام قرار دارد و نمونه هاى آن نيز كم نيست. ۲- من معتقدم كه هزارويك شب كلام عشق است، كلامى است براى غلبه عشق بر مرگ. ۳- كتاب شهرزاد مبتنى بر گفت وگوى عشق است و اصولاً هزارويك شب كتاب تجليل از گفت وگوى عاشقانه است. شما نمى توانيد به دنبال مضمون مدرن گفت وگو در هزارويك شب باشيد. بخش اول بنيانگذار مطالعات ايرانى و فارسى در زمينه هزارويك شب پژوهى در ايران را مى بايد دكتر جلال ستارى دانست، افسون شهرزاد، گفت وگوى شهريار و شهرزاد، سفر سندباد، ... و مقالات وى از زواياى گوناگون به تحليل هزارويك شب مى پردازند. فهم هزارويك شب به مثابه يك متن چند فرهنگى كه فرهنگ ايران يكى از خاستگاه هاى شكل گيرى آن است، به درك نظام هاى آيينى- اسطوره اى كهن منتهى مى شود و فهم فرهنگ و تاريخ شرق را در گستره افسانه ها و داستان هايى كه جادو، دين، آيين و اسطوره را به هم مى آميزند، ممكن مى گرداند. اين گفت وگو بخشى از يك مصاحبه طولانى با دكتر ستارى در باب هزارويك شب است. •بخشى از آثار تحقيقى شما به بررسى قصه هاى هزارويك شب اختصاص دارد، كه اين آثار شامل افسون شهرزاد، گفت وگوى شهريار و شهرزاد و سفر سندباد مى شود. با مرور آثار شما پرسش هايى براى من مطرح شده است كه آنها را خدمت تان مطرح مى كنم و خوشحال مى شوم كه شما پاسخگوى سئوالات من باشيد. يكى از مضامين اصلى كه در هزارويك شب مورد توجه قرار گرفته است و شما روى آن تاكيد بسيار داشته ايد، مفهوم گفتار و شايد سرشت گفت وگويى هست كه در متن هزارويك شب ديده مى شود. من پرسشم از شما اين است كه آيا ما با يك گفت وگوى متداخل و چندبعدى در هزارويك شب روبه رو هستيم؟ بدين معنا كه آيا مى توان از گونه اى ادبيات چندصدايى (polyphonic) يا چيزى شبيه و نزديك به آن سخن گفت؟ هم طرح گفت وگوى شهرزاد با شهريار است، هم گفت وگوى كسانى جز آنان با هم. هر دو مسئله را مى توان توامان مطرح ساخت. نخست بايد بگويم كه اساس كتاب هزارويك شب برگفتار نهاده شده است. براى من اين بنيان گفتارى يعنى سحر كلام در هزارويك شب، از نفس چندگونگى گفت وگو در آن مهم تر است. هزارويك شب نشان مى دهد كه با گفتار مى توان كارى كارستان كرد. در واقع اين كتاب ارزش گفت وگو را نشان مى دهد. اساس و بنيان كتاب همان طور كه گفتم بر سحر كلام قرار دارد و نمونه هاى آن نيز كم نيست، من چند نمونه اش را براى شما مثال مى آورم. نمونه نخست خود راوى يعنى شهرزاد است كه تمام كتاب منسوب به اوست و در تمام شب ها قصه مى گويد و تنها ترفند، اثر و كارسازى او هم همان سحر كلام او است. اين گفتار شگرف و فوق العاده شهرزاد است كه نقش او را در قصه هاى هزارويك شب چنين برجسته مى سازد. در عين حال در خود كتاب و قصه هاى فراوان آن، شما بسيار به اين مضمون برمى خوريد. يعنى شما با كلام مى توانيد جانتان را نجات دهيد، مى توانيد سياست را به تعويق اندازيد، حذر از مرگ را ممكن مى كنيد و اين نشان مى دهد كه كلام تا چه پايه در هزارويك شب از قدرت برخوردار است. •يعنى سخن در برابر مرگ؟ بله يعنى گفتار در برابر مرگ و قدرت قرار دارد و در يكى از قصه هاى جنبى ديوى مى خواهد تاجرى را بكشد، اگر يادتان باشد؟ •يكى از آن سه قصه اول را مى گوييد؟ بله مى گويند جزء قصه هاى هزاردستان بوده است و جزء همان كتابى بوده كه از دست رفته است، منظورم كتاب پهلوى هزاردستان است. خب در آنجا تاجرى كه به اشتباه بچه ديو را كور مى كند، با عقوبت خود از جانب ديو روبه رو است و ديو مى خواهد او را بكشد. عده اى به كمك آن مرد مى آيند و به آن ديو مى گويند كه ما براى تو قصه اى مى گوييم اگر خوشت آمد زندگى اين مرد را بر او ببخش. توجه كنيد اين كم حرفى نيست كه شما به خاطر شنيدن يك قصه خوش، جان كسى را بر او ببخشيد و وى از مرگ نجات پيدا كند. در خود هزارويك شب از اين گونه قصه ها مى توان بسيار مثال زد، قصه ديگرى هم داريم كه در آن شاهى شيفته قصه هاى شگفت انگيز است، او افراد مختلفى را به نواحى گوناگون جهان گسيل مى دارد تا برايش قصه هاى كم شمار و نادر گردآورده و براى او بياورند و بخوانند. سرانجام كسى پيدا مى شود كه نادرترين قصه جهان را براى او پيدا كرده و مى آورد و به او مى گويد: اين قصه را برايت خواهم گفت ولى بدان و آگاه باش كه اين قصه از آن گونه قصه ها نيست كه بتوان در همه جا فاش كرد و براى همه كس، آن را بتوان خواند. اين سخن دقيقاً نشانه قدسيت كلام است. به زبان ديگر كلام خوش داراى حيثيتى فراتر از قدرت آدمى است. كلام خوش داراى قداست است و همين قداست باعث نجات محكوم از مرگ يا بيچاره اى از فلاكت مى شود. در داستان سندباد برى و سندباد بحرى، سندباد فقط به خاطر آنكه شعر خوب مى خواند، در مهمانى سندباد بحرى پذيرفته مى شود، مى بينيد كه در اينجا هم كلام مطرح است. شعر بسيار زيبايى مى خواند و آن تاجر بزرگ، از آن شعر بسيار خوشش مى آيد. وقتى كه دوباره وارد خانه مى شود، از او مى خواهد كه دوباره همان شعر را برايش بخواند. اگر به اين قصه ها توجه كنيد متوجه مى شويد كه اصل هزارويك شب بر جادوى كلام و قدرت سحرآميز آن نهاده شده است و در اينجا قداست كلام به آن نيرويى بسيار مى بخشد. اين نخستين نكته مهم درباره هزارويك شب است. بعد از آن مى رسيم به مسئله طرح يك گفت وگو نه آن گونه كه شما در قالبى مدرن از آن سخن مى گوييد، نه يك گفت وگو به معناى امروزين آن، يعنى آنچه ما امروزه از اين مفهوم درك مى كنيم... گفت وگو به معناى امروزى چه هست كه ما نمى توانيم آن را در كتاب پيدا كنيم؟ گفت وگو به معناى امروزين آن اين است كه شما وقتى با كسى وارد صحبت مى شويد با او مناظره نكنيد يعنى خيال غلبه بر او را در سر نپرورانيد، يعنى به سوداى محكوم كردن و راندن او از ميدان، وارد گفت وگو با او نشويد. گفت وگو بدين معنا است كه شما خود را بشناسانيد، حرف هاى فرد مقابل را بشنويد و در نهايت به يك تفاهم برسيد، حال اين تفاهم يا پايه يك همكارى و همراهى است و يا دست كم زمينه اى براى درك و فهم بهتر هم است. در اين صورت است كه اين گفت وگو به سمت وسوى آرامش و آشنايى خواهد گرويد. البته اين نوع گفت وگو كه مبناى شناخت از هم است، در هزارويك شب ديده نمى شود. زيرا گفت وگو از جنسى كه نام بردم، در چارچوبى مدرن روى مى دهد و اين گفت وگو در مدرنيته ديده مى شود و ما نشانى از آن در فرهنگ سنتى سراغ نداريم، فرهنگ سنتى مبتنى بر مناظره است و نه گفت وگو. يعنى شما كسى را بر مبناى منطق و باورهاى خود، در مسير خطا و اشتباهى مى بينيد و بنابراين سعى مى كنيد او را به راه درست بياوريد. بنابراين پاسخ من به اين سئوال شما اين است كه در هزارويك شب طرح يك گفت وگو مطرح است براى اينكه شهرزاد و كسان ديگرى كه به مكالمه با هم مشغولند، مى كوشند و مى خواهند ارزش و مقام انسانيت، آدمى و عظمت عشق و نوع دوستى را بشناسانند و اغلب طرف مقابل سكوت مى كند، يعنى ما كمتر از طرف او پاسخى مى شنويم. البته در برخى جاها ندايى را مى شنويم و آن وقت با طرح يك گفت وگو مواجه مى شويم. •بر اين اساس به نظر شما كلام يا سخن و سحر آن در هزارويك شب به سمت عشق حركت مى كند و خشونت يا مرگ را پس مى زند. من معتقدم كه هزارويك شب كلام عشق است، كلامى است براى غلبه عشق بر مرگ. •اما چند سئوال هم عرض در اينجا براى من مطرح مى شود. اولاً به هر حال اين كلام مقدس كه رودرروى مرگ قرار مى گيرد، از زبان يك زن گفته مى شود زنى كه قدرت برابر با مرد يعنى شاه را ندارد و مى كوشد به كمك قدرت فكر و كلام خود بر خشونت شاه فائق آيد. آيا اين كار ويژه و كاركرد روايى، او را به شخصيت trickster يا حيله گر نزديك نمى كند، شايد اين تصور من به كل اشتباه باشد ولى تنها مقايسه اى ناخودآگاه بين شهرزاد و زنانى كه به كمك خرد يا مكر بر قدرت فائق مى آيند، در ذهن من شكل مى گيرد و اين پرسش كه چرا شهرزاد؟ دوم، بحث شما در مورد طرح يك گفت وگو و مسئله مهم كلام عشق است كه مطرح مى فرماييد. بر اين اساس به نظر مى رسد كه عشق هميشه يك مفهوم ميان متنى است، يعنى چه بحث «دگرجنس» و آرمانى كردن او از نگاه انسان شناسان مطرح باشد كه در آن حركت از خود (self) به سمت دگرخود و ديگرى (otherness) است و چه حركت آن به مثابه يك وضعيت بينابينى كه ارتباط دو طبقه، دو مسلك، دو قوميت يا دو جغرافيا و... را دربر دارد كه از مرزها عبور مى كند. نخستين پرسش من اين است كه چرا اين كلام مقدس از زبان شهرزاد گفته مى شود و دوم اين طرح گفت وگو در هزارويك شب كه محتواى آن عشق است، آيا يك حركت ميان متنى را كه بيانگر رسيدن «خود» (self) به «ديگرى» (otherness) يا «دگرخود» (otherself) است، دربر دارد شايد با وام گيرى عبارتى از رولان بارت در وضعيتى كه آن را بتوانيم عبور از تصلب ايدئولوژيك بخوانيم، چرا كه در اينجا نيز مفهوم مقتدر مرگ در برابر عشق پس مى نشيند. در هزارويك شب، داستان هاى بسيارى در مكر زنان آمده است كه مكرشان از مقوله مكر زليخا يعنى دروغگويى است، اما شهرزاد با كلام و به نيروى كلام- قصه بر شهريار فائق مى آيد و البته اين قصه گويى بر يك حيله يا مكر استوار شده است ولى اين حيله يا نيرنگ شهرزاد از مقوله مكر معروف ديگر زنان مثل مكر دليله محتاله نيست چون سحر است كه با تار و پود كلام قصه بافته شده است. جانمايه اين كلام نيز عشق است، البته نه عشق به شهريار از آغاز بلكه عشق به خواهرانش. و اينجا، كار شهرزاد، اسطوره اى مى شود و به همين جهت من او را با شيرين و استر و ديگران، قياس كرده ام. من ترديدى ندارم كه پرسوناژ شهرزاد يك ساختار مثالى دارد و صورت مثالى براى يونگ يعنى خود اسطوره. شما وقتى آثار يونگ را مطالعه مى كنيد متوجه مى شويد كه هر جا از صورت مثالى سخن مى رود، منظور همان اسطوره است و شما اين مفهوم را در تحليل هزارويك شب در فصل صورت نوعى شهرزاد كتاب من خواهيد خواند. به همين دليل هم هست كه شما مى بينيد شهرزاد نه جان يك انسان بلكه جان يك نسل را از مرگ نجات مى دهد كه در واقع همان خواهران او هستند. او كارى مثل شيرين و استر مى كند و سپر نوع خويش مى شود؟ بله مثل خود شيرين يا خود استر و مثل بسيارى كسان ديگر. بنابراين او صورت نوعى پيدا مى كند، در واقع او قصه را فقط براى قصه گويى تعريف نمى كند، او از قصه گويى نيت ديگرى دارد كه ممكن است پنهان باشد. و ما مى دانيم كه قصه براى اين گفته مى شود كه ديگر شاه دخترى را نكشد و در واقع تعريف كردن قصه با نجات يافتن انسان هايى كه خواهران او هستند مقارن است. •و اما در مورد خصلت ميان متنى عشق نظرتان را بفرماييد، آيا در گفتار هزارويك شب شهرزاد به عنوان يك دگرجنس با تعريف قصه، شاه را به عبور از خود و وسعت نفس و انديشه اش نمى كشاند؟ اما در مورد سئوال ديگرتان يعنى خصلت بينامتنى عشق! بايد بگويم كه عشق در بيشتر قصه هاى هزارويك شب عشق انسانى است، عشق يك انسان به انسان ديگر، مرد به زن، زن به مرد، همين. ما در هزارويك شب با عشق هاى افلاطونى و غيرواقعى مواجه نيستيم.در قصه ها سخن از زنى است كه به يك مرد دلبسته است. حتى عشق گاه شديداً جنبه زمينى دارد، همين ويژگى هزارويك شب هم باعث شده كه يكى از محققان، كتاب خوبى در اين باره با نام اروتيسم در هزارويك شب نوشته و تمام جنبه هاى آن را بررسى كرده است. در اروتيسم ديگر تنها صحبت از عشق انسانى نيست، بلكه از عشق حيوانى هم سخن به ميان مى آيد. اما برگرديم به پرسش شما. در هزارويك شب كلام عشق، كلام عشق انسانى است. البته مى دانم كه بعضى خواسته اند تعبير عرفانى از هزارويك شب هم بكنند. اما در هزارويك شب تنها بعضى از قصه هاى معدود شايد راه به چنين تعبيرى بدهد، چنان كه براى نمونه گفته اند چراغ علاءالدين همين نماد قلبى است كه از پرتو عشق، نورانى شده است و در اين باب داد سخن داده اند اما كلاً صحبت از عشق انسانى مطرح است و اين عشق تنها ميان يك مسلمان با يك مسلمان نيست، از قضا حسن بزرگ هزارويك شب تجاوز از حدود خاك و آب يك جغرافياى محدود است و مثلاً مى توان با عشق يك مسيحى به يك مسلمان هم در آن روبه رو شد. •شما اشاره كرديد كه در كتاب هزارويك شب مسلمان به مسيحى و... عاشق مى شود، من با توجه به اشاره شما اين سئوال را مطرح كردم كه پس درست به همين دليل وجود عشق، هزارويك شب از مرز ايدئولوژى و تحديدهاى مسلكى، دينى، قومى، جغرافيايى و مرزبندى هاى قدرت و... مى گذرد و آيا به همين دليل اين متن به طرح واره گفت وگو نزديك مى شود و سرشت ديالوگى به هزارويك شب مى دهد؟ بله، همان طور كه همان اول عرض كردم گفت وگوى ياد شده در اصل، طرح گفت وگو است، يعنى شما گفت وگوى مدرنى را كه با پذيرش نظرگاه متفاوت در نهايت به ايده جديدى منتهى مى شود نمى بينيد. اما من بارها اشاره كردم كه عشق از مرزها تجاوز مى كند. در جاى جاى كتاب شما با چنين عشقى مواجه مى شويد. مثلاً در داستان عجيب و غريب. اين داستانى است كه از نظر حجم يك رمان است، شما به ترجمه فارسى آن توجه نكنيد، متن اصلى آن بسيار مفصل تر است، من نسخه فرانسه آن را ديده ام و خوانده ام كه قريب ۲۵۰ صفحه است. اين داستان، قصه جنگ مسلمان ها و رومى ها است و وارد مقوله جنگ هاى صليبى مى شود و شما آنجا عشق مسلمان را به يك دختر مسيحى مى بينيد، بله ما چنين قصه هايى را هم در هزارويك شب مى خوانيم.
|