جستجو براي:  در 
صفحه کلید فارسی
پ 1 2 3 4 5 6 7 8 9 0 Back Space
ض ص ث ق ف غ ع ه خ ح ج چ
ش س ي ب ل ا ت ن م ك گ
ظ ط ز ر ذ د ء و . , ژ
       جستجوی پیشرفته کتاب
  31/01/1403
نویسندگان   ناشران   بانک کتاب   فروشگاه
 
 
مدیریت مقالات > گزارشات

گفت وگو با ميشل بوتور- نويسنده فرانسوي
گروه: گزارشات
نویسنده: سميه نوروزى

ميشل بوتور نويسنده و پايه گذار جريان رمان نو، در سال ۱۹۲۶ در مون- آن- بارو در شمال فرانسه به دنيا آمد. در سال ۱۹۲۹ به پاريس رفته و با آغاز جنگ جهانى دوم مجبور به ترك پاريس شد. در ۱۹۴۰ دوباره به پاريس بازگشت و پس از اتمام دوره دبيرستان تصميم به ادامه تحصيل گرفت. ولى پيشرفتى در اين زمينه نداشت.

بالاخره استعداد خود را در رشته فلسفه يافت و پس از اخذ مدرك در اين رشته، به تدريس پرداخت. نخستين رمان او با عنوان «پاساژ ميلان» در سال ۱۹۵۴ چاپ شد. پس از آن به ترتيب «صرف وقت»، «دگرگونى»، «درجات» و... را منتشر كرد. دگرگونى تنها رمان او است كه به تازگى و توسط مهستى بحرينى به فارسى برگردانده شده است. بوتور كتاب هايى هم در نقد ادبى، شعر و مقاله نوشته است.

در سن ۷۵ سالگى، از تحقيق و جست وجو درباره ادبيات دست بر نداشته و هنوز هم به دنبال خط سيرهاى نو مى گردد. هر بار جسورانه تر و دورتر از زمان...

••• •ژان لويى تالون: چطور وارد ادبيات شديد؟

ميشل بوتور: من از بچگى شروع كردم به نوشتن. كلاس دوم بودم، فرانسه دست آلمانى ها بود، معلم انگليسى شعر چكامه اى تقديم به باد مغرب اثر شلى را به ما درس مى داد، خيلى از اين شعر خوشم آمد! شروع كردم به نوشتن قصيده هايى تقديم به باد شمال و باد جنوب، البته خيلى كم از شلى تاثير گرفتم. بعد از آن ديگر از نوشتن دست نكشيدم.

•به موازات، آثار جويس، پروست و... را درك كرديد... به نظر شما يك نويسنده لزوماً بايد زياد كتاب بخواند؟

معمولاً نويسنده ها زياد كتاب مى خوانند. اگر در دنياى خواندنى ها غرق نشوند، ايده اى براى نوشتن به سراغشان نمى آيد. اين يك امر كاملاً بديهى است. نويسنده حس مى كند كه نياز دارد تا همواره در حال بررسى و جست وجو در ميان كتاب ها باشد و از لابه لاى مطالعه هايش اندرزها، نظريه ها و كلمه ها را دريابد.

•البته اين تعريف دانشمند است و دانشمند لزوماً يك نويسنده نيست... دانشمند هم شيوه هاى جالبى براى نوشتن دارد، ولى محدود است.

•جريان رمان نو چگونه شروع شد؟ با انتشار كتاب هاى آلن رب-گريه، روبر پنژه و من در انتشارات مينويى. در ادامه راه، بقيه هم به ما ملحق شدند: كلود سيمون، مارگريت دوراس و...

•ساموئل بكت هم با انتشارات مينويى كار كرده بود ولى از رمان نويى ها نبود. اين يك واقعيت است. كتاب هاى ساموئل بكت قبل از اينكه حرفى از ما باشد توسط انتشارات مينويى منتشر شد. او از يك نسل ديگر بود. مثل ناتالى ساروت كه اولين كتابش گرايش ها قبل از جنگ و در سال ۱۹۳۹ يعنى در بدترين زمان ممكن چاپ شد. نه بازتابى داشت و نه موفقيتى. انتشارات مينويى از فضاى موفق رمان نو استفاده و آن را در سال ۱۹۵۷ تجديد چاپ كرد. جريان رمان نو باعث شد يك گروه رمان نويس تشكيل شود كه يك سرى مسائل و برداشت هاى مشترك آنها را دور هم جمع كرده بود. همان طور كه شما هم به آنها اشاره كرديد: مخصوصاً بحث بر سر پروست و جويس بود.

•بعضى از نويسندگان رمان نو دوست داشتند از واقعيت ها حمايت كنند. نظر من بيشتر جاده فلاندر كلود سيمون است. بله، همه نويسنده ها دوست دارند، ولى متاسفانه همه مى دانند كه نمى شود. بايد رويدادها، مفاهيم و ديالوگ هاى معنى دار را انتخاب كرد.

•وقتى اولين رمان شما منتشر شد، چه حسى داشتيد؟ شما دلهره و عذاب بعضى نويسنده ها را درك نكرديد كه يك، دو يا سه بار كار را به ناشر سپرده اند و بالاخره بار چهارم با انتشار اثرشان موافقت شده است... قطعاً چنين تجربه اى را درك كرده ام. كتاب اولم يعنى پاساژ ميلان را قبل از انتشارات مينويى به ناشرهاى زيادى نشان دادم.

البته آن موقع هم دست از نوشتن بر نداشته بودم و با چند مجله كار مى كردم. در كنار آن با بعضى از دوستانم به محافل ادبى و هنرى سر مى زدم. يك نويسنده بلژيكى هم به نام ژرژ لامبريش۱ تاثير مهمى در زندگى من داشت. از بلژيك به پاريس آمده بود و مديريت بخش ادبى انتشارات مينويى را به عهده داشت. او بود كه پاساژ ميلان را ارزشمند دانست. مرا به ژروم لندن معرفى كرد. او كسى بود كه با انتشار كتابم موافقت كرد. ادبيات حرفه اى من اين گونه شروع شد، شايد بتوان گفت كه به جز كتاب اولم، كار ادبى من از خيلى از نويسنده هاى ديگر راحت تر پيش رفت.

•همان طور كه در رساله «در باب رمان» توضيح داده ايد، قبل از گرايشتان به سمت رمان، شعر مى گفتيد. پس از آن به نوشتن رساله، اپرا و قطعاتى براى راديو پرداخته ايد. درباره اين اثر كمى توضيح دهيد. درباره اين كتاب توضيح خاصى ندارم! يك كتاب صرفاً دانشگاهى است. بيشتر دوست دارم درباره بقيه آثارم صحبت كنم. وقتى استاد دانشگاه ژنو بودم، درباره نويسنده ها به شاگردانم درس مى دادم، البته نه درباره خودم. خيلى سخت بود. بعضى از همكارانم درباره من هم درس مى دادند.

در دانشگاه هاى مختلف در سوئيس يا جاهاى ديگر، قطعاً لحظاتى پيش مى آمد كه درباره كتاب هايم حرف بزنم و يا تا آنجا كه ممكن بود، به تمام سئوالاتى كه از من مى شد، جواب بدهم. از همان موقع به ذهنم رسيد كه تمامى اين بحث ها را مى شود در يك كتاب تعريف كرد...

•حالا كه اين طور شد من سعى مى كنم به جاى شما جواب دهم [خنده]... اشكالى ندارد... [خنده]. مى شود در كنار كارتان كارهاى ديگر هم انجام دهيد...

•مى توان گفت كه شما نقش يك محقق را در اين كتاب داشتيد، يا كسى كه درباره زبان و «قابليت»هاى زبان توضيح مى دهد؟ مطلقاً، من فقط و فقط دنبال تجربه هاى مختلف مى گردم و سطح سوادم را امتحان مى كنم.

•ولى اكثر نويسنده ها اين كار را نمى كنند. مثلاً پاتريك موديانو... نه، او نه به دنبال تجربه است و نه تحقيق.

•بنابراين او تنها آنچه كه از درونش مى جوشد را شرح مى دهد... بله، بله...

•ولى شما فكر نمى كنيد كه تحقيقات او درباره زبان... او كارى به كار كسى ندارد [خنده]. درباره خودم بايد بگويم تنها كسانى از من تعريف و تمجيد مى كنند كه خودشان را به در و ديوار مى زنند و به كار ديگران كار دارند...

•حالا كه به اينجا رسيديم، نظرتان درباره ادبيات امروز فرانسه چيست؟ آيا به نظر شما با بحران روبه رو نيست؟

چرا، مطمئن باشيد كه با بحران روبه رو است و به نظر من حدود پانزده سال تمام است كه اين اتفاق افتاده است. در دوره رمان نو، يا مجله تل كل۲، ادبيات با بحث و گفت وگو، مذاكره و ديالوگ روبه رو بود و جريان مى ساخت. الان با وجود سعى و تلاش هاى چند نويسنده معدود، ديگر اين طور نيست.

•ممكن است دليل بحران ادبى ما اين باشد كه ديگر تجربه ورزى و تجربه اندوزى در رمان از بين رفته است؟

شايد. در حال حاضر تحقيق و تجربه در ادبيات خيلى كم شده، حق با شما است. در واقع، ادبيات تحقيقى كم طرفدار است. آثار ادبى و هنرى كه بر اين اساس باشند، مشكل مى توانند از فيلتر تقريباً غيرقابل نفوذ رسانه ها و مردم عبور كنند. همه چيز به مد روز بستگى دارد. گاه گاهى هم ممكن است پيش آيد كه كتاب هاى خوبى خوانده شود. مجبوريم از ابتدا شروع كنيم و دهان به دهان حرف بزنيم تا به گوش همه برسد. ولى به دليل سروصداى مهيب رسانه هاى تبليغاتى، زمان زيادى طول مى كشد تا كار مهمى انجام گيرد.

•به نظر شما يكى از بلاياى روزگار ما همين نيست؟ قطعاً همين طور است. بازار كتاب، كتاب را سركوب مى كند. به علاوه، اگر واقع بين باشيم، مى بينيم كه بچه هاى ما يا بقيه كودكان كتاب هايى را مى خوانند كه هيچ حرفى براى گفتن ندارند، با اينكه حداكثر طى همين ده سال گذشته نوشته شده اند. نزديك به پنجاه سال است كه مى بينيم براى هر كتاب درست و حسابى سنگ اندازى هاى بسيارى مى شود، از مشكل توزيع و پخش گرفته تا نوبت و فروش.

از سويى ديگر سال هاى سال است كه كتاب ها در كتابخانه ها يا كتابفروشى ها جا خوش كرده اند. مردم فقط درباره آنها حرف مى زنند. كسى آنها را نمى خرد. امروزه، كتاب هاى روى پيشخوان سريعاً جابه جا مى شوند و حتى كتاب هاى پرفروش هم خيلى سريع جاى خود را به كتاب ديگرى مى دهند. اگر مثلاً بخواهيم يك كتاب جالب و جذاب پيدا كنيم، بايد به كتابفروشى اى مراجعه كنيم كه آخرين بار آن كتاب را داشته و آنجا هم بايد سفارش بدهيم تا برايمان بياورند.

اين هم يكى از مشكلات است!

•از شما كم شنيده مى شود. كم ديده مى شود، به خصوص در مقايسه با بعضى نويسنده ها كه در راديو، تلويزيون و مطبوعات درباره آنها بحث مى شود. آيا خود شما عمداً از اين محافل دورى مى كنيد؟ دوست داريد كه خود را از دسترس رسانه ها دور نگه داريد؟ به نظر شما در دسترس بودن رسانه ها نويسنده را از بين مى برد؟

اوه، من نمى توانم تحمل شان كنم! اسم خانه مرا گذاشته اند «دور افتاده» [خنده]. من دور از همه زندگى مى كنم. من به فاصله نياز دارم. مثلاً به هيچ وجه دوست ندارم كه در يك روزنامه ستون ثابت داشته باشم. شايد وقتى سى يا چهل سالم بود از اين كارها خوشم مى آمد. ولى الان ۷۵ سالم است. ديگر از سن و سالم گذشته است.

•به نظر شما نويسنده بايد خود را از رسانه ها دور نگه دارد؟ همه چيز به خود آدم بستگى دارد. مثلاً بعضى ها عادت دارند كه روزنامه هاى معمولى بخرند. ولى خودشان مى گردند و در همان ها مطالب خوب پيدا مى كنند.

• درباره جوايز ادبى چه فكر مى كنيد؟ من جايزه فنئون را براى كتاب صرف وقت، جايزه رونودو را براى كتاب دگرگونى، جايزه منتقدان را براى كتاب فهرست و جوايز ادبى متعدد ديگرى گرفته ام... درباره همه شان هم حرف زده ام. ولى در مجموع، جوايز ادبى براى بعضى از نويسنده ها راه خوبى است تا كمى پول نصيبشان شود.

• به نظر شما هنوز هم ادبيات مردمى(كميك استريپ، ترانه ها، داستان هاى تصويرى و...) از شادى و نشاط ادبيات جدى برخوردارند؟ نمى دانم. هرچه كه باشد، ادبيات مردمى هم از دل ادبيات برمى خيزد. مثلاً داستان هاى پليسى هم مى توانند عاقلانه و زيركانه طراحى و نوشته شوند. من علاقه زيادى به خواندن آنها دارم، مخصوصاً به زبان انگليسى، چون معمولاً بسيار بد به زبان فرانسه ترجمه مى شوند. انگليسى ها يكى از مهم ترين نويسندگان رمان پليسى هستند:

داستان هايى مانند شرلوك هلمز يا رمان هايى از اين قبيل كه قوم نگارانه و يا تاريخى هستند، بيست سالى است كه هنوز از بين نرفته اند و در جامعه حضور دارند. حتى ادبيات علمى- تخيلى را هم دوست دارم، اگرچه با بحران روبه رو شده است. داستان هاى احساساتى و عاشقانه هم در نوع خود جذابند.

• حتى اگر تجربه رمان را نداشته باشند؟ اينها هم به همان شيوه كار مى كنند. كميك استريپ، به نوبه خود، مرا جذب مى كند، مخصوصاً به خاطر رابطه اى كه سعى مى كند بين تصوير و متن برقرار كند.

• نظرتان درباره حضور بسيار كم رنگ رمان نو در مدرسه ها چيست؟ آيا فقط دانشگاهى ها بايد كتاب هاى شما را بخوانند؟ زمان زيادى لازم است تا كتاب هاى مثلاً كلاسيك را از برنامه هاى درسى مدارس بيرون كنيم. معمولاً خلاصه هاى كتاب هاى معاصر كه براى دانش آموزان انتخاب مى شود، آسان تر است. اگر متنى سخت باشد، اول بايد عنوان «كلاسيك» را به آن ببندند و بعد آن را بخوانند.

خيلى وقت است كه اوضاع اين گونه شده. البته من به نوبه خودم شكايتى از اين وضع ندارم. كتابى مثل دگرگونى به هزاران هزار دانش آموز تحميل شده است! بعضى از معلم ها كه از اين كتاب خوششان آمده و ادبيات جدى را دنبال مى كنند از آن در كلاس هايشان حرف مى زنند، ولى بعضى ها از آن به عنوان جريمه استفاده مى كنند. براى آنها واقعاً متاسفم.

• چرا بعضى از منتقدان از شما به عنوان يكى از نويسندگان رمان نو نام مى برند كه نوشته هايش قابل فهم تر از ديگران است؟ به منتقدانش بستگى دارد.

• مثلاً خواندن كتاب دگرگونى از جاده فلاندر آسان تر به نظر مى رسد... در زمان خودش، دگرگونى را هم در گروه كتاب هاى سخت قرار داده بودند. كم كم، خواننده ها عادت كردند و شروع كردند به حرف زدن درباره اين كتاب. در حال حاضر، دگرگونى جاى خود را در ميان مردم باز كرده است. ولى كتاب هاى ديگرى كه اخيراً منتشر مى شوند، به نوبه خودشان و البته به غلط، گنگ و نامفهوم خوانده مى شوند.

•چرا در كتاب ژيروسكوپ ناگهان به ستاره شناسى روى آورده ايد؟ ژيروسكوپ را درباره افتتاح آسمان نماى ويلت در پاريس نوشتم. در واقع من هميشه به ادبيات علمى- تخيلى و به خصوص ژول ورن علاقه داشتم. ستاره شناسى هم مثل تقويم، زمان و ساعت نقش مهمى را در كتاب هاى من بازى مى كند. وقتى از تقويم حرف مى زنيم، پاى ستاره شناسى هم به ميان مى آيد.

•شما جديداً اپرا هم نوشته ايد؟ بله، ولى نواختنش بسيار سخت بود. •شما فقط با سختى همراهيد [خنده]. بله. خيلى تلاش كرديم تا بتوانيم آن را براى نواختن ساده كنيم، ولى موفق نشديم. فقط يك نوشته بسيار جالب برايمان باقى مانده است [خنده].

•نظرتان درباره رمان هاى كوتاه يا مثلاً نوشته هاى مينى ماليستى چيست؟ من از نوشته هاى مختصر و مفيد و در عين حال دقيق خوشم مى آيد، مثل هايكوهاى۳ ژاپنى و يا شعر هاى آندره دو بوشه و مالارمه. من مجذوب اين نوشته ها هستم. چند بار هم سعى كردم كه از اين قبيل كارها بنويسم. وقتى جوان بودم، نوشتن كتاب هاى كوتاه برايم غير ممكن بود. فقط وقتى مى توانستم دست به قلم ببرم كه مطمئن بودم چيزهاى زيادى براى پرداختن به آنها و نوشتن شان دارم. الان كه پير شده ام مى توانم شعر هاى كوتاه و چند بيتى بنويسم. مسلماً به دليل خواندن كتاب هاى نويسندگان ديگر و به واسطه آنها امروز مى توانم اين گونه بنويسم.

•در آغاز دهه هشتاد و بعد از فعاليت مجله تل كل، فيليپ سولرز خط مشى خود را تغيير داد. از اين تغيير منش چه حسى داشتيد؟ فيليپ سولرز حس كرد كه جو در حال تغيير است. از اين دگرگونى خوشش آمد. بعضى از نويسنده ها، حتى بعضى از بهترين نويسنده ها به دنبال شهرت و محبوبيت بودند. اين قضيه تنها در شرايط خاصى براى بعضى ها اهميت نداشت، چون طبيعتاً اگر در اين مورد صحبتى به ميان نمى آمد، ناشرى هم براى كارهايشان پيدا نمى شد. به همين دليل نوشتن به همان گونه و ادامه دادن راه خيلى مشكل مى شود. فيليپ سولرز از همان ابتداى كار دوست داشت كه به يكى از شخصيت هاى مهم مردم پاريس تبديل شود.

از همان كتاب اولش هم موفق شد: آراگون و مورياك انزواى شگفت او را ستودند. سولرز شم خارق العاده اى دارد. در يك دوره، به خصوص دوره مجله تل كل رياضت كمابيش عميقى را به خود تحميل كرد. واضح بود كه دارد نقش بازى مى كند، مثل بقيه نقش هايى كه تا به حال بازى كرده و مى كند، البته كارش را هم خوب بلد است. بعد از كتاب زنان شيوه هاى زيادى را امتحان كرد. مخصوصاً كتاب هايى نوشت درباره دنون، موتسارت و كازانوا.۴ حتى اگر اين كتاب ها را سفارشى هم نوشته باشد، نشان مى دهد كه در كارش استاد است. آفرين به او! كاش من هم استعداد و مهارت او را داشتم. آخرين فيلمى كه ديديد چه بود؟ در سينما يا تلويزيون؟

•سينما... اوووووه، خيلى خيلى وقت پيش... [خنده]

•تلويزيون هم؟ نه، خيلى وقت نيست! راستش را بخواهيد من اصلاً آنتن تلويزيون ندارم...!

•آلن رب- گريه و مارگريت دوراس، بعد از انتشار رمان هايشان فيلم هايى هم كارگردانى كرده اند. به نظر شما نويسندگان رمان نو در سينما دنبال چه چيزى هستند؟ ديد ما اصولاً بر پايه سينما شكل گرفته است. سينما بر شيوه نوشتارى و ديد ما نسبت به واقعيت تاثير بسزايى گذاشته است. متون ما با سناريو ها و دكوپاژ ها شباهت بسيارى دارد. به همين دليل طبيعى است كه بعضى از نوشته هاى ما از سناريويى رمان گونه به سوى ساختار سينمايى مى رود و در اين مسير هيچ گونه گسيختگى و عدم انسجام ندارد.

يعنى همه عناصر متن، به دنبال شنيده شدن و ديده شدن هستند، درست مثل نوشته هاى ناتالى ساروت و من. سينما وسيله اى است كه آن عناصر را، به كمك تصاوير و نه تنها به كمك كلمات، قابل ديدن مى كند. كار با كلمات همراه با تصاوير بسيار جذاب است. البته من تنها در ساخت فيلم هاى مستند شركت مى كنم. جوان كه بودم از كارگردانى و ساخت فيلم خيلى لذت مى بردم. ولى خيلى زود احساس كردم كه در دنياى سينما و هنرپيشه ها راحت نيستم.

البته الان قضيه فرق مى كند، خيلى از كارگردان ها دوست دارند كه از نوشته هاى من در فيلم هايشان استفاده كنند. من هم بدم نمى آيد. هر نصيحت و كمكى كه از دستم برآيد دريغ نمى كنم. فعاليت سينمايى من فقط در همين حد است و نه بيشتر.

•در حال حاضر رمانى در دست داريد؟ نه.

•يعنى ديگر رمان نمى نويسيد؟ چهل سال است كه رمان كاملاً براى من تمام شده است.

• چرا؟ چرا؟ در حقيقت به نظر من سئوال شما خيلى عميق و اساسى است. اولاً چند وقتى است كه كارهاى ديگرى مى كنم و وارد جريانات جذاب ديگرى شده ام. ثانياً به نظر من فرم رمان نويسى به گونه اى تمام شده است. بايد روش ديگرى پيدا كرد. مسلماً هر سال هزاران هزار رمان نوشته و چاپ مى شود. ولى به نظر من رمان به پايان رسيده است. بعد از مرگ راسين، تا اواسط قرن بيستم هم بعضى ها به نوشتن تراژدى هاى دوازده هجايى در پنج آكت ادامه دادند و گاهى اوقات با اقبال هم روبه رو مى شد.

بعضى از اين نوشته ها بسيار جالب بود، حتى به زبان قرن هجده هم مى نوشتند، ولى كسى به غير از دانشجويان دانشگاه آنها را نمى خواند. با اين حال، تراژدى در اين سبك، به گذشته تعلق دارد. همين تفكر درباره رمان به خصوص در سال هاى اخير وجود دارد كه فرم هاى نوشتارى اش بسيار متنوع و متعدد شده و حد و مرزها را شكسته است. البته اين قضيه دلايلى هم دارد. اولين دليل بديهى است، گسترش سينما و رسانه هاى ديگر! از سويى ديگر در مفهوم «كتاب» هم تغييرات اساسى و پايه اى به وجود آمده است. يعنى رمان امروزه، تنها با تعداد خاصى از افراد جامعه ارتباط داشته و به چند قشر خاص تعلق دارد.

همچنين فرم هاى ديگر ادبى و هنرى كه به مسائل تخصصى و فنى ادبيات ربط دارد، پا به عرصه كتاب هاى ادبى گذاشته است. چرا كه ديگر به دنبال رابطه رمان ها با فرم هايى كه تا به حال مى شناختيم، هستيم و وقتى مى فهميم كه فرم كتاب تغيير يافته، مى خواهيم بيشتر در اين باره پيشروى كنيم. يعنى من تنها به نوشتن رمان جديد فكر نمى كنم، بلكه مى خواهم كتاب هاى جديدى هم ابداع كنم. اين مسئله پايان ناپذير است، با وجود تغيير و تحولى كه امروزه پذيرا شده است. رمان هم همين سرنوشت را دارد و اگر به شاخ و برگ بپردازيم تمام نشدنى است.

• آخرين كتاب رب - گريه، «ازسرگيرى» را خوانده ايد؟

من هيچ وقت سعى نكرده ام رابطه خوبى با او برقرار كنم [خنده]. اخبارش را از ديگران داشتم. به خصوص از ناتالى ساروت، روبر پنژه و يا كلود سيمون (در زمان اين گفت وگو كلود سيمون هنوز از دنيا نرفته بود.م) حتى كلود سيمون را هم خيلى كم مى بينم. چون هر دو ما خيلى سفر مى كنيم و هيچ وقت پيش نيامده است كه مقصدمان يكى باشد.

• تفاوت بين قصه و رمان چيست؟

تعريف قصه بسيار گسترده تر از رمان است. ما معمولاً براى تعريف كردن واقعيت ها از قصه هاى شفاهى، كتبى و يا حكايت هاى سينمايى يا تلويزيونى استفاده مى كنيم. در ادبيات كلاسيك هم انواع قصه ها را داريم: كتاب هاى تاريخى كه مجموعه اى است از قصه ها و حماسه ها، مثل اوديسه و يا كمدى الهى كه قصه هايى شعرگونه محسوب مى شوند. اين نوع نوشته ها با رمان هاى اخير تفاوت بسيارى دارد.

اگر كمدى الهى دانته، جايزه گنكور را از آن خود مى كرد، قطعاً همه مخالفت مى كردند. تعريف كلمه «قصه» بسيار گسترده است و اهميت فوق العاده اى كه گونه هاى مختلف آن، در زندگى اجتماعى ما دارد، قابل بررسى و مطالعه است. در واقع، جهان مجموعه اى از قصه ها است.

   
راهنماي سايت
كتاب
مقالات
پيش از مرگ بايد خواند
گزارشات
جان کلام
نقد و ادبيات
تاريخ سينما
شاهنامه خوانی
داستان های کوتاه
امثال و ادبيات كهن
افسانه ها و فرهنگ توده
آی کتاب پلی است بین پدیدآورندگان
کتاب و خوانندگان آثارشان
پیگیری و سفارش تلفنی
88140837