مرد جواني كه خدمت موقت خود را در يك هنگ مخصوص سوار در روسيه گذرانده به دستور پدرش براي خدمت عازم يكي از نقاط كوهستاني مي شود تا در يگان ويژه آن ناحيه و زير نظر فرمانده سالخورده آن (كه از دوستان قديمي پدرش است) خودمت كند. در راه به واسطه برف سنگيني كه باريده بود ناچار شد كه از كمك يك بلد ناشناس استفاده كند و در مقابل اين كمك پالتوي پوست خرگوش خود را به بلد ببخشد.
بعد ...
|