« خير» داستان « شر» را و سرگذشت خود را براي حاكم شرح داده بود . از قضا يك روز كه حاكم و وزيران با « خير» و كرد بزرگ و همراهان به باغي در خارج شهر مي رفتند « شر» هم گذارش به آن شهرافتاده بود و خير در كوچه او را شناخت و كسي را مأمور كرد تا « شر» را تعقيب كنند وجايگاه او را بشناسند و دستور داد فردا او را به بارگاه بياورند و جز ...
|