هنگامي كه يك نفر گرفتار مصيبتي شده و روي ندانم كاري مصيبت تازهاي هم براي خودش فراهم ميكند اين مثل را ميگويند.
يك قوزي بود كه خيلي غصه ميخورد چرا قوز دارد؟ يك شب مهتابي از خواب بيدار شد خيال كرد سحر شده، بلند شد رفت حمام. از سر تون حمام كه رد شد صداي ساز و آواز به گوشش خورد. اعتنا نكرد و رفت تو. سر بينه كه داشت لخت ميشد حمامي را خوب نگاه ...
|