يك روز يك مادر معمولى، با موهاى كوتاه پسرانه و چشم هاى گرد واقعاً گرد- تصميم گرفت كه براى بچه هاى نابينا كارى انجام بدهد. اما هرچه فكر مى كرد عقلش به جايى نمى رسيد. تا آنكه يك روز به سراغ كمد مادرش رفت. مادر آن مادر يك كمد داشت، پر از تكه هاى پارچه؛ پارچه هايى راه راه، خالدار، ساده، رنگى، چهارخانه ... مادر موكوتاه و چشم گرد كه اسمش فريبا كيهانى بود، تكه هاى پارچه را ...
|